امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات)/ای دل غمین مباش که جانان رسیدنی است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | امیر خسرو دهلوی (انتخاب از غزلیات) (ای دل غمین مباش که جانان رسیدنی است) از امیر خسرو دهلوی |
' |
ای دل غمین مباش که جانان رسیدنی است | در کام تشنه چشمهی حیوان رسیدنی است | |
ای دردمند هجر مینداز دل ز درد | کاینک طبیب آمده درمان رسیدنی است | |
ای گلستان عمر زسربرگ تازه کن | کان مرغ آشیان به گلستان رسیدنی است | |
پروانه وار پیش روم بهر سوختن | کان شمع دیده در شب هجران رسیدنی است | |
در ره بساط لعل زخون جگر کشم | کان نازنین چو سرو خرامان رسیدنی است | |
جانی که از فراق رها کردخانه را | یاد آورید که آرزوی جان رسیدنی است | |
جانم فدای زلف تو آندم که پرسمت | کاین چیست موی بافته ؟ گویی که دام تست | |
جانها به باد داد که دایم شکسته باد | آن گیسویی که بر سر سرو روان تست | |
ما جان فدای خنجر تسلیم کردهایم | خواهی ببخش و خواه بکش رای رای تست | |
تا باد برد بوی تو در باغ پیش سرو | از باد لالهزار کله بر زمین زدست | |
از بهر آنکه لاف جمال تو میزند | صد بار باد بر دهن یاسمین زدست | |
گفتم به دل که بر تو که زد ناوک جفا | سوی تو کرد اشارت پنهان که این زدست ! | |
ساقی بیار می که چنان سوخت دل زعشق | کز سوز این کباب همه خانه بو گرفت | |
ای پردهپوش قصهی من بگذر از سرم | کاین سرگذشت من همه بازار و کو گرفت | |
صد دوست بیش کشت منش نیز دوستم | آخر چه شد که این کرم از من دریغ داشت | |
کاغذ مگر نماند که آن ناخدای ترس | از نوک خامه یک رقم از من دریغ داشت | |
اندیشه نیست گر طلب جان کند زمن | اندیشهی من از دل نااستوار اوست | |
بادا بقای زلف و رخ و قامت و لبش | یک جان من که سوختهی هر چهار اوست | |
پامال گشت در رهی ما خسرو ودیت | او را همین بس است که او پایمال ماست | |
پندم مده که نشنوم ای نیکخواه از انک | من با توأم ولی دل و جان جای دیگر است | |
ای شوخ تا تو در دل من جای کردهای | اینست دوزخی که زخلد برین به است | |
چو لاله غرق به خونم چو گل گریبان چاک | زهی شگفته که امسال نوبهار منست |