جامی (اورنگ دوم سلامان و ابسال)/چون سلامان با همه حلم و وقار
نسخهٔ تاریخ ۹ اکتبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۸:۳۸ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها)
اورنگ اول | جامی (اورنگ دوم سلامان و ابسال) (چون سلامان با همه حلم و وقار) از جامی |
اورنگ سوم |
چون سلامان با همه حلم و وقار کرد در وی عشوهی ابسال کار، در دل از مژگان او، خارش خلید وز کمند زلف او، مارش گزید ز ابروانش طاقت او گشت طاق وز لبش شد تلخ، شهدش در مذاق نرگس جادوی او خوابش ببرد حلقهی گیسوی او تابش ببرد اشک او از عارضش گلرنگ شد عیشش از یاد دهانش تنگ شد دید بر رخسار او خال سیاه گشت از آن خال سیه حالش تباه دید جعد بیقرارش بر عذار ز آرزوی وصل او، شد بیقرار شوقش از پرده برون آورد، لیک در درون اندیشهای میکرد نیک که مبادا گر چشم طعم وصال طعم آن بر جان من گردد وبال آن نماند با من و، عمر دراز مانم از جاه و جلال خویش باز دولتی کن مرد را جاوید نیست بخردان را قبلهی امید نیست