سعدی (غزلیات)/عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی) از سعدی |
' |
عشق جانان در جهان هرگز نبودی کاشکی | یا چو بود اندر دلم کمتر فزودی کاشکی | |
آزمودم درد و داغ عشق باری صد هزار | همچو من معشوقه یک ره آزمودی کاشکی | |
نغنویدم زان خیالش را نمیبینم به خواب | دیده گریان من یک شب غنودی کاشکی | |
از چه ننماید به من دیدار خویش آن دلفروز | راضیم راضی چنان روی ار نمودی کاشکی | |
هر زمان گویم ز داغ عشق و تیمار فراق | دل ربود از من نگارم جان ربودی کاشکی | |
نالههای زار من شاید که گر کس نشنود | لابههای زار من یک شب شنودی کاشکی | |
سعدی از جان میخورد سوگند و میگوید به دل | وعدههایش را وفا باری نمودی کاشکی |