جامی (اورنگ دوم سلامان و ابسال)/ای به یادت تازه جان عاشقان!
اورنگ اول | جامی (اورنگ دوم سلامان و ابسال) (ای به یادت تازه جان عاشقان!) از جامی |
اورنگ سوم |
ای به یادت تازه جان عاشقان! ز آب لطفت تر، زبان عاشقان! از تو بر عالم فتاده سایهای خوبرویان را شده سرمایهای عاشقان افتادهی آن سایهاند مانده در سودا از آن سرمایهاند تا ز لیلی سر حسنش سر نزد عشق او آتش به مجنون در نزد تا لب شیرین نکردی چون شکر آن دو عاشق را نشد خونین، جگر تا نشد عذرا ز تو سیمینعذار دیدهی وامق نشد سیماببار تا به کی در پرده باشی عشوهساز عالمی با نقش پرده عشقباز؟ وقت شد کین پرده بگشایی ز پیش خالی از پرده نمایی روی خویش در تماشای خودم بیخود کنی فارغ از تمییز نیک و بد کنی عاشقی باشم به تو افروخته دیده را از دیگران بردوخته گرچه باشم ناظر از هر منظری جز تو در عالم نبینم دیگری در حریم تو دویی را بار نیست گفت و گوی اندک و بسیار نیست از دویی خواهم که یکتایام کنی در مقامات یکی، جایام کنی تا چو آن سادهی رمیده از دویی «این منم» گویم «خدایا! یا توئی؟» گر منم این علم و قدرت از کجاست؟ ور تویی این عجز و سستی از که خاست؟