تفاوت میان نسخههای «جامی (اورنگ دوم سلامان و ابسال)/شه چو شد آگاه بعد از چند گاه»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|شه چو شد آگاه بعد از چند گاه|ز آن فراق جانگداز از عمرکاه،}} | {{ب|شه چو شد آگاه بعد از چند گاه|ز آن فراق جانگداز از عمرکاه،}} | ||
{{ب|ناله بر گردون رسانیدن گرفت|وز دو دیده خون چکانیدن گرفت}} | {{ب|ناله بر گردون رسانیدن گرفت|وز دو دیده خون چکانیدن گرفت}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۶:۵۸
اورنگ اول | جامی (اورنگ دوم سلامان و ابسال) (شه چو شد آگاه بعد از چند گاه) از جامی |
اورنگ سوم |
شه چو شد آگاه بعد از چند گاه | ز آن فراق جانگداز از عمرکاه، | |
ناله بر گردون رسانیدن گرفت | وز دو دیده خون چکانیدن گرفت | |
گفت کز هر جا خبر جستند باز | کس نبود آگاه ز آن پوشیدهراز | |
داشت شاه آیینهای گیتی نمای | پرده ز اسرار همه گیتی گشای | |
چون دل عارف نبود از وی نهان | هیچ حالی از بد و نیک جهان | |
گفت کن آیینه را دارید پیش ! | تا در آن بینم رخ مقصود خویش | |
چون بر آن آیینه افتادش نظر | یافت از گم گشتگان خود خبر | |
هر دو را عشرت کنان در بیشه دید | وز غم ایام بیاندیشه دید | |
با هم از فکر جهان بودند دور | وز همه اهل جهان یکسر نفور | |
هر یکی شاد از لقای دیگری | هیچشان غم نی برای دیگری | |
شاه چون جمعیت ایشان بدید | رحمتی آمد بر ایشانش پدید | |
بیملامت کردن خاطر خراش | هر چه دانستی ز اسباب معاش، | |
یک سر مویی فرو نگذاشتی | جمله را آنجا مهیا داشتی | |
ای خوش آن روشندل پاکیزهرای | کاورد شرط مروت را به جای | |
هر کجا بیند دو همدم را به هم | خورده جام شادی و غم را به هم | |
اندر آن اقبالشان یاری کند | واندر آن دولت مددکای کند | |
نی که از هم بگسلد پیوندشان | وافکند بر رشتهی جان بندشان | |
هر چه بر ارباب آفات آمدهست | یکسر از بهر مکافات آمدهست | |
نیک کن! تا نیک پیش آید تو را | بد مکن! تا بد نفرساید تو را | |
شاه یونان چون سلامان را بدید | کو به ابسال و وصالش آرمید، | |
عمر رفت و زین خسارت بس نکرد | وز ضلالت روی خود واپس نکرد، | |
ماند خالی ز افسر شاهی سرش، | تا که گردد سر، بلند از افسرش، | |
بر سلامان قوت همت گماشت | تا ز ابسالاش به کلی بازداشت | |
لحظه لحظه جانب او میشتافت | لیک نتوانستی از وی بهره یافت | |
تشنه را زین سختتر چبود عذاب | چشمه پیش چشم و لب محروم از آب؟ | |
بر سلامان چون شد این محنت دراز | شد در راحت به روی وی فراز | |
شد بر او روشن که آن هست از پدر | تا مگر ز آن ورطهاش آرد بدر | |
ترس ترسان در پدر آورد روی | توبه کار و عذرخواه و عفو جوی | |
آری آن مرغی که باشد نیکبخت | آخر آرد سوی اصل خویش رخت |