حافظ (غزلیات)/مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (مردم دیده ما جز به رخت ناظر نیست) از حافظ |
' |
مردم دیده ما جُز به رُخَت ناظر نیست | دلِ سرگشته ما غیر تو را ذاکر نیست | |
اشکم اِحرامِ طواف حَرَمَت میبندد | گر چه از خونِ دلِ ریشْ دمی طاهر نیست | |
بستهی دام و قفس باد چُو مرغ وحشی | طایر سدره اگر در طلبت، طایر نیست | |
عاشقِ مُفلس اگر قلبِ دلش کرد نثار | مَکُنش عیب، که بر نقدِ روانْ قادر نیست | |
عاقبت دست بدان سروِ بلندش برسد | هر که را در طلبت همّت او قاصر نیست | |
از روانبخشی عیسی نزنم دَم هرگز | زآن که در روحفَزایی چو لبت ماهر نیست | |
من که در آتش سودای تو آهی نزنم | کِی توان گفت که بر داغْ دلم صابر نیست؟ | |
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم | که پریشانی این سلسله را آخِر نیست | |
سرِ پیوندِ تو تنها نَه دل حافظ راست | کیست آن کِش سرِ پیوندِ تو در خاطر نیست؟ |