دیوان شمس/عشق جانان مرا ز جان ببرید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عشق جانان مرا ز جان ببرید) از مولوی |
' |
عشق جانان مرا ز جان ببرید جان به عشق اندرون ز خود برهید زانک جان محدثست و عشق قدیم هرگز این در وجود آن نرسید عشق جانان چو سنگ مقناطیس جان ما را به قرب خویش کشید باز جان را ز خویشتن گم کرد جان چو گم شد وجود خویش بدید بعد از آن باز با خود آمد جان دام عشق آمد و در او پیچید شربتی دادش از حقیقت عشق جمله اخلاصها از او برمید این نشان بدایت عشق است هیچ کس در نهایتش نرسید