دیوان شمس/هزار جان مقدس فدای روی تو باد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (هزار جان مقدس فدای روی تو باد) از مولوی |
' |
هزار جان مقدس فدای روی تو باد | که در جهان چو تو خوبی کسی ندید و نزاد | |
هزار رحمت دیگر نثار آن عاشق | که او به دام هوای چو تو شهی افتاد | |
ز صورت تو حکایت کنند یا ز صفت | که هر یکی ز یکی خوبتر زهی بنیاد | |
دلم هزار گره داشت همچو رشته سحر | ز سحر چشم خوشت آن همه گره بگشاد | |
بلندبین ز تو گشتست هر دو دیده عشق | ببین تو قوت شاگرد و حکمت استاد | |
نشستهایم دل و عشق و کالبد پیشت | یکی خراب و یکی مست وان دگر دلشاد | |
به حکم تست بگریانی و بخندانی | همه چو شاخ درختیم و عشق تو چون باد | |
به باد عشق تو زردیم هم بدان سبزیم | تو راست جمله ولایت تو راست جمله مراد | |
کلوخ و سنگ چه داند بهار را چه اثر | بهار را ز چمن پرس و سنبل و شمشاد | |
درخت را ز برون سوی باد گرداند | درخت دل را باد اندرونست یعنی یاد | |
به زیر سایه زلفت دلم چه خوش خفتهست | خراب و مست و لطیف و خوش و کش و آزاد | |
چو غیرت تو دلم را ز خواب بجهانید | خمار خیزد و فریاد دردهد فریاد | |
ولی چو مست کنی مر مرا غلط گردم | گمان برم که امیرم چرا شوم منقاد | |
به وقت درد بگوییم کای تو و همه تو | چو درد رفت حجابی میان ما بنهاد | |
در آن زمان که کند عقل عاقبت بینی | ندا ز عشق برآید که هرچ بادا باد |