مصاحبه والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی با روزنامه اطلاعات در پی راه‌اندازی بنیاد اشرف پهلوی ۸ اردیبهشت ماه ۲۵۳۵ شاهنشاهی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
کنگره جهانی پیکار با بیسوادی - تهران ۱۷ تا ۲۸ شهریور ۱۳۴۴ پرتال والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی

بنیاد والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی

برنامه عمرانی سوم/سال‌های ۱۳۴۳ تا ۱۳۴۵
PrincessAshrafInterviewOrdibehesht2535.jpg
PrincessAshrafRezaShahBozorg.jpg
PrincessAshrafInterviewOrdibehesht2535a.jpg
PrincessAshrafInterviewOrdibehesht2535d.jpg

مصاحبه والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی با روزنامه اطلاعات در پی راه‌اندازی بنیاد اشرف پهلوی ۸ اردیبهشت ماه ۲۵۳۵ شاهنشاهی

تنها شکست من در زمینه مبارزه با بیسوادی بود

در بنیاد اشرف پهلوی جایزه‌ای مانند جایزه نوبل برای کسانی که در راه تأمین و حفظ حقوق انسانی تلاش می‌کنند، برقرار خواهد شد. کمیته ایرانی حقوق بشر هر سال محکومیت ۲ تا ۳ هزار زندانی را بازخرید می‌کند.

«والاحضرت خیلی باهوش هستند» - این اولین جمله‌ای است که اکثر دوستان و نزدیکان والاحضرت اشرف پهلوی در مورد ایشان می‌گویند ولی من بعد از بارها ملاقات و برخورد با والاحضرت در مجامع مختلف چند کلمه به این جمله اضافه می‌کنم و می‌گویم: «والاحضرت خیلی با هوش، بی‌نهایت صریح و صادق و پر از خاطره‌هایی هستند که کمتر آن‌ها را به زبان می‌آورند، یا شاید با یک خبرنگار کمتر از آن‌ها سخن می‌گویند.»

والاحضرت اشرف پهلوی زندگی آرام و بی‌دردسر یک زن خانه‌دار یا یک خانم کارمند را نداشته‌اند... خود والاحضرت می‌گویند: «در زندگی زیاد زحمت کشیدم، زیاد کار کردم، طعم غم و شادی هر دو را چشیده‌ام، سختی و ناملایمات بسیار دیده‌ام، ولی وقتی به گذشته‌ها و به پشت سر نگاه می‌کنم می‌بینم اگر جز این زندگی می‌کردم، زندگی خالی و بی‌معنایی را گذرانده بودم. براستی اگر قرار بود دوباره به دنیا می‌آمدم، همه کارهایم را دوباره تکرار می‌کردم و حتی یک ثانیه زندگی جز آنچه گذرانده‌ام، نمی‌گذراندم. همه دقایق زندگی‌ام را دوست داشتم و دوست دارم. از خوشی‌ها لذت بردم و با ناخوشی‌ها ساختم. چون اگر در زندگی مشکلی نبود، لحظات خوشبختی و موفقیت بی‌ارزش می‌نمود...» و همه این خوشی‌ها و ناخوشی‌ها از والاحضرت شخصیتی ساخته است که سراپا اعتماد به نفس و صداقت و صراحت است.

در مصاحبه هفتاد دقیقه‌ای که با والاحضرت در کاخ سعدآباد داشتم، از طرح یکی دو سئوال نگران بودم، فکر می‌کردم احتمالاً والاحضرت از شنیدن سئوال‌هایم خوششان نیاید و یا آن‌ها را بی‌جواب بگذارند، ولی والاحضرت با نگاهشان آن چنان دل و جرأتی می‌دادند که قطعاً اگر سئوال دیگری نیز در ذهن آماده داشتم، با ایشان در میان می‌گذاشتم.

