دیوان شمس/ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۸ ژوئن ۲۰۰۸، ساعت ۱۳:۳۵ توسط PedramBot (گفتگو | مشارکت‌ها) (ورود خودکار مقاله)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر)
از مولوی
'


ببین دلی که نگردد ز جان سپاری سیر اسیر عشق نگردد ز رنج و خواری سیر ز زخم‌های نهانی که عاشقان دانند به خون درست و نگردد ز زخم کاری سیر مقیم شد به خرابات و جمله رندان را خراب کرد و نشد از شراب باری سیر هزار جان مقدس سپرد هر نفسی در آن شکار و نشد جان از آن شکاری سیر مثال نی ز لب یار کام پرشکرست ولیک نیست چو نی از فغان و زاری سیر بگفت تو ز چه سیری بگفتم از جز تو ولیک هیچ نگردم از آنچ داری سیر نه شهر و یار شناسیم ای مسلمانان از آنک نیست دل از جام شهریاری سیر هوای تو چو بهارست و دل ز توست چو باغ که باغ می‌نشود از دم بهاری سیر چو شرمسارم از احسان شمس تبریزی که جان مباد از این شرم و شرمساری سیر