عطار (غزلیات)/ازین کاری که من دارم نه جان دارم نه تن دارم
نسخهٔ تاریخ ۶ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۱:۱۹ توسط Rostamfarokhzad (گفتگو | مشارکتها)
' | عطار (غزلیات) (ازین کاری که من دارم نه جان دارم نه تن دارم) از عطار |
' |
ازین کاری که من دارم نه جان دارم نه تن دارم | چون من من نیستم، آخر چرا گویم که من دارم | |
تن و جان محو شد از من، ز بهر آنکه تا هستم | حقیقت بهر دل دارم شریعت بهر تن دارم | |
همه عالم پر است از من ولی من در میان پنهان | مگر گنج همه عالم نهان با خویشتن دارم | |
اگر خواهی که این گنجت شود معلوم دم درکش | که سر این چنین گنجی نه بهر انجمن دارم | |
اگر ذرات این عالم زبان من شود دایم | نیارم گفت ازو یک حرف و چندانی سخن دارم | |
مرا گویی که حرفی گوی از اسرار گنج جان | چه گویم چون درین معرض نه نطق و نه دهن دارم | |
میان خیل نا اهلان سخن چون با میان آرم | که من اینجا به یک یک گام صد صد راهزن دارم | |
چو از کونین آزادم، نگویم سر خود با کس | مرا این بس که من در سینه سر سرفکن دارم | |
اگر از سر این گنجت خبر باید به خاکم رو | بپرس از من در آن ساعت که سر زیر کفن دارم | |
از آن سلطان کونینم که دارالملک وحدت را | درون گلخنی مانده نه خرقه نی وطن دارم | |
چو زلفش را دو صد گونه شکن دیدم ز پیش و پس | میان بسته به زناری سر یک یک شکن دارم | |
نسیمی گر نمییابم ز زلف یوسف قدسم | ندارم هیچ نومیدی که بوی پیرهن دارم | |
چه میگویم که زلف او مرا برهاند از چنبر | به گرد جملهی عالم در آورده رسن دارم | |
فرید از یک شکن زنار اگر بربست من با او | به سوی صد شکن دیگر ز صد سو تاختن دارم |