مصاحبه ما یک گفتگوی جدی و رسمی نبود. والاحضرت در آغاز اجازه دادند که ساعتی سئوال‌های متعددی را که داشتم با ایشان در میان بگذارم و خوشحال شدم وقتی که در پایان مصاحبه به والاحضرت گفته شد:«انشاءالله که خسته نشده‌اید» والاحضرت خندیدند و گفتند:» «نه، حرف‌هایی از زندگی بود... گفتن از لحظه‌های خدمت به مردم مرا هرگز خسته نمی‌کند، من انسان‌ها را با تمام وجودم دوست دارم.» نزدیک به پانزده روز از ایجاد بنیاد اشرف پهلوی می‌گذرد و برای آنکه بیشتر در مورد این بنیاد بدانیم به حضور والاحضرت شرفیاب شده‌ام.

مصاحبه را با سئوالی در همین زمینه آغاز می‌کنم که از چه موقع فکر ایجاد بنیاد را تعقیب کردید، چه نقطه نظرهایی در ایجاد بنیاد دارید و کِی این موضع را با اعلیحضرت در میان گذاشتید؟

شاهدخت اشرف پهلوی: سال‌ها پیش به فکر ایجاد بنیاد بودم و این موضوع را از همان اوایل با اعلیحضرت در میان گذاشتم، ولی مسئله این بود که هنوز افکارم را در مورد هدف‌های این بنیاد سروسامان نداده بودم. در آغاز فکر می‌کردم بنیادم باید یک بنیاد خیریه باشد، چون بیشتر اوقات به مستمندان می‌اندیشیدم. هنوز زمینه‌ها را می سنجیدم که سفر آفریقا برایم پیش آمد. سفر اولم نبود، چون دنیا را بسیار دیده‌ام، ولی از این سفرها و از دیدنی‌های قبلی، فکرم را در مورد ایجاد بنیاد تنظیم کردم. اولین نکته‌ای که مشخص کردم، جهانی بودن بنیاد بود. علت هم این است که برای من که یک انسان‌دوست هستم، انسان مطرح است. در هر نقطه دنیا، آفریقایی و آسیایی بودن او مطرح نیست، من بچه‌ها را دوست دارم، برای بچه گرسنه نگرانم، سیاه و سفیدش برایم فرق نمی‌کند، من درون را می‌بینم نه ظاهر و بیرون را... با دیدن احتیاجات انسان‌ها، خواستم یک قدم انسانی برای رفاه بیشتر انسان‌ها بردارم و به همین جهت «بنیاد اشرف پهلوی» را بوجود آوردم که با تمام هستی و دارایی و اندوخته‌ای که دارم، بنیادی در خدمت انسان‌ها و بنیادهای انسانی دیگر باشد. با شعاع عمل بسیار وسیع در سطح دانشگاهی و علمی، فرهنگی و آموزشی و بخصوص برای کمک به مؤسساتی که در زمینه‌های حقوق انسانی مشغول تحقیق و بررسی‌اند و فاقد سرمایه لازم هستند. آنچه که مورد نظر خاص من است و در بنیادهای دیگر شاید کمتر مورد نظر بوده است، کمک به کشورهای جهان سوم و جهان چهارم است. در اساسنامه ۲۱ ماده‌ای بنیاد همه نقطه نظرها شرح داده شده و برای آنکه فعلاً بنیاد هر چه زودتر به ثبت برسد و آغاز بکار کند، آنچه آماده داشتم که یکصد میلون ریال بود، برای آغاز کار به بنیاد دادم و بتدریج آنچه که از منقول و غیر منقول دارم در اختیار بنیاد خواهم گذارد.

والاحضرتا، آیا برای محققان و پژوهشگرانی که در زمینه مورد نظر بنیاد بررسی و مطالعه‌ای انجام بدهند جایزه‌ای در نظر گرفته‌اید؟

شاهدخت اشرف پهلوی: در نظر است در آیین‌نامه‌های بنیاد به این مسئله توجه کرد، به دلیل آنکه می‌خواهم جایزه‌ای مثل جایزه نوبل برای آن‌هایی که در راه تأمین و حفظ حقوق انسانی تلاش می‌کنند یک نوع جایزه انسان‌دوستی برقرار کنیم که در سطح جهانی آن را به انسان‌دوستانی که زندگی خود را وقف زندگی انسان‌های دیگر کرده‌اند، تعلق بگیرد. دلم می‌خواهد مردم از کارهای بنیاد خبردار باشند و در اجرای بهتر برنامه‌ها، بنیاد را یاری کنند. برنامه‌های وسیعی برای بنیاد تدوین شده که به موقع اعلام خواهد شد. آنچه مسلم است من مشارکت مردم را در برنامه‌های بنیاد یکی از ارکان موفقیت و دوام بنیاد می‌بینم. اکنون بنیاد واقعاً نوبنیاد است، نوزادی است که احتیاج به توجه و پرورش دارد.

