اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/زهی! گرد جهان سر گشته از من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه) (زهی! گرد جهان سر گشته از من) از اوحدی مراغهای |
' |
زهی! گرد جهان سر گشته از من | چنین بی موجبی بر گشته از من | |
کجا رفت آن که شب خوابت نمیبرد؟ | ز اشک دیده سیلابت همی برد؟ | |
مرا گفتی که: از عشق تو مستم | به دستان کردن آوردی به دستم | |
چو دل بردی ز مهرم سیر گشتی | جفا کردی، که بر من چیر گشتی | |
وفا آموختی پیوسته ما را | حرامست، ار تو خود دانی وفا را | |
چرا تخم وفا میکاشتی تو؟ | چو عزم بیوفایی داشتی تو | |
به حیلتها به دامم در کشیدی | چو پایم بسته دیدی سر کشیدی | |
ببر کین و مبر پیوند یاری | که میترسم که: خود طاقت نیاری | |
فراقی کامشبم دل میخراشد | من اول روز دانستم که باشد | |
دل اندر یار هر جایی که بندد؟ | و گر بندد به ریش خویش خندد | |
بداند، هر کرا داننده نامست | که باد آورده را بادی تمامست | |
بیندیش، ار ز من خواهی بریدن | که در هجرم بلا خواهی کشیدن | |
چراباید شکست خویش جستن؟ | بلای خود به دست خویش جستن؟ | |
دلم سیر آمد از مهر آزمایی | چو میبینم که یار بیوفایی | |
خود آنروزت که با من عشق نو بود | دلت صد جای دیگر در گرو بود | |
مرا نیز از میان میآزمودی | خجل گشتی چو مرد من نبودی | |
نکردی بعد ازین یکروز یادم | چو دانستی که من نیز اوستادم | |
ز مهرت مهره زان برچیده بودم | که این بازیچه را من دیده بودم | |
چرا بگذاشتی زینگونه ما را؟ | کجا رفت آن فغان و سوز؟ یارا |