سعدی (غزلیات)/هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر) از سعدی |
' |
هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر | که من از دست تو فردا بروم جای دگر | |
بامدادان که برون مینهم از منزل پای | حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر | |
هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست | ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر | |
زان که هرگز به جمال تو در آیینه وهم | متصور نشود صورت و بالای دگر | |
وامقی بود که دیوانه عذرایی بود | منم امروز و تویی وامق و عذرای دگر | |
وقت آنست که صحرا گل و سنبل گیرد | خلق بیرون شده هر قوم به صحرای دگر | |
بامدادان به تماشای چمن بیرون آی | تا فراغ از تو نماند به تماشای دگر | |
هر صباحی غمی از دور زمان پیش آید | گویم این نیز نهم بر سر غمهای دگر | |
بازگویم نه که دوران حیات این همه نیست | سعدی امروز تحمل کن و فردای دگر |