والاحضرتا، تأکید میفرمایید که بنیاد در سطح جهانی فعالیت خواهید داشت. آیا شخصاً برای ایجاد ارتباط با سازمان‌های جهانی اقدامی می‌فرمایید؟

شاهدخت اشرف پهلوی: در سفری که تا یکی دو هفته دیگر خواهم داشت، بنیاد را در ژنو و نیویورک به ثبت می‌رسانم و مقدمات تأسیس دو مرکز بنیاد را در این دو شهر فراهم می‌کنم. بعلاوه از بنیادهای دیگر مثل بنیاد «فورد» و «راکفلر» دیدن می‌کنم و زمینه برقراری ارتباط و همکاری با آن‌ها را فراهم خواهم ساخت. در برابر شاهزاده خانمی نشسته‌ام که خواهر توامان شاهنشاه ایران است، اما آنچه در اطرافم می‌بینم مرا وادار می‌کند که بگویم:

والاحضرتا، چند بار به خانه شما آمده‌ام و هر بار سادگی بیش از اندازه دیده‌ام. کاخ شما در مقایسه با خانه بسیاری از ثروتمندان کشور ما، یک خانه درویشی است. اثاثیه لوکس و عتیقه ندارد و در چند سالن و اطاق، یک دفتر کار و کتابخانه خلاصه می‌شود، درصورتی که شاهزاده خانم ثروتمندی هستید و امکان آن برای شما هست که مجموعه‌های بسیاری را در اطراف خود جمع کنید. چرا اینگونه زندگی می‌کنید؟

شاهدخت اشرف پهلوی: - اگر عین حقیقت را بگویم، نگرانم که باورش مشکل باشد، ولی حقیقتاً مثل پدرم، من روحاً درویش هستم و زندگی ساده را دوست دارم. به تجمل و زیورآلات اهمیت نمی‌دهم، هیچوقت از جواهر استفاده نمی‌کنم، خانه مجلل و زرق و برق‌دار را دوست ندارم. پدرم هم همین طور بود. در سعدآباد یک خانه دو اطاقه خیلی کوچک و جمع و جور داشت که فعلاً تابستان‌ها والاحضرت ولیعهد در آن زندگی می‌کنند. در هر کجا که خانه می‌ساخت، مجلل نبود، قصر نبود، یک خانه بود. من هم به مادیات اهمیتی نمی‌دهم. سی و پنج سالی را که واقعاً در راه خدمت به مردم صرف کردم، اگر در راه اندوختن مال و ثروت گذرانده بودم، شاید الآن بیش از این‌ها ثروت داشتم. آنچه را که دارم، باز برای استفاده انسان‌های دیگر گذاشته‌ام. والاحضرت یک لحظه به فکر فرو می‌روند، انگار که دنبال تاریخی می‌گردند که خاطره‌ای را بازگو کنند و پس از تأملی می‌گویند: اولین بار که در جوانی به شوروی رفتم از آنچه دیدم و شنیدم یک مورد بیشتر نظرم را جلب کرد و آن این بود که کسی از پدر و مادر و آباء و اجدادش چیزی ارث نمی‌برد. به نظر من ارث واقعی هر کس استعداد و نهادهایی است که از پدر و مادر به او منتقل شده نه نهاده‌ها و اندوخته‌ها. مال دنیا، چه ارثی و چه اکتسابی، وقتی ارزش دارد که برای رفع نیاز انسان‌ها به مصرف برسد. آن عده معدود که ثروت‌های عظیم به ارث می‌برند یا حتی آن‌ها که با کوشش خود ثروتمند می‌شوند، چه بهتر که ثروت خود را در راه خدمت به مردم اختصاص دهند و من با همین هدف آنچه را که دارم برای بنیادی اختصاص دادم که در خدمت بشریت خواهد بود. والاحضرت می‌افزایند: خوشبختانه بچه‌هایم بی‌نیازند. سه فرزند دارم که بزرگ‌ترین شان در رشته اقتصاد تحصیل کرده و اصولاً در کار تجارت است. پسر دومم افسر نیروی دریای است، مثل خودم می‌ماند، اعتنایی به مال دنیا ندارد و یک افسر به تمام معنی است و هر وقت با هم صحبتی داشته‌ایم به من می‌گوید، مادر من احتیاج به پول ندارم وظیفه‌ای برای خدمت به شاهنشاه و وطنم دارم و دلم می‌خواهد این وظیفه را بخوبی انجام بدهم. دختری دارم که اگر قرار بود ارثی از من ببرد قبول نمی‌کرد. چون واقعاً یک دختر آزاده است و می‌گوید تموّل هر کس شخصیت فردی او است نه مال و منال دنیا. وقتی فکرم را با فرزندانم در میان گذاشتم، مرا تشویق کردند که بنیاد را بوجود آورم. با تشویق هر چهار نفر و با پشتیبانی و حمایت اعلیحضرت این بنیاد را بوجود آوردیم.

