تفاوت میان نسخههای «جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار)/جامی این پردهسرایی تا چند؟»
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جز (clean up using AWB) |
|||
خط ۷: | خط ۷: | ||
| یادداشت = | | یادداشت = | ||
}} | }} | ||
+ | {{شعر}} | ||
{{ب|جامی این پردهسرایی تا چند؟|چون جرس هرزهدرایی تا چند؟}} | {{ب|جامی این پردهسرایی تا چند؟|چون جرس هرزهدرایی تا چند؟}} | ||
{{ب|چند بیهوده کنی خوشنفسی؟|هیچ نگرفت دلت چون جرسی؟}} | {{ب|چند بیهوده کنی خوشنفسی؟|هیچ نگرفت دلت چون جرسی؟}} |
نسخهٔ کنونی تا ۲۹ ژانویهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۰۷:۱۳
' | جامی (اورنگ چهارم سبحة الا برار) (جامی این پردهسرایی تا چند؟) از جامی |
' |
جامی این پردهسرایی تا چند؟ | چون جرس هرزهدرایی تا چند؟ | |
چند بیهوده کنی خوشنفسی؟ | هیچ نگرفت دلت چون جرسی؟ | |
ساز بشکست، چه افغان است این؟ | تار بگسست، چه دستان است این؟ | |
نامهی عمر به توقیع رسید | نظم احوال به تقطیع رسید | |
تنگ شد قافیهی عمر شریف | دم به دم میشودش مرگ ردیف | |
سر به جیب و همه شب قافیهجوی | تنت از معنی باریک چو موی | |
گر شوی سوی مقاصد قاصد | باشی آن را به قصاید صاید | |
مدح ارباب مناصب گویی | فتح ابواب مطالب جویی | |
گه پی سادهدلی سازی جا | بر سر لوح بیان حرف هجا | |
گه کنی میل غزلپردازی | عشق با طرفه غزالان بازی | |
گه پی مثنوی آری زیور | بر یکی وزن هزاران گوهر | |
گه ز ترجیع شوی بندگشای | عقل و دین را فکنی بند به پای | |
گاهی از بهر دل غمخواره | سازی از نظم رباعی چاره | |
گاه با هم دهی از طبع بلند | قطعه قطعه ز جواهر پیوند | |
گه به یک بیت ز غم فرد شوی | مرهم دیدهی پر درد شوی | |
گه کنی گم به معما نامی | خواهی از گمشدهنامی کامی | |
گاهی از مرثیه ماتم داری | وز مژه خون دمادم باری | |
بین! که چون سهم اجل را قوسی | کرد گردون ز پی فردوسی | |
با دل شقشده چون خامهی خویش | ماند سرریز ز شهنامهی خویش | |
ناظم گنجه، نظامی که به رنج | عدد گنج رسانید به پنج، | |
روز آخر که ازین مجلس رفت | گنجها داده ز کف مفلس رفت | |
گرچه میرفت به سحرافشانی | بر فلک دبدبهی خاقانی | |
گشت پامال حوادث دبهاش | بیصدا شد چو دبه دبدبهاش | |
انوری کو و دل انور او | حکمت شعر خردپرور او | |
کو ظهیر آنکه چو خضر آب حیات | کلک او داشت نهان در ظلمات | |
هر کمالی که سپاهانی داشت | که به کف تیغ سخنرانی داشت، | |
شد ازین دایرهی دیر مسیر | آخرالامر همه نقصپذیر | |
کرد حرفی که رقم زد سعدی | بر رخ شاهد معنی جعدی | |
صرصر قهر چو شد حادثهزای | آمد آن جعد معنبر در پای | |
حافظ از نظم بلند آوازه | ساخت آیین سخن را تازه | |
لیک روز و شباش از پیشه کمند | ز آن بلندی سوی پستی افگند | |
پخت از دور مه و گردش سال | میوهی باغ خجندی به کمال | |
لیک باد اجل آن میوهی پاک | ریخت در خطهی تبریز به خاک | |
آن دو طوطی که به نوخیزیشان | بود در هند شکرریزیشان | |
عاقبت سخرهی افلاک شدند | خامشان قفس خاک شدند | |
کام بگشا! که شگرفان رفتند | یک به یک نادرهحرفان رفتند | |
زود برگرد! چو برخواهی گشت | زین تبه حرف که فرصت بگذشت | |
کیست کز باغ سخنرانی رفت | که نه با داغ پشیمانی رفت؟ |