شور عظیم فخر شیرازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
تا جدا دل ز تو ای درّ یتیم افتاد است | از غم هجر صدف وار دو نیم افتاد است |
زلف هندوی تو تعویذ دل سوخته بود | بی وی از خشم بد دهر سقیم افتاد است |
بود یک چند دل آسوده ز سودای غمت | باز اندر سرش آن شور عظیم افتاد است |
این نه خال است بر آن عارض زیبا که بود | نقطۀ مشک که بر صفحۀ سم افتاد است |
وین نه زلف است که بر چهرۀ تابان داری | کان سیاهی است که در کعبه مقیم افتاد است |
بود چون کوه گرانم دل و اکنون ز غمش | همچو کاهی است که در دست نسیم افتاد است |
گله فخر از تو ندارد که ترا یار نواست | از چه گوید ز نظر یار قدیم افتاد است |
در ویکیپدیا موجود است:
M rastgar ۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۲۱ (UTC)