سعدی (غزلیات)/همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی) از سعدی |
' |
همه کس را تن و اندام و جمالست و جوانی | وین همه لطف ندارد تو مگر سرو روانی | |
نظر آوردم و بردم که وجودی به تو ماند | همه اسمند و تو جسمی همه جسمند و تو جانی | |
تو مگر پرده بپوشی و کست روی نبیند | ور همین پرده زنی پرده خلقی بدرانی | |
تو ندانی که چرا در تو کسی خیره بماند | تا کسی همچو تو باشد که در او خیره بمانی | |
نوک تیر مژه از جوشن جان میگذرانی | من تنک پوست نگفتم تو چنین سخت کمانی | |
هر چه در حسن تو گویند چنانی به حقیقت | عیبت آنست که با ما به ارادت نه چنانی | |
رمقی بیش نماندست گرفتار غمت را | چند مجروح توان داشت بکش تا برهانی | |
بیش از این صبر ندارم که تو هر دم بر قومی | بنشینی و مرا بر سر آتش بنشانی | |
گر بمیرد عجب ار شخص و دگر زنده نباشد | که برانی ز در خویش و دگربار بخوانی | |
سعدیا گر قدمت راه به پایان نرساند | باری اندر طلبش عمر به پایان برسانی |