وجود واجب بیدل شیرازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
ندانمت که چه گویم تو به ز من دانی | که در حدیث نیاید مثال روحانی |
نیاید این همه معنی که در تو هست به لفظ | که می نگنجد در کوزه بحر عمانی |
حدیث حسن و جمالت ز من مپرس که نیست | خبر ز خویشتنم ذرّه ای ز حیرانی |
بدین صفت که به یغما دهی اجازت چشم | میان شهر نباشد دلی که نستانی |
گهم حبیبی و گاهی رقیب و گه ناصح | گهی طبیب و گهی درد و گاه درمانی |
غم تو جای به دل جست و من عجب دارم | که عرصه تنگ و بود دستگاه سلطانی |
نه مشرکم به خدا لیک آنقدر دانم | وجود واجب در جلوه گاه امکانی |
مگو چه رفت جوانی دگر نیاید باز | جهان پیر جوان گشت از جهانبانی |
اگر چه مور ضعیفم ولی ز همت عشق | نیایدم به نظر حشمت سلیمانی |
مجوی خاطر مجموع زین سپس بیدل | که نیست در سر زلفش به جز پریشانی |
در ویکیپدیا موجود است:
M rastgar ۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۰۷ (UTC)––––