اوحدی مراغهای (غزلیات)/مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟) از اوحدی مراغهای |
' |
مرا مپرس که: چون شرمسارم از یاران؟ | ز دست این دم چون برف و اشک چون باران | |
به خاک پای تو محتاجم و ندارم راه | بر آستان تو از زحمت طلبگاران | |
مرا ز طعنهی بیگانه آن جفا نرسید | که از تعنت همسایگان و همکاران | |
به روز جنگ ز دست غمت به فریادم | چو روز صلح ز غوغای آشتی خواران | |
ز پهلوی کمرت کیسها توانم دوخت | ولی مجال ندارم ز دست طراران | |
هزار شربت اگر میدهی چنان نبود | که بوی وصل، که واصل شود به بیماران | |
به اوحدی نرسد نوبت وصال تو هیچ | اگر نه کم شود این غلغل هواداران |