خوشهٔ پروین فخر شیرازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
گفتم ای سلطان مه رویان مکش زار این غریب | گفت از سودای شاهان بگذرد مسکین غریب |
گفتمش این دعوت عامت چه حاصل داشت گفت | صحبت یک آشنا و لطف بر چندین غریب |
گفتمش شاها تو را بازی درویشان چکار | گفت یکسانند در غربت شه و مسکین غریب |
گفتمش ایمن نیم بر جان و دل زان زلف و خال | گفت نبود قتل و غارت زین دو بی آئین غریب |
گفتمش چون در میان جمع بشناسم تو را | گفت اندر آهوانست آهوی مشکین غریب |
گفتم ای از خاک پایت آبرویم تا به کی | بی گل رویت درین گلشن گل و نسرین غریب |
گفت برق این تمنا خرمن صد مه بسوخت | نیست باری گر بسوزد خوشۀ پروین غریب |
گفتمش آه و فغان هر کسی از دشمن است | ما ز دست دوست نالانیم و باشد این غریب |
گفت میخواهی چه زین درگه رسد فخر از خدا | خیز و فکر آشنا کن بیش ازین منشین غریب |
در ویکیپدیا موجود است:
M rastgar ۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۱:۵۵ (UTC)