والاحضرتا، مردم شما را یک زن سیاستمدار، یک زن شجاع و بی‌باک می‌شناسند. با توجه به این خصلت‌ها آیا این برداشت صحیح نیست که در زندگی عمیقاً تحت تأثیر پدرتان بوده‌اید؟

شاهدخت اشرف پهلوی: نمی‌توانم بگویم که فقط تحت تأثیر پدر، این راه را در زندگی انتخاب کردم، به دلیل آنکه خیلی جوان بودم که پدر ما را ترک کرد. اگر می‌خواهید بگویید بعضی خصوصیات اخلاقی پدرم را به ارث بردم ممکن است... من نگاهی به چشم‌های براق والاحضرت که همه می‌گویند مانند چشم‌های شاهنشاه شبیه چشم‌های درخشان اعلیحضرت رضاشاه کبیر است، می‌اندازم و بعد از یک لحظه سکوت والاحضرت ادامه می‌دهند: یا می‌خواهید بگویید به دلیل علاقه زیاد به اعلیحضرت پدرم، خدمت به میهن و برادرم و مردم، سرمشق زندگی بوده، ممکن است. اما من می‌گویم یک ثلث عمرم را با پدرم و بیشتر عمرم را با برادرم گذراندم. آن یک سوم هم بیشتر دوره جوانی و کودکی بوده است، ولی این دوره طولانی در کنار برادر، یک عمر بوده است و فرصت آموختن. از پدرم مطالب زیادی می‌گفتند. تعریف می‌کردند که خیلی سخت‌گیر است، از هیچ خطایی چشم نمی‌پوشد، خائنین را سخت مجازات و خادمین را تشویق می‌کند، اما برای ما یک پدر فوق‌العاده مهربان بود، یک دنیا محبت و رأفت بود. من هرگز گمان نمی‌کنم که پدری به این مهربانی وجود داشته باشد. به پدرمان فوق‌العاده احترام می‌گذاشتیم. هم او را ستایش می‌کردیم، هم از او خیلی می‌ترسیدیم وهم خیلی با او دوست بودیم. در کنارش براستی ساعت‌های خیلی خوشی داشتیم. از وقتی که برادرم اعلیحضرت برای تحصیل به خارج رفتند، من و خواهرم هر روز و هر شب در تهران ناهار و شام را با پدرم می‌خوردیم و در این روزهای خوش از او بسیار آموختیم. پدرم در مورد تحصیل‌مان خیلی سخت‌گیر بود. هیچوقت نمی‌خواست به دلیل آنکه دختر شاه بودیم، به ما ارفاقی بشود. همه ما مطابق برنامه‌های وزارت معارف آن‌وقت امتحان می‌دادیم و با وجود آنکه معلمین خصوصی و مدرسه خصوصی داشتیم، همیشه معلمین وزارت معارف از ما امتحان می‌کردند و پدرم همیشه سفارش می‌کرد که کوچک‌ترین ارفاقی به بچه‌هایم نکنید. یادم می‌آید که هر قدر در ریاضیات قوی بودم در جغرافیا شاگرد ضعیفی بودم و همیشه نمره‌هایم در این زمینه «بد» بود، ولی هیچوقت به دلیل شاهدخت بودن کسی جرأت نداشت به من نمره خوبی بدهد.

