دیوان شمس/گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی) از مولوی |
' |
گر باغ از او واقف بدی از شاخ تر خون آمدی | ور عقل از او آگه بدی از چشم جیحون آمدی | |
گر سر برون کردی مهش روزی ز قرص آفتاب | ذره به ذره در هوا لیلی و مجنون آمدی | |
ور گنجهای لعل او یک گوشه بر پستی زدی | هر گوشه ویرانهای صد گنج قارون آمدی | |
نقشی که بر دل میزند بر دیده گر پیدا شدی | هر دست و رو ناشستهای چون شیخ ذاالنون آمدی | |
ور سحر آن کس نیستی کو چشم بندی میکند | چون چشم و دل این جسم و تن بر سقف گردون آمدی | |
ای خواجه نظاره گر تا چند باشد این نظر | ارزان بدی گر زین نظر معشوق بیرون آمدی | |
مهمان نو آمد ولی این لوت عالم را بس است | دو کون اگر مهمان شدی این لوت افزون آمدی |