نقش خیال

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




رخسار می نماید دلدار ما خدا را کو دیده ی خدا بین کش بیند آشکارا




اسرار عشق و رندی از ما بباید آموخت بیگانه کی شناسد اوصاف آشنا را





مرات حسن بی چون مجلای سر مکنون مشکات نور یزدان رخسار تست یارا




سر مست جام اغیار دارد چکار با یار لا تقربو الصلوات و انتم سکارا




ای شاه با فتوت ای معدن مروت از در مران به خواری درویش نینوا را




با ما مدام گردون اندر مقام جنگ است نه رای صلح دارد نه روی بر مدارا




از لطف اگر نوازد وز قهر اگر گدازد تسلیم کرد باید در عاشقی قضا را




جمشید و جام زرین ما را بس این سفالین کز حرص شد سکندر بد نام قتل دارا




باران اشک ما را اندر دلش اثر نیست چون قطره های شبنم در روی سنگ خارا




جانا مکن جوانی با شاهد زمانه کین شوخ برده از ره پیران پارسا را




ای روح از حواریت وی مریم از جواریت مالی ترکت فیکا ما قالت النصارا




از قید خود پرستی یک جو اگر برستی دیدی به بزم هستی یکسان شه و گدا را




گو فخر را فرو پوش از هر دو کون دیده یا محو کن ز خاطر نقش خیال او را


ویکی‌پدیا

در ویکی‌پدیا موجود است:

نقش خیال



ویکی‌پدیا

در ویکی‌پدیا موجود است:

نقش خیال