سعدی (غزلیات)/گر ماه من برافکند از رخ نقاب را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سعدی (غزلیات) (گر ماه من برافکند از رخ نقاب را) از سعدی |
' |
گر ماه من برافکند از رخ نقاب را | بُرقع فروهلد به جمال آفتاب را | |
گویی دو چشم جادوی عابدفریب او | بر چشم من به سِحْر ببستند خواب را | |
اولنظر ز دست برفتم عنانِ عقل | وآن را که عقل رفت چه داند صواب را؟ | |
گفتم مگر به وصل رهایی بود ز عشق | بیحاصلست خوردن مستسقی آب را | |
دعوی درست نیست گر از دست نازنین | چون شربتِ شکر نخوری زهرِ ناب را | |
عشق آدمیت است؛ گر این ذوق در تو نیست | همشرکتی به خوردن و خفتن دواب را | |
آتش بیار و خرمن آزادگان بسوز | تا پادشه خراج نخواهد خراب را | |
قوم از شراب مست و ز منظور بینصیب | من مست از او، چنان که نخواهم شراب را | |
سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق؟ | تیر نظر بیفکند افراسیاب را |