انوری (غزلیات)/من آن نیم که مرا بیتو جان تواند بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | انوری (غزلیات) (من آن نیم که مرا بیتو جان تواند بود) از انوری |
' |
من آن نیم که مرا بیتو جان تواند بود | دل زمانه و برگ جهان تواند بود | |
نهان شد از من بیچاره راز محنت تو | قضای بد ز همه کس نهان تواند برد | |
خوش آنکه گویی چونی همی توانی نه | در این چنین سر و توشم توان تواند بود | |
اگر ز حال منت نیست هیچگونه خبر | که حال من ز غمت بر چهسان تواند بود | |
چرا اگر به همه عمر نالهای شنوی | به طعنه گویی کار فلان تواند بود | |
جفا مکن چه کنی بس که در ممالک حسن | برات عهد و وفا ناروان تواند بود | |
در این زمانه هر آوازه کز وفا فکنند | همه صدای خم آسمان تواند بود | |
اگر ز عهد و وفا هیچ ممکنست نشان | در این جهان چو نیابی در آن تواند بود |