مصاحبه اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی شاهنشاه ایران با نماینده روزنامه فرانسوی فیگارو ۱۵ اسفند ماه ۱۳۳۷

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
برنامه عمرانی دوم اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی آریامهر بزرگ ارتشتاران

سخنرانی‌های محمدرضا شاه پهلوی آریامهر سال ۱۳۳۷ خورشیدی تازی

بیست و پنجمین سال شاهنشاهی اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی آریامهر/ سال ۱۳۳۷


مصاحبه اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی شاهنشاه ایران با نماینده روزنامه فرانسوی فیگارو ۱۵ اسفند ماه ۱۳۳۷

پدرم در مورد من همان هدفی را داشت که برای تمام ایران در نظر گرفته‌بود، یعنی ترقی دادن کشور. در آن وقت معلم و شاگرد کافی در ایران وجود نداشت و اصولاً تمدن و اجتماع ایران متعلق به قرن بیستم نبود.

اما اکنون ایران وضع خیلی بهتری دارد. توجه داشته باشید که ما هنوز عقب‌ماندگی‌های خود را کاملاً جبران نکرده‌ایم، زیرا برای جلوانداختن و نوساختن ملتی بیست‌ودومیلیونی وقت کافی لازم است. به نظر من اگر بخواهیم با سرعت زیاد ساختمان زندگی ملتی را در هم بریزیم، نشانه بی‌اطلاعی است.

شما گفتید که حتماً تحصیلات خارج من در زندگیم مؤثر بوده‌است. موارد بسیاری را می‌توانم ذکر کنم که معلوم شود چقدر اخلاق من و پدرم به هم شبیه است. البته موارد اختلاف سلیقه هم بین ما وجود دارد، اما هر روز اقتضایی دارد و با روزهای پیش فرق می‌کند.


تحول ایران

شما راجع به ژاپن سال ۱۸۶۸ صحبت می‌کنید. اما ژاپن هیچ وقت تحت تهاجم قرار نگرفته‌بود و عقب‌ماندگی‌اش نسبت به ما در کلیه زمینه‌های مهم بسیار کمتر بود. ملت ژاپن هم خیلی مطیع و گوش به فرمان بود. گذشته از همه اینها با منافع کلی و محلی دول خارجی نیز مواجه نبود. اما درباره ترکیه که باید بگویم که وقتی زمانش به دست مصطفی کمال افتاد، وزنه‌ای بود و ارتش نیرومند و سازمان اداری مجهزی داشت.

در ایران پدر من حتی نمی‌توانست از صفر هم شروع کند.

اگر بخواهیم علت قطعی اقدام پدرم را بدانیم (صرف نظر از آن آخرین قطره‌ای که باعث لبریزشدن آب می‌گردد) باید بگوییم که شکست قزاق‌ها در پاییز ۱۹۲۰ به دست قیام‌کنندگان گیلان که از طرف شوروی‌ها تقویت می‌شدند، باعث این کار گردید. باعث این شکست خیانت و فرار سربازان و معلمین روس سفید بود، لکن در عین حال به وضع جنگ هم ارتباط داشت. یک دسته سرباز گرسنه و بی‌سلاح با چند افسر بی‌اطلاع که وضع بهتری از همان سربازان نداشتند چه می‌توانستند بکنند؟ تازه در هنگام عقب‌نشینی اجباری هم باید از میان یک کشور بدون طرق ارتباطی و فاقد همه چیز بگذرند.

پدرم سربازی از یک خانواده ایرانی قدیمی بود. او با علاقه به تاریخ ایران (که باید برای چندمین بار خاطرنشان کنم که برخلاف کشورهای تازه به دوران رسیده، سه‌هزار سال قدمت دارد) بزرگ شده‌بود. آری، ایران از کانون‌های تمدن جهانی و حتی گهواره تمدن غربی است. ایران همیشه ملیت خود را حفظ کرده‌است. پدر من ناراحت بود از اینکه می‌دید نزدیک است این سلسله به هم پیوسته در اثر خیانت و پستی و بی‌توجهی و اهمال مضمحل و نابود گردد.

وضع کشور بسیار وخیم بود. دهاقین ما غلام و برده بودند و شدیداً تحت استثمار قرار داشتند. ما صنعت نداشتیم و تولید کشاورزی ما متوقف و راکد مانده‌بود. پلیس وضع بدی داشت و راهزنی در سراسر کشور رایج بود، حتی در خود تهران کسی آسایش نداشت. وضع بهداشتی ابتدایی و بی‌سوادی همه‌گیر بود. خزانه مملکت هم همیشه خالی بود.

