حافظ (غزلیات)/به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است) از حافظ |
' |
به دام زلف تو، دل مبتلای خویشتن است | بکُش به غمزه که اینش سزای خویشتن است | |
گرت ز دست برآید مراد خاطر ما | به دست باش که خِیری به جای خویشتن است | |
به جانت ای بت شیرین دهن که همچون شمع | شبان تیره مرادم فنای خویشتن است | |
چو رای عشق زدی با تو گفتم: «ای بلبل! | مکُن! که آن گل خندان به رای خویشتن است | |
به مُشک چین و چُگُل نیست بوی گل محتاج | که نافههاش ز بند قبای خویشتن است | |
مرو به خانهی ارباب بیمروت دهر | که گنج عافیتت در سرای خویشتن است» | |
بسوخت حافظ و در شرط عشقبازی او | هنوز بر سر عهد و وفای خویشتن است |