سعدی (غزلیات)/مرا راحت از زندگی دوش بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (مرا راحت از زندگی دوش بود) از سعدی |
' |
مرا راحت از زندگی دوش بود | که آن ماه رویم در آغوش بود | |
چنان مست دیدار و حیران عشق | که دنیا و دینم فراموش بود | |
نگویم می لعل شیرین گوار | که زهر از کف دست او نوش بود | |
ندانستم از غایت لطف و حسن | که سیم و سمن یا بر و دوش بود | |
به دیدار و گفتار جان پرورش | سراپای من دیده و گوش بود | |
نمیدانم این شب که چون روز شد | کسی بازداند که باهوش بود | |
مذن غلط کرد بانگ نماز | مگر همچو من مست و مدهوش بود | |
بگفتیم و دشمن بدانست و دوست | نماند آن تحمل که سرپوش بود | |
به خوابش مگر دیدهای سعدیا | زبان درکش امروز کان دوش بود | |
مبادا که گنجی ببیند فقیر | که نتواند از حرص خاموش بود |