شیخ بهایی (مثنویات پراکنده)/چه خوش بودی اربادهی کهنه سال
نسخهٔ تاریخ ۳ مارس ۲۰۱۱، ساعت ۱۴:۰۷ توسط otr>KashCool (صفحهای جدید حاوی 'چه خوش بودی اربادهٔ کهنه سال شدی بر من خسته یکدم حلال که خالی کنم سینه را یک زما...' ایجاد کرد)
چه خوش بودی اربادهٔ کهنه سال
شدی بر من خسته یکدم حلال
که خالی کنم سینه را یک زمان
ز غمهای پی در پی بیکران
رود محنت دهر از یاد من
شود شاد این جان ناشاد من
به یادم نیاید، به صد اضطراب
کلام برون از حد و از حساب
به افسون ز افسانه، دل خوش کنم
مگر ضعف پیری، فرامش کنم
بمیرم ز حسرت، دگر یک نفس
رها کرده بینم سگی از مرس
غم و غصه را خاک بر سر کنم
دمی لذت عمر نوبر کنم
ندانم درین دیر بیانتظام
که محنت کدام است و راحت کدام
بهائی، دل از آرزوها بشو
که من طالعت میشناسم، مگو
اگر باده گردد حلالت دمی
گریزد همان دم، از آن خرمی
نیابی از آن جز غم و درد و رنج
بجز مار ناید به دستت ز گنج
فروبند لب را از این قیل و قال
مکن جان من، آرزوی محال