سعدی (غزلیات)/دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد) از سعدی |
' |
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد | ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد | |
ای بوی آشنایی دانستم از کجایی | پیغام وصل جانان پیوند روح دارد | |
سودای عشق پختن عقلم نمیپسندد | فرمان عقل بردن عشقم نمیگذارد | |
باشد که خود به رحمت یاد آورند ما را | ور نه کدام قاصد پیغام ما گذارد | |
هم عارفان عاشق دانند حال مسکین | گر عارفی بنالد یا عاشقی بزارد | |
زهرم چو نوشدارو از دست یار شیرین | بر دل خوشست نوشم بی او نمیگوارد | |
پایی که برنیارد روزی به سنگ عشقی | گوییم جان ندارد یا دل نمیسپارد | |
مشغول عشق جانان گر عاشقیست صادق | در روز تیرباران باید که سر نخارد | |
بیحاصلست یارا اوقات زندگانی | الا دمی که یاری با همدمی برآرد | |
دانی چرا نشیند سعدی به کنج خلوت | کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد |