انوری (غزلیات)/نه در وصال تو بختم به کام دل برساند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (غزلیات) (نه در وصال تو بختم به کام دل برساند) از انوری |
' |
نه در وصال تو بختم به کام دل برساند | نه در فراق تو چرخم ز خویشتن برهاند | |
چو برنشیند عمرم مرا کجا بنشیند | اگر زمانه بخواهد که با توام بنشاند | |
زمن مپرس که بیمن زمانه چون گذرانی | از آن بپرس که بر من زمانه میگذراند | |
مرا مگوی ز رویم چه غم رسیده به رویت | رسید آنچه رسید و هنوز تا چه رساند | |
دلی ببرد که یک لحظه باز مینفرستد | غمی بداد که یک ذره باز مینستاند | |
مرا به دست تو چون عشق باز داد وفا کن | جفا مکن که همیشه جهان چنین بنماند | |
ببرد حلقهی زلفت دلم نهان زد و چشمت | چنانکه بانگ برآمد که این که کرد و که داند | |
به غمزه چشم تو گفتش که گر تو داری ورنه | من این ندانم و دانم به کارهای تو ماند |