حافظ (غزلیات)/چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
نسخهٔ تاریخ ۱۹ سپتامبر ۲۰۱۱، ساعت ۱۵:۲۳ توسط Bellavista1957 (گفتگو | مشارکتها) (clean up using AWB)
' | حافظ (غزلیات) (چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست) از حافظ |
' |
چو بشنوی سخنِ اهلِ دل، مگو که خطاست! سخن شناس نِئی؛ جانِ من، خطا اینجاست سرم به دنیی و عُقبیٰ فرو نمیآید تبارک الله از این فتنهها که در سر ماست در اندرونِ منِ خستهدل ندانم کیست که من خموشم و او در فَغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد، کجایی ای مطرب؟ بنال، هان! که از این پرده کار ما به نواست مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست نخفتهام ز خیالی که میپزد دل من خمار صدشبه دارم، شرابخانه کجاست؟ چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم گَرَم به باده بشویید حق به دست شماست از آن به دیر مُغانم عزیز میدارند که آتشی که نمیرد همیشه در دلِ ماست چه ساز بود که در پرده میزد آن مطرب؟ که رفت عمر و هنوزم دِماغ پر زِ هواست ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند فضای سینهی حافظ هنوز پر ز صَداست