حافظ (غزلیات)/دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | حافظ (غزلیات) (دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست) از حافظ |
' |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست | گفت: «با ما منشین؛ کز تو سلامت برخاست» | |
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست؟ | که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست | |
شمع اگر زآن لب خندان به زبان لافی زد | پیش عشاق تو، شبها به غرامت برخاست | |
در چمن، باد بهاری، ز کنار گل و سرو | به هواداریِ آن عارض و قامت برخاست | |
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت | به تماشای تو، آشوب قیامت برخاست | |
پیش رفتار تو پا برنگرفت از خجلت | سروِ سرکش، که به ناز از قد و قامت برخاست | |
حافظ این خرقه بینداز مگر جان ببری | کآتش از خرقهی سالوس و کرامت برخاست |