دیوان شمس/با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم
' | دیوان شمس (غزلیات) (با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم) از مولوی |
' |
با روی تو ز سبزه و گلزار فارغیم با چشم تو ز باده و خمار فارغیم خانه گرو نهاده و در کوی تو مقیم دکان خراب کرده و از کار فارغیم رختی که داشتیم به یغما ببرد عشق از سود و از زیان و ز بازار فارغیم دعوی عشق وانگه ناموس و نام و ننگ ما ننگ را خریده و از عار فارغیم غم را چه زهره باشد تا نام ما برد دستی بزن که از غم و غمخواره فارغیم ای روترش که کاله گران است چون خرم بگذر مخر که ما ز خریدار فارغیم ما را مسلم آمد شادی و خوشدلی کز باد و بود اندک و بسیار فارغیم بررفت و برگذشت سر ما ز آسمان کز ذوق عشق از سر و دستار فارغیم ما لاف می زنیم و تو انکار می کنی ز اقرار هر دو عالم و ز انکار فارغیم مشتی سگان نگر که به هم درفتادهاند ما سگ نزادهایم و ز مردار فارغیم اسرار تو خدای همیداند و بس است ما از دغا و حیلت و مکار فارغیم درسی که عشق داد فراموش کی شود از بحث و از جدال و ز تکرار فارغیم پنهان تو هر چه کاری پیدا بروید آن هر تخم را که خواهی می کار فارغیم آهن ربای جذب رفیقان کشید حرف ور نی در این طریق ز گفتار فارغیم با نور روی مفخر تبریز شمس دین از شمس چرخ گنبد دوار فارغیم