پای طلب بیدل شیرازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
به گوش هوش رساندم ز غیب دوش سروشی | که چند خفته ای ای بی بصر چرا نخروشی |
بکوش تا توانی به راه بندگی امروز | که خود نباشد فردا میسرت که بکوشی |
به دیگران چه نهی عیب غافلی مگر از خود | تراست عیب همین بس که عیب خلق نپوشی |
وصال دوست میسر نمیشود به فراغت | ترا که پای طلب هست از چه روی نکوشی |
دمی ز بندگیت را به عالمی نفروشم | کسم به هیچ نخواهد خرید ار چه فروشی |
حدیث حسن تو مطرب همی سرود که از در | در آمدی تو و ما را نه چشم ماند و نه گوشی |
چگونه من ندهم دل بدین بدیع شمایل | که مهر چهر بپوشد اگر تو روی نپوشی |
به مدح شاه غزل بیدل از چه رو نسرائی | ترا که قوت گفتار هست از چه خموشی |
در ویکیپدیا موجود است:
M rastgar ۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۱۱ (UTC)––––