خواجوی کرمانی (غزلیات)/گلی به رنگ تو در بوستان نمیبینم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خواجوی کرمانی (غزلیات) (گلی به رنگ تو در بوستان نمیبینم) از خواجوی کرمانی |
' |
گلی به رنگ تو در بوستان نمیبینم | باعتدال تو سروی روان نمیبینم | |
ستارهئی که ز برج شرف شود طالع | چو مهر روی تو برآسمان نمیبینم | |
ز چشم مست تو دل بر نمیتوانم داشت | که هیچ خسته چنان ناتوان نمیبینم | |
براستان که غباری چو شخص خاکی خویش | ز رهگذار تو برآستان نمیبینم | |
ز عشق روی تو سر در جهان نهم روزی | ولی ز عشق رخت در جهان نمیبینم | |
بقاصدی سوی جانان روان کنم جان را | که پیک حضرت او جز روان نمیبینم | |
شبم بطلعت او روز میشود ور نی | در آفتاب فروغی چنان نمیبینم | |
مگر میان ضعیفش تن نحیف منست | که هیچ هستی ازو در میان نمیبینم | |
ز بحر عشق اگرت دست میدهد خواجو | کنار گیر که آن را کران نمیبینم |