حافظ (غزلیات)/مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
نسخهٔ تاریخ ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۴:۵۹ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | حافظ (غزلیات) (مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم) از حافظ |
' |
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم به سامانم نمیپرسی نمیدانم چه سر داری به درمانم نمیکوشی نمیدانی مگر دردم نه راه است این که بگذاری مرا بر خاک و بگریزی گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم که بر خاکم روان گردی بگیرد دامنت گردم فرورفت از غم عشقت دمم دم میدهی تا کی دمار از من برآوردی نمیگویی برآوردم شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز میجستم رخت میدیدم و جامی هلالی باز میخوردم کشیدم در برت ناگاه و شد در تاب گیسویت نهادم بر لبت لب را و جان و دل فدا کردم تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم