دیوان شمس/بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۷ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۴:۵۴ توسط Farhad (گفتگو | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم)
از مولوی
'


بار دیگر از دل و از عقل و جان برخاستیم یار آمد در میان ما از میان برخاستیم
از فنا رو تافتیم و در بقا دربافتیم بی‌نشان را یافتیم و از نشان برخاستیم
گرد از دریا برآوردیم و دود از نه فلک از زمان و از زمین و آسمان برخاستیم
هین که مستان آمدند و راه را خالی کنید نی غلط گفتم ز راه و راهبان برخاستیم
آتش جان سر برآورد از زمین کالبد خاست افغان از دل و ما چون فغان برخاستیم
کم سخن گوییم وگر گوییم کم کس پی برد باده افزون کن که ما با کم زنان برخاستیم
هستی است آن زنان و کار مردان نیستی است شکر کاندر نیستی ما پهلوان برخاستیم