سعدی (غزلیات)/نه از چینم حکایت کن نه از روم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (نه از چینم حکایت کن نه از روم) از سعدی |
' |
نه از چینم حکایت کن نه از روم | که من دل با یکی دارم در این بوم | |
هر آن ساعت که با یاد من آید | فراموشم شود موجود و معدوم | |
ز دنیا بخش ما غم خوردن آمد | نشاید خوردن الا رزق مقسوم | |
رطب شیرین و دست از نخل کوتاه | زلال اندر میان و تشنه محروم | |
از آن شاهد که در اندیشه ماست | ندانم زاهدی در شهر معصوم | |
به روی او نماند هیچ منظور | به بوی او نماند هیچ مشموم | |
نه بی او عشق میخواهم نه با او | که او در سلک من حیفست منظوم | |
رفیقان چشم ظاهربین بدوزید | که ما را در میان سریست مکتوم | |
همه عالم گر این صورت ببینند | کس این معنی نخواهد کرد مفهوم | |
چنان سوزم که خامانم نبینند | نداند تندرست احوال محموم | |
مرا گر دل دهی ور جان ستانی | عبادت لازمست و بنده ملزوم | |
نشاید برد سعدی جان از این کار | مسافر تشنه و جلاب مسموم | |
چو آهن تاب آتش مینیارد | همیباید که پیشانی کند موم |