والاحضرت نگاه‌شان را به گل‌های قالی دوخته بودند و سخن می‌گفتند. صدای والاحضرت به یادآوری روزهای گذشته و خاطراتی که «پدر» را به یاد می‌آورد گرفته و غم‌آلود شده بود. دیگر از آن خنده‌های گهگاه که با هر جمله‌ای بر لب‌های والاحضرت می‌نشست خبری نبود. صحبت عوض شد، این بار به والاحضرت گفتم که یک بار والاحضرت را در پشت یک ماشین کوچک در یکی از خیابان‌های تهران تک و تنها دیدم.

شاهدخت اشرف پهلوی: تازگی‌ها کمتر فرصت می‌کنم که سری به خیابان‌ها بزنم. بیشتر وقتم را برنامه‌های اجتماعی پر کرده است ولی نوه‌ام را خیلی دوست دارم. اگر وقت داشته باشم با سیروس نوه‌ام به تنهایی به گردش و یا به رستوران می‌رویم. اوایل سلطنت اعلیحضرت من بیشتر در میان مردم بودم. آن‌وقت به شکلی و حالا به صورتی دیگر. آنوقت‌ها به دلیل کارهای اجتماعی در زمینه‌های خیریه در بین مردم بودم و حال برای دیدن برنامه‌های عمرانی به میان مردم می‌روم. همین چند روز پیش برای گشایش سمینار سازمان زنان، در یزد بودم. واقعاً مردم شهرستان‌های ما بقدری از میهمان خود استقبال می‌کنند و خوش‌آمد می‌گویند و بقدری تعدادشان در خیابان‌ها زیاد است که انگار هیچکس در خانه‌ها باقی نمانده است. من همیشه صمیمیت و صداقت مردم شهرستان‌ها و محبت بی‌ریای آن‌ها را ستایش می‌کنم.

والاحضرتا، پرستاری را در ایران پایه‌گذاری کرده‌اید، چطور شد که به فکر ایجاد آموزشگاه پرستاری و تربیت پرستار افتادید؟

شاهدخت اشرف پهلوی: بعد از اولین مسافرتی که به آمریکا و انگلستان کردم، ارمغانی که از این سفر با خود به تهران آوردم فکر ایجاد یک مدرسه پرستاری بود که دلم می‌خواست روشی بین دو سیستم آمریکایی و انگلیسی داشته باشد. با طرح فکر در هیئت مدیره سازمان شاهنشاهی آن‌وقت مواجه با مخالفت شدید شدم و باور کردنی نیست اگر بگویم که اکثر این افراد مخالف، پزشک بودند و می‌گفتند کسی به این مدرسه نخواهد آمد چون پرستاری در ایران ارج و منزلتی ندارد. پزشکان باور نمی‌کردند که دختران فارغ‌التحصیل مدارس که اغلب از خانواده‌های خوب و سرشناس بودند، قدم به این مدرسه بگذارند، در صورتی که واقعیت همان شد که می‌خواستم. ناامید نشدم و از آن‌جا که در اجرای تصمیماتم فوق‌العاده مصرّ هستم، شخصاً این فکر را پیاده کردم و اولین مدرسه پرستاری ایران را که مادر همه مدارس پرستاری کنونی است، بوجود آوردم. اغلب خودم به مدرسه می‌رفتم. روزهای بسیاری با پرستاران غذا خوردم، با آن‌ها به کلاس‌های درس رفتم و حالا می‌گویم خدا را شکر که بعد از این اقدام، پرستاری در ایران نضج گرفت و آموزشگاه‌های بسیاری بوجود آمد. حالا هم پرستارها هر گرفتاری که داشته باشند رسیدگی می‌کنم. من اساس طبابت را پزشک نمی‌دانم، بلکه به نظر من پرستار است که باید مجری دستورات پزشک باشد و دقت و مهارت پرستار است که بیمار را از بیماری نجات می‌دهد.

