خاقانی (غزلیات)/چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | خاقانی (غزلیات) (چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست) از خاقانی |
' |
چه گویی ز لب دوست شکر وام توان خواست | چنان سخت کمان کوست ازو کام توان خاست | |
به وصل لب آن ماه به زر یافت توان راه | کز آن لب به یکی ماه یکی جام توان خواست | |
چو او تند کند خوی، مبر نام لب اوی | که حاجت ز چنان روی به هنگام توان خواست | |
به وصلش رسم این بار گر ایام شود یار | که یاری به چنین کار ز ایام توان خواست | |
دلی کافت جان جست دلارام چنان جست | نه زو صبر توان جست نه آرام توان خواست | |
مه خاقانی و مهکام که دارد طمع خام | کز آن فتنهی ایام چه انعام توان خواست |