دیوان شمس/رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا
نسخهٔ تاریخ ۸ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۷:۰۷ توسط Rostamfarokhzad (گفتگو | مشارکتها)
' | دیوان شمس (غزلیات) (رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا) از مولوی |
' |
رویم و خانه بگیریم پهلوی دریا | که داد اوست جواهر که خوی اوست سخا | |
بدان که صحبت جان را همیکند همرنگ | ز صحبت فلک آمد ستاره خوش سیما | |
نه تن به صحبت جان خوبروی و خوش فعلست | چه میشود تن مسکین چو شد ز جان عذرا | |
چو دست متصل توست بس هنر دارد | چو شد ز جسم جدا اوفتاد اندر پا | |
کجاست آن هنر تو نه که همان دستی | نه این زمان فراقست و آن زمان لقا | |
پس الله الله زنهار ناز یار بکش | که ناز یار بود صد هزار من حلوا | |
فراق را بندیدی خدات منما یاد | که این دعاگو به زین نداشت هیچ دعا | |
ز نفس کلی چون نفس جزو ما ببرید | به اهبطوا و فرود آمد از چنان بالا | |
مثال دست بریده ز کار خویش بماند | که گشت طعمه گربه زهی ذلیل و بلا | |
ز دست او همه شیران شکسته پنجه بدند | که گربه میکشدش سو به سو ز دست قضا | |
امید وصل بود تا رگیش میجنبد | که یافت دولت وصلت هزار دست جدا | |
مدار این عجب از شهریار خوش پیوند | که پاره پاره دود از کفش شدست سما | |
شه جهانی و هم پاره دوز استادی | بکن نظر سوی اجزای پاره پاره ما | |
چو چنگ ما بشکستی بساز و کش سوی خود | ز الست زخمه همیزن همیپذیر بلا | |
بلا کنیم ولیکن بلی اول کو | که آن چو نعره روحست وین ز کوه صدا | |
چو نای ما بشکستی شکسته را بربند | نیاز این نی ما را ببین بدان دمها | |
که نای پاره ما پاره میدهد صد جان | که کی دمم دهد او تا شوم لطیف ادا |