والاحضرت اشاره‌ای به خانه پرستار که سال پیش آماده شد و محلی برای تجمع پرستاران است کردند و من سفر یزد را مطرح کردم و گفتم: به هنگام گشایش دومین سمینار منطقه‌ای سازمان زنان ایران در یزد، برنامه‌های وسیع پیکار با بیسوادی را مطرح فرمودید. استدعا دارم در مورد این برنامه مطلبی بفرمایید.

شاهدخت اشرف پهلوی: در طول عمر تا به امروز تنها شکستی که در کارهای اجتماعی خوردم در زمینه مبارزه با بیسوادی بود. به هنگام کنگره بزرگ بین‌المللی سوادآموزی در تهران که ۱۲ سال پیش تشکیل شد، اعلام کردیم که در مدت پنج سال بیسوادی از ایران ریشه‌کن خواهد شد ولی بعدها متوجه شدم که نه، پنج سال و نه ده سال، حالا که ۱۲ سال می‌گذرد هنوز ما پیشرفت دلخواه در امر پیکار با بیسوادی نداشتیم. علت آن هم این بوده که هم خود من وهم مسئولین، به این کار و مشکلاتش آشنایی کافی نداشتیم و کار بسیار مشکلی بود، اما ما نه از عدم موفقیت و نه از عدم پیشرفت، از هیچیک، دلسرد نشدیم. علت را پیدا کردیم. در حال حاضر ستاد جدید پیکار با بیسوادی به ریاست عالیه اعلیحضرت برادرم تشکیل شده و برنامه‌ریزی این ستاد که با مطالعات وسیع انجام گرفته از مهر ماه بطور دقیق و حساب شده آغاز می‌شود. این بار امیدواریم در اجرای این برنامه‌ها در سطح مملکت موفق شویم و به هدف‌های عالی اعلیحضرت برسیم و ملت ایران بر این بلیه پیروز شود به دلیل آنکه اگر بخواهیم در ردیف ممالک بزرگ قرار بگیریم، باید بیسوادی را ریشه‌کن کنیم. آیا در برنامه‌های آینده جنبش ملی پیکار با بیسوادی اعلام خواهد شد؟ بله، یک جنبش ملی خواهد بود که با مشارکت کانون‌ها در حزب رستاخیز ملت ایران عملی می‌گردد.

والاحضرتا، نارسایی در امر پیکار با بیسوادی در چه قسمت بود؟

شاهدخت اشرف پهلوی: نداشتن مدرسه به اندازه کافی، نارسایی‌های فکری، وجود مشکلات ارتباطی و بسیاری مسائل دیگر که باعث شد در این برنامه موفق نشویم. نارسایی بیشتر در وزارت آموزش و پرورش بود، به دلیل آنکه اگر برای به مدرسه رفتن تمام کودکان واجب‌التعلیم مدرسه و کلاس کافی نباشد، پیکار با بیسوادی قطره آبی است که از دریا کم می‌کنیم. بنابراین، باید پیش از هر سازمان وزارت آموزش و پرورش را تقویت کرد که قادر باشد کلیه کودکان واجب‌التعلیم را به سر کلاس‌های درس ببرد وگرنه هر چه برنامه در جهت باسواد کردن بیسوادان بزرگسال اجرا شود دوباره پس از چند سال بچه‌های کوچک‌تر بیسواد امروز به سنی می‌رسند که باید زیر پوشش برنامه مبارزه با بیسوادی قرار گیرند و برنامه سنگین‌تر خواهد شد.

