اوحدی مراغهای (غزلیات)/چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | اوحدی مراغهای (غزلیات) (چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را) از اوحدی مراغهای |
' |
چون کژ کنی به شیوه به سر بر کلاه را | زلف و رخ تو طیره کند مشک و ماه را | |
یزدان هزار عذر بخواهد ز روی تو | فردا که هیچ عذر نباشد گناه را | |
نشگفت پای ما که بر آید به سنگ غم | زیرت که احتیاط نکردیم راه را | |
دارم گواه آنکه تو کشتی مرا، ولیک | ترسم که: نرگست بفریبد گواه را | |
روزی چنان بگریم ازین غم، که اشک من | ز آن خاک آستان بدماند گیاه را | |
گر بشنود جفا که تو در شهر میکنی | خسرو بیاغیان نفرستد سپاه را | |
شد سالها که بندهی تست اوحدی، دریغ | کز حال بندگان خبری نیست شاه را |