اوحدی مراغهای (غزلیات)/آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز) از اوحدی مراغهای |
' |
آن سست عهد سخت کمان اوفتاد باز | گفتم که: عاشقم، به گمان اوفتاد باز | |
گفتم: ز پرده روی نماید، نمود، لیک | اندر درون پردهی جان اوفتاد باز | |
چون بوسه خواهمش به زبان، قصد سر کند | سر در بلا ز دست زبان اوفتاد باز | |
خالی نمیشود دلم از درد ساعتی | دل در غمش ببین به چه سان اوفتاد باز؟ | |
نشگفت سر عشق من ار آشکار شد | کان صورتم ز دیده نهان اوفتاد باز | |
چشمش بسوخت جان و رخ او ببرد دل | غارت ببین که در دل و جان اوفتاد باز | |
از شوق زلف و قامت و رویش زبان من | در ناله و نفیر و فغان اوفتاد باز | |
او میرود سوار و سراسیمه در پیش | دل میرود پیاده، ازان اوفتاد باز | |
گویند: کاوحدی، ز غم او چنین بسوز | بیچاره اوحدی، نه چنان اوفتاد باز |