والاحضرتا یکی از فعالیت‌های اجتماعی والاحضرت در زمینه تأمین حقوق زنان بوده است. اکنون سازمان زنان ایران وجود دارد و برای راهنمایی زنان فعالیت می‌کند. به نظر والاحضرت تا چه موقع وجود یک سازمان مختص زنان لازم است؟

شاهدخت اشرف پهلوی: هفده – هجده سال پیش شورای عالی جمعیت‌های زنان را بوجود آوردم. جمعیت‌های زنان متشکل شدند و افکارشان به یک جهت متمرکز شد. در آن موقع جنبشی نبود، عده‌ای دور هم جمع می‌شدند، عده‌ای از آن‌ها زنان پیشگامی بودند که من همیشه به آن‌ها احترام گذاشته‌ام و همیشه از تلاش‌های آن‌ها سپاسگزاری کرده‌ام، ولی در آن موقع تشکیلات اجتماعی خاصی نداشتند و یا نمی‌توانستند داشته باشند. به تدریج شورای عالی قدرت گرفت تا اینکه سازمان زنان بوجود آمد و مثل همیشه با حمایت برادرم اعلیحضرت توانستم قدمی برای راهنمایی و آموزش زنان بردارم، بطوریکه در حال حاضر سازمان زنان پایگاهی اساسی برای زنان ایران شده و نقطه عطفی برای زنان بشمار می‌آید. این درست همان چیزی است که من می‌خواستم که هر زنی بداند ،سازمانی وجود دارد که از او حمایت می‌کند، او را راهنمایی می‌کند و او را آموزش می‌دهد. متأسفانه مشکل زن‌ها نه فقط در ایران، بلکه در تمام دنیا، مردها نیستند، بلکه خود زن‌ها هستند. عدم آگاهی به حقوق شخصی و اجتماعی، مشکل بزرگ زنان، بخصوص در سطح روستاها است و برای از میان برداشتن این ناآگاهی‌ها سازمان زنان باید رسالت خود را بیابد. درحال حاضر که دختران جوان سپاهی در دورافتاده‌ترین نقاط مملکت‌مان خدمت می‌کنند، من بسیار امیدوارم که در زمانی نه چندان طولانی (نمی‌توانم سالی تعیین کنم، چون آنقدر زمان با سرعت می‌گذرد که ناگهان می‌بینید بیست سال گذشته است و هنوز نیاز به زمان است، بخصوص در مورد مسائل مربوط به زنان که عوامل بازدارنده سُنت‌ها روبرو می‌شود...) در آموزش اجتماعی و سیاسی زنان موفق بشویم. با این هدف به سمینارهای آموزشی بسیار اهمیت می‌دهم و خودم برای گشایش تعدادی از آن‌ها به نقاط مختلف کشورم می‌روم، خودم رئوس مطالب نطق‌هایم را تعیین می‌کنم، می‌نویسم و آنوقت تنظیم می‌شود. با وجود همه کارهایی که دارم، یافتن موضوع مطابق نیازهای هر منطقه کار ساده‌ای نیست ولی با عشق و علاقه‌ای که به کارهای اجتماعی دارم، این مسئولیت را با کمال میل قبول می‌کنم و تمام این تلاش‌ها را به این منظور می‌کنم که به جایی برسیم که روزی وجود سازمان زنان ضروری نباشد و زنان و مردان با آموزش و آگاهی و اطلاع مساوی در کنار هم تلاش کنند.

والاحضرتا، بارها در مجامع بین‌المللی به فاصله موجود بین ثروتمندان و فقرا اشاره کرده‌اید. تا چه حدود طی چند سال گذشته فاصله بین کشورهای فقیر و غنی در سطح جهانی کاسته شده است؟

شاهدخت اشرف پهلوی: باید صراحتاً بگویم متأسفانه پولدارها پولدارتر و فقیرها فقیرتر شده‌اند. در بعضی ممالک همه فقیرند، در ممالک پیشرفته پولدارها پولدارتر شده‌اند و بی‌چیزها بی‌چیزتر. در ممالک سوسیالیستی برخلاف آنچه می‌گویند که اختلاف طبقاتی نیست، من می‌گویم بسیار زیاد است و اختلاف سطح حقوق یک فرد عادی و یک مقام دولتی فاحش است. در کشور ما اختلاف سطح حقوق یک مهندس ماهر با یک وزیر چندان نیست، بخصوص در بخش خصوصی یک مهندس حقوق فوق‌العاده می‌گیرد، یک کارگر ماهر حقوقی برابر یک فرد تحصیلکرده دریافت می‌کند. پول در مملکت ما خوشبختانه زیاد شده و با تلاش‌های دولت، تورم ناشی از بحران اقتصادی مهار شده‌ است. اما این بدان معنی نیست که همه راحت‌اند و زندگی خوبی دارند. در اجتماع ما هستند خانواده‌هایی که نان‌آور ندارند و ما آن‌ها را بی‌سرپرست خوانده‌ایم و یکی از برنامه‌هایی که سازمان شاهنشاه اجرا و پی‌گیری می‌کند اجرای برنامه‌های حمایت از خانواده‌های بی‌سرپرست در سطح کشور است.

