اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه)/در آن ایام کز من دور شد بخت
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (منطق العشاق یا ده نامه) (در آن ایام کز من دور شد بخت) از اوحدی مراغهای |
' |
در آن ایام کز من دور شد بخت | سراسر کار من بینور شد سخت | |
مرا دولت ز خود پرتاب میکرد | تنم پر تب، دلم پرتاب میکرد | |
در ایام جوانی پیر گشته | چو عنقا رفته، عزلت گیر گشته | |
نه قوت را مجالی در مزاجم | نه دانش را وقوفی درعلاجم | |
تب ربعم به سال اندر کشیده | وز آن پشتم چو دال اندر کشیده | |
چه شبها اندرین معنی که گفتم! | نه خوردم دست میداد و نه خفتم | |
فلک بر من بدین سان دور میکرد | چراغ دودهی علم وطهارت | |
گرامی گوهر دریای شاهی | گزیده میوهی باغ الهی | |
وجیه دین و دولت شاه یوسف | که دارد رتبت پنجاه یوسف | |
نصیرالدین طوسی را نبیره | که عقل از خلقت او گشته خیره | |
به اصل ارباب دانش را خلف او | نمودار بزرگان سلف او | |
زمین را از شکوهش زیب و زینست | سرور خلق و سر الوالدینست | |
گر از آبای او محروم بودی | « فهذالشبل من تلک الاسود» | |
جهانداری، که مانندش به عالم | نزاید دودهی اولاد آدم | |
به پیروزی عزیز مصر بینش | شکوه یوسفی اندر جبینش | |
چنین فرخندهای، با آن مناقب | میان انجمن چون نجم ثاقب | |
ز من ده نامهای در خواست میکرد | ز هر نوعی شفیعان راست میکرد | |
نشسته با رفیقانی، که بودش | ز ناگه التماسی رخ نمودش | |
که ما چون همسران باهم نشینیم | ز شعرت دفتری باید که بینیم | |
کهن افسانها لختی ترش گشت | سخن چون کهنه شد خواننده کش گشت | |
درین فکرت نمیخواهیم رنجت | برون کن رشتهی گوهر ز گنجت | |
دل از ده نامهای کهنه سیرست | بگو ده نامهای شیرین، که دیرست | |
حدیثی تازه کن از سینهی نو | سماطی در کش از لوزینهی او | |
قلم در گفتهای دیگران کش | ترا داریم، وقت دیگران خوش | |
نموداری برون کن، تا بداند | که: صاحب قدرتی، هر کس که خواند | |
ز بهر نام خود ده نامهای ساز | محبت را نبویی جامهای ساز | |
سخن چون شد ازو یکسر شنیده | اجابت کردم و گفتم: به دیده | |
در آن عذری نیاوردم بر او | چو دیدم سر دولت در سر او | |
اساس گفتن ده نامه کردم | اشارت سوی نوک خامه کردم | |
به ذهنی تیره و طبعی فسرده | دلی از محنت و اندوه مرده | |
بگفتم در محبت چند نامه | که از ذوقش به سر میگشت خامه | |
به استظهار آن کو را چو خوانند | بپوشند آن خطاهایی که دانند | |
مگر عذرم بزرگان در پذیرند | بزرگان خرده بر خردان نگیرند | |
که گوید عیب او؟ خود گر بگوید | کسی باید کزو بهتر بگوید | |
ز بستان ضمیر این لالهای بود | چو در تب گفته شد تبخالهای بود |