خواجوی کرمانی (غزلیات)/طوطی از پستهی تنگ تو شکر گرد آورد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (طوطی از پستهی تنگ تو شکر گرد آورد) از خواجوی کرمانی |
' |
طوطی از پستهی تنگ تو شکر گرد آورد | چشمم از درج عقیق تو گهر گرد آورد | |
صد دل خسته بهر موئی از آن زلف دراز | مهر رخسار تو در دور قمر گرد آورد | |
مردم چشم من از بهر نثار قدمت | ای بسا در که درین قصر دو در گرد آورد | |
گنج قارون چو درین ره به پشیزی نخرند | رخ زردم بچه وجه اینهمه زر گرد آورد | |
خبرت هست که چندین دل صاحبنظران | نرگس مست تو هنگام نظر گرد آورد | |
چرخ پیروزه ز خون جگر فرهادست | آن همه لعل که بر کوه و کمر گرد آورد | |
در سر چشم جفا دیدهی خون افشان کرد | دل من هر چه بخوناب جگر گرد آورد | |
گرم کن بزم طرب را که شب مشک فروش | رخت سودا بدم سرد سحر گرد آورد | |
خسرو آنست که چون ملک وصالت دریافت | لعل شیرین ترا دید و شکر گرد آورد | |
دلم این لحظه بدست آر که جانم ز درون | کرد ترتیب ره و بار سفر گرد آورد | |
چشم خواجو چو رخ آورد بدریای سرشک | سوی بحرین شد و للی تر گرد آورد |