والاحضرتا، برای پر کردن این فاصله چه باید کرد؟

شاهدخت اشرف پهلوی: باید ابرقدرت‌ها بنشینند و چاره‌ای بیندیشند و سرنوشت دنیا را تعیین کنند. کسی فعلاً نمی‌داند، شاید خود آن‌ها هم ندانند. اگر صلح پایدار در جهان بوجود آید، ابرقدرت‌ها فرصت می‌یابند که به موقع به مشکلات اقتصادی بپردازند، ولی متأسفانه جنگ برای دنیا پایان نگرفته. جنگ‌های دو مملکت کوچک جانشین جنگ‌های هسته‌ای شده ...و این ابر قدرت‌ها هستند که موجب جنگ کشورهای کوچک می‌شوند. با پیشرفت سرسام‌آور تکنولوژی، متأسفانه روحیات و خصوصیات انسان‌ها ماشینی شده... انسان‌ها فرصتی ندارند که فکر انسان و انسان‌های دیگر را بکنند. من فکر می‌کنم اگر در کشوری هنوز ریشه‌های انسان‌دوستی باقیمانده، کشور خودمان است. این تجربه را با جنبش ملی نیکوکاری و دعوتی که از مردم کردم و پاسخی که مردم به دعوتم دادند به دست آورده‌ام. البته مهم‌ترین مسئله در موفقیت جنبش ملی نیکوکاری اعتماد مردم بود. مردم اعتقاد دارند که کمک‌های‌شان هدر نمی‌رود، صرف خدمت به نیازمندان می‌شود و همین اعتماد مردم برای من پشتوانه محکم و استواری است. والاحضرت می‌افزایند: سازمان شاهنشاهی که در خدمت مردم ایران بوده امروز به حد اعلای ترقی رسیده، سازمان زنان نیز همینطور... در سال جهانی زن موفق به ایجاد مؤسسه آموزشی و تحقیقاتی در سطح جهانی شدم. کمیته ایرانی حقوق بشر دور از تبلیغ کار می‌کند. ما محکومیت بسیاری از زندانیان را بازخرید کرده‌ایم و می‌کنیم و در هر سال بین ۲ تا ۳ هزار نفر را از زندان آزاد می‌کنیم. به نامه‌های مردم رسیدگی می‌کنیم، اما به مناسب آنکه این کمیته زیر نظر من فعالیت می‌کند اغلب نامه‌هایی از خارج کشور در زمینه زندانیان سیاسی برای می‌فرستند. من در این مورد هرگز دخالتی نمی‌کنم و اصولاً شخصاً اعمال خرابکارانه را محکوم می‌کنم. به نظر من گناه کسانی که گول می‌خورند و زندگی چند صد نفر را به خطر می‌اندازند قابل بخشش نیست، خصوصاً که اغلب کسانی که به دلیل خطای این افراد صدمه می‌بینند در حین انجام وظیفه و خدمت هستند و زندگی عادی خود را می‌گذرانند مثل یک کارمند بانک، یا یک سرباز و یا یک راننده تاکسی... پس اگر ما مدافع حقوق افراد بشر هستیم، آیا این افراد بی‌گناه بیشتر نیازمند حمایت هستند یا آن‌ها که گول می‌خورند؟ به همین جهت به هیچیک از نامه‌هایی که از خارج در مورد زندانیان سیاسی به دستم می‌رسد، ترتیب اثر نمی‌دهم.

چند دقیقه از شش بعد از نیمروز گذشته است. بیش از یک ساعت است که والاحضرت با خوشرویی به سئوال‌هایم جواب داده‌اند. خداحافظی می‌کنم و از در کاخ بیرون می‌آیم.