اوحدی مراغهای (غزلیات)/به خرابات گذارم ندهند از خامی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (به خرابات گذارم ندهند از خامی) از اوحدی مراغهای |
' |
به خرابات گذارم ندهند از خامی | سوی مسجد نتوانم شدن از بدنامی | |
صوفی رندم و معروف به شاهدبازی | عاشق مستم و مشهور به درد آشامی | |
سر ز ناچار بر آورده به بیسامانی | تن ز ناکام فرو داده به دشمن کامی | |
حال می خوردنم از روزن و سوراخ به شب | همه همسایه بدیدند ز کوته بامی | |
آن زبونم که اگر بر سر بازار بری | بیسخن مال مرا خاص شناسد عامی | |
دشمنم گر نتواند که ببیند نه عجب | دوست نیزم نتواند ز ضعیف اندامی | |
اوحدیوار به صد بند گرفتارم، لیک | تو درین بند ندانی که برون از دامی |