پدرم همه اینها را متوجه بود. به نظرش اینها دو علت داشت: نخست بی‌توجهی و بی‌لیاقتی دولت مرکزی، دوم جهل ملت.

یک ملت ممکن است ظاهراً بی حرکت بماند و از این جهت که ناتوان است خشم و اندوهی احساس نکند. ولی همین ملت اولین پیام نجات‌دهنده خود را با شوق و رغبت خواهد شنید و تأیید خواهدکرد.

این حال در تمام اوقات و در تمام ملت‌ها صادق است، لیکن بیشتر از همه درمورد مللی صدق می‌کند که یک تمدن قدیمی دارند.


بندگی تحصیلی ایران

مدیر مدرسه سوئیس من برنامه زندگی شاهزادگی مرا چنین ترتیب داده‌بود: بیش از همه کار کردن، تفریح نکردن، و در کوچکترین موارد تحت نظر بودن.

علتش مسئولیت بود یا دستورهای تهران؟ نمی‌دانم. اما امیدوارم که هیچ کس آرزومند زندگی شاهزادگی من، آن طور که در سوئیس گذراندم نباشد. ولی توجه داشته باشید که در نتیجه من وقتی به تهران بازگشتم تا تحت نظر مستقیم پدرم زندگی کنم، توانستم انضباط سخت و فولادین او را تحمل کنم.


نهضت تجدد در ایران

هر قدر ملتی بیشتر تاریخ و سنت داشته‌باشد محکم‌تر است، ولی ضمناً با اشکالات بیشتری می‌تواند از عادات خود دست بکشد. فراموش نکنید که عقب‌مانده‌ترین دهقانان ما تاریخ و افسانه‌های ملی ما را در قهوه‌خانه‌ها دهان به دهان فرا می‌گیرند.

برای ساختن باید اول خراب کرد. آری، باید عدم تحرک و عادات بد را از میان برد. به عنوان مثال تغییر وضع زنان را در نظر بگیریم که پدرم در انجام آن توفیق یافت. زنان ایرانی در حجاب بودند. می‌خواهم بگویم روحشان در حجاب بود. آنها در یک نوع انقیاد هزار ساله و قدیمی زندگی می‌کردند و تغییر این وضع به معنای مقابله با تعصب بود. البته هنوز حتی در تهران در جنوب شهر و در حومه شهر زنان چادری هستند. قبلاً گفتم که در اینجا زمان از هر عامل دیگری مؤثرتر است. اما بسیاری از زنان جلوافتاده ما دیگر حتی به مخیله‌شان هم خطور نمی‌کند که با حجاب و چادر بیرون بیایند. اینها اتومبیل‌های خود را خیلی تندتر از مردان می‌رانند و زندگیشان شبیه زندگی خواهران انگلیسی و فرانسویشان است. گمان می‌کنم در عقب افتاده‌ترین مناطق فرانسه هم تعداد زنانی که میل زندگی نوین داشته‌باشند، خیلی کم است. در اینجا هم همین طور است.


حمله انگلیس و شوروی به ایران در شهریور ۱۳۲۰

این اقدام کاملاً غیرعادلانه و نادرست بود، مگر اینکه بگوییم فقط بر طبق قانون قوی و ضعیف عمل شد. ایران عملی علیه قراردادهای خود با انگلستان و روسیه انجام نداده‌بود. از همان شروع جنگ اعلام بی‌طرفی کرده‌بود. بهانه این حمله وجود مهندسین آلمانی بود که در ایران مشغول ساختمان راه‌ها و کارخانه‌ها بودند. در ماه اوت متفقین برای ما اتمام حجتی فرستادند و پدرم این اتمام حجت را رد کرد. آن وقت نیروهای انگلیس و شوروی از جنوب و شمال به کشور ما حمله کردند. ارتش ما با وجود ضعفش در مقابل انگلیس‌ها مقاومت کرد، اما روس‌ها بدون برخورد با مقاومتی جلو آمدند، زیرا در این منطقه ما نیروی کافی نداشتیم. بعد از پیروزی این دو نیرو بر یک کشور فقیر و کنار افتاده، پدرم مجبور به استعفا شد و به جزیره موریس تبعید گردید و بالاخره هم از غم و غصه در ژهانسبورگ درگذشت.

بلافاصله پس از استعفای او، من به سلطنت رسیدم. البته اسم من، وفاداری و علاقه‌ام نسبت به افکار پدرم، و محبوبیتم که قسمت اعظم آن از احترام مردم نسبت به رضاشاه سرچشمه می‌گرفت، باعث ناراحتی انگلیس‌ها و روس‌ها بود. اما مردم به نفع من چنان تظاهر نمودند که خارجی‌ها فهمیدند اگر بخواهند با سلطنت من مخالفت کنند، دچار وضع دشواری خواهندشد. وضع در این موقع با بعد از جنگ اول تفاوت داشت. قبل از اینکه پدرم زمام امور را به دست بگیرد در کشور بی‌نظمی و بی‌لیاقتی به چشم می‌خورد. سفرای خارجی هر دقیقه در کاهای ما دخالت می‌کردند و ایران فقط از این جهت باقی مانده‌بود، که غارتگران سر غارتش با هم توافق نداشتند.


سوءقصد ۱۵ بهمن ۱۳۲۷

آن روز من می‌خواستم در مراسم هیجدهمین سال تأسیس دانشگاه تهران حاضر شوم. از اتومبیل پیاده شدم تا به جایگاه بروم. در طرفی وزرا و مدیران کل و رجال ایستاده بودند و در طرف دیگر روزنامه‌نگاران.

من سرم را پایین انداخته‌بودم و متفکرانه جلو می‌رفتم که ناگهان احساس کردم چیزی به گونه‌ام خورد. در همان وقت هم صدایی شنیدم. سرم را بلند کردم و در دو متری خود در صف روزنامه‌نگاران جوانی را دیدم که اسلحه‌اش را به طرف من گرفته‌بود. فوراً تصمیم گرفتم خودم را روی این شخص بیندازم، اما در همین حین او فرصت پیدا می‌کرد که درست به طرفم تیراندازی کند. به نظرم رسید روی زمین دراز بکشم یا سعی کنم از دسترس او دور شوم، ولی در هر حال من هدف خوبی برای او می‌شدم. در نتیجه، در همان جا که بودم عملیات یک بوکسور را تقلید کردم و همین حرکت باعث نجات من شد. همه این حادثات با سرعت بی‌سابقه‌ای گذشت، هفت هشت ثانیه بیشتر بین اولین و ششمین تیر فاصله نبود، اما من در همین فاصله کوتاه توانستم ببینم و بفهمم و تصمیم بگیرم و عمل کنم. بعدها که یاد این موضوع می‌افتادم، بازی سرنوشت به نظرم عجیب می‌آمد.

من اسم کسی را نمی‌برم، لکن از میان کلیه کسانی که دور من بودند، هیچ کس در کنارم نماند. من هدف تنها و مشخص بودم که در روشنایی خورشید جلو قاتل ایستاده بودم. او هم ناگهان تنها ماند و ما دو نفر در مقابل یکدیگر ماندیم. فقط من و آنکه می‌خواست مرا بزند.

آن کس که من بیشتر از همه روی او حساب می‌کردم، بعد از مدتی پیدا شد، آن هم در صد متری محل حادثه. رفته‌بود زیر چرخ‌های یک کامیون. تجربه‌های خوبی است. آنچه در ایران اتفاق افتاد، همانطور که گفتید در تمام جهان یکسان است.

سه تیر اولی به کلاهم خورد و چهارمی به گونه‌ام اصابت کرد. به نظرم توانسته‌بودم به خوبی در دو تیر آخری جاخالی کنم. قاتل دیگر تیر نداشت و در همین وقت یک نفر خود را روی او انداخت. اقدامی که دیر شده‌بود و فایده نداشت و فقط از آن شجاعت‌های دست آخر بود.


حادثه هواپیما

وقتی که در یک هواپیمای دو نفره و یک موتوره پرواز می‌کردم، داشتم به آرامی می‌راندم که ناگهان موتور از کار افتاد. زیر پایمان زمین سنگلاخی بود. سرنشین دیگر هواپیما یکی از رجال کشور و افسر عالی رتبه‌ای بود. گفتم ما فقط ده درصد شانس داریم که سالم در برویم، بعد زدم به خنده بدون علت و دلیل. آرام بودم بالاخره به کمک باد و بازوی بال‌ها، هواپیما را متعادل کردم تا سقوط ما آهسته‌تر انجام گیرد. اصل کار فرود آمدن بود. معجزه‌ای به کمک آمد و چشمم به یک سنگ مسطح افتاد. خلاصه هر طور بود نشستیم و بعد از مدتی موفق شدیم صحیح و سالم از هواپیما بیرون بیاییم.


۲۸ مرداد ۱۳۳۲

من از نقشه کودتای مصدق مطلع بودم. وقتی که قصد یاغی‌گری خود را آشکار کرد، علت اصلی شکستش این بود که نتوانست به من دسترسی یابد. اگر من در تهران بودم حتماً بر من دست می‌یافت. او توانسته‌بود قسمتی از نیروهای انتظامی را به طرف خود بگرداند و پست‌های مهم را اشغال کند و اگر به من دست می‌یافت، می‌توانست شکل قانونی به کودتای خود بدهد، زیرا ممکن بود از طریق فشارهای معنوی یا مادی باعث شود که من حکومت دیکتاتوری او را به رسمیت بشناسم و حتی ممکن بود دست به قتل من می‌زد. پس من باید کاری می‌کردم که از دسترس او خارج شوم تا بعد بتوانم ایران و جهان را به حقایق اوضاع و بحران خطرناک میهن عزیز آگاه کنم.

من همیشه نسبت به تاریخ علاقمند بوده‌ام. تاریخ، سرنوشت شاهان را در هنگام دشواری به من آموخته‌است. ضمناً این نکته را هم به من یاد داده‌است که جرأت و شهامت مطلقاً تابع موفقیت‌های اجتماعی نیست. می‌دانستم که در اثر اقدامات غلط و حس جاه‌طلبی، خون‌ها ریخته خواهدشد. شما متوجه هستید که انسان وقتی حس می‌کند که وطنش را شاید برای همیشه ترک می‌کند، دچار چه حالتی می‌شود، زیرا از آینده کسی به جز خدا خبر ندارد.

من حالا به نقل داستانی می‌پردازم که هنوز هم تذکر آن ناراحتم می‌کند. وقتی هواپیما بلند شد، من به خاک ایران نگاه کردم. همسر آن روزم به من گفت: «تا یک هفته دیگر به تهران باز خواهید گشت» و این جمله را با چنان لحن مطمئنی ادا کرد که به کلی مرا تسلی داد. بعد به فکر مبارزه‌ای که درگیر می‌شد افتادم. درست هم هفت روز بعد دوباره به تهران برگشتم. از همسرم پرسیدم: «چطور شد که در هواپیما این جمله را به من گفتید؟» جواب داد: «زیرا مطمئن بودم که همین طور خواهدشد».

البته من منتظر عکس‌العمل ملت بودم، اما نه به این سرعت و شدت. مطلقاً به چنین عکس‌العملی امیدوار نبودم. توده مردم و پابرهنه‌ها برای در هم شکستن غاصب به کوچه‌ها ریختند و شاه خود را خواستند. ارتش که من بیش از همه روی آن حساب می‌کردم، دچار تردید و تزلزل بود و بالاخره هم به دنبال همین مردمی که در تهران و شهرستان‌ها سینه خود را در مقابل تانک و مسلسل سپر ساخته‌بودند، به جریان کشیده شد.

من همیشه بازگشت از تبعیدم را به خاطر خواهم داشت. استقبال بی‌سابقه‌ای بود. هواپیمای شخصی‌ام را خودم می‌راندم و وقتی که به این موج جمعیت کثیر هم‌وطنان و دریای انسانی در اطرافم نگاه کردم، همه چیز از یادم رفت.

مصدق منابع درآمد ما را خشکاند و در اثر سیاست اقتصادی غلط و عوام‌فریبی خود ملت را به پرتگاه فقر و بدبختی کشانید. پلیس ما را فاسد ساخت و مبانی اخلاقی ارتش ما را سست کرد و سازمان‌های اداری ما را از هم پاشید و داشت ایران را آگاهانه به دامن کمونیسم می‌انداخت.

اگر مصدق هم نبود، ما نفت را ملی می‌کردیم و برای انجام این کار منتظر او نبودیم. تمام ملت و شخص من خواستار ملی‌شدن نفت بودیم. اما احترام هر کس به دست خود اوست، ما باید شرافتمندانه عمل می‌کردیم تا در آن وضع حقوق بین‌المللی بتوانیم نفت خود را به فروش برسانیم. فروش نفت در آن موقع که در دنیا بازار خوب و رقابت زیاد وجود داشت، برای ما اهمیت حیاتی داشت.

وقتی به وطن برگشتم خود را در مقابل یک وضع اسف‌انگیز دیدم. دیگر نمی‌توانستیم حتی یک لیتر نفت بفروشیم. اقتصاد و ثروت کشورمان چنان دچار ورشکستگی شده‌بود، که گفتی سی سال به عقب رفته‌ایم. مذاکرات و چانه‌زدن‌های ما با خارجیان واقعاً جنبه حماسی داشت. کمتر کسی می‌داند من چقدر زحمت کشیدم تا بالاخره ۷۵ درصد منافع را برای ایران تأمