مثنوی معنوی/فوت شدن دزد بواز دادن آن شخص صاحبخانه را کی نزدیک آمده بود کی دزد را دریابد و بگیرد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دفتر دوم مثنوی (فوت شدن دزد بواز دادن آن شخص صاحبخانه را کی نزدیک آمده بود کی دزد را دریابد و بگیرد) از مولوی |
' |
این بدان ماند که شخصی دزد دید | در وثاق اندر پی او میدوید | |
تا دو سه میدان دوید اندر پیش | تا در افکند آن تعب اندر خویش | |
اندر آن حمله که نزدیک آمدش | تا بدو اندر جهد در یابدش | |
دزد دیگر بانگ کردش که بیا | تا ببینی این علامات بلا | |
زود باش و باز گرد ای مرد کار | تا ببینی حال اینجا زار زار | |
گفت باشد کان طرف دزدی بود | گر نگردم زود این بر من رود | |
در زن و فرزند من دستی زند | بستن این دزد سودم کی کند | |
این مسلمان از کرم میخواندم | گر نگردم زود پیش آید ندم | |
بر امید شفقت آن نیکخواه | دزد را بگذاشت باز آمد براه | |
گفت ای یار نکو احوال چیست | این فغان و بانگ تو از دست کیست | |
گفت اینک بین نشان پای دزد | این طرف رفتست دزد زنبمزد | |
نک نشان پای دزد قلتبان | در پی او رو بدین نقش و نشان | |
گفت ای ابله چه میگویی مرا | من گرفته بودم آخر مر ورا | |
دزد را از بانگ تو بگذاشتم | من تو خر را آدمی پنداشتم | |
این چه ژاژست و چه هرزه ای فلان | من حقیقت یافتم چه بود نشان | |
گفت من از حق نشانت میدهم | این نشانست از حقیقت آگهم | |
گفت طراری تو یا خود ابلهی | بلک تو دزدی و زین حال آگهی | |
خصم خود را میکشیدم من کشان | تو رهانیدی ورا کاینک نشان | |
تو جهتگو من برونم از جهات | در وصال آیات کو یا بینات | |
صنع بیند مرد محجوب از صفات | در صفات آنست کو گم کرد ذات | |
واصلان چون غرق ذاتاند ای پسر | کی کنند اندر صفات او نظر | |
چونک اندر قعر جو باشد سرت | کی به رنگ آب افتد منظرت | |
ور به رنگ آب باز آیی ز قعر | پس پلاسی بستدی دادی تو شعر | |
طاعت عامه گناه خاصگان | وصلت عامه حجاب خاص دان | |
مر وزیری را کند شه محتسب | شه عدو او بود نبود محب | |
هم گناهی کرده باشد آن وزیر | بی سبب نبود تغیر ناگزیر | |
آنک ز اول محتسب بد خود ورا | بخت و روزی آن بدست از ابتدا | |
لیک آنک اول وزیر شه بدست | محتسب کردن سبب فعل بدست | |
چون ترا شه ز آستانه پیش خواند | باز سوی آستانه باز راند | |
تو یقین میدان که جرمی کردهای | جبر را از جهل پیش آوردهای | |
که مرا روزی و قسمت این بدست | پس چرا دی بودت آن دولت به دست | |
قسمت خود خود بریدی تو ز جهل | قسمت خود را فزاید مرد اهل |