سعدی (غزلیات)/کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی) از سعدی |
' |
کبر یک سو نه اگر شاهد درویشانی | دیو خوش طبع به از حور گره پیشانی | |
آرزو میکندم با تو دمی در بستان | یا به هر گوشه که باشد که تو خود بستانی | |
با من کشته هجران نفسی خوش بنشین | تا مگر زنده شوم زان نفس روحانی | |
گر در آفاق بگردی بجز آیینه تو را | صورتی کس ننماید که بدو میمانی | |
هیچ دورانی بی فتنه نگویند که بود | تو بدین حسن مگر فتنه این دورانی | |
مردم از ترس خدا سجده رویت نکنند | بامدادت که ببینند و من از حیرانی | |
گرم از پیش برانی و به شوخی نروم | عفو فرمای که عجزست نه بی فرمانی | |
نه گزیرست مرا از تو نه امکان گریز | چاره صبرست که هم دردی و هم درمانی | |
بندگان را نبود جز غم آزادی و من | پادشاهی کنم ار بنده خویشم خوانی | |
زین سخنهای دلاویز که شرح غم توست | خرمنی دارم و ترسم به جوی نستانی | |
تو که یک روز پراکنده نبودست دلت | صورت حال پراکنده دلان کی دانی | |
نفسی بنده نوازی کن و بنشین ار چند | آتشی نیست که او را به دمی بنشانی | |
سخن زنده دلان گوش کن از کشته خویش | چون دلم زنده نباشد که تو در وی جانی | |
این توانی که نیایی ز در سعدی باز | لیک بیرون روی از خاطر او نتوانی |