اوحدی مراغهای (غزلیات)/هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد) از اوحدی مراغهای |
' |
هر که صید او شود با دیگری کارش نباشد | وانکه داغ او گرفت از بندگی عارش نباشد | |
نیست عیبی اندرین گوهر،ولیکن من شکستش | میکنم، تاهیچ کس جز من خریدارش نباشد | |
طالب مقصود را از در نشاید باز گشتن | آستان را بوسه باید داد، اگر بارش نباشد | |
دوستان گویند: کز دردش به غایت میگدازی | چون کند بیچاره رنجوری؟ که تیمارش نباشد | |
هر که عاشق باشد او را، مینپندارم، که در دل | حرقتی، یا رقتی در چشم بیدارش نباشد | |
عشق و مستوری بهم دورند و راه پاکبازی | آن کسی آسان رود کین شیشه در بارش نباشد | |
در خرابات امشبم رندی به مستی دید و گفتا: | این چنین صوفی، عجب دارم، که زنارش نباشد | |
فکرتم هر لحظه میگوید که: جان در پایش افشان | کار جان سهلست، میترسم سزاوارش نباشد | |
گر مسلمانی، نگه کن در گرفتاران به رحمت | کافرست آن کس که رحمی بر گرفتارش نباشد | |
راه عشق و سر درد و وصف مهر ماهرویان | هر کسی گوید، ولی این نالهی زارش نباشد | |
اوحدی امیدوار تست و دارد چشم یاری | گر تو یار او نباشی، هیچ کس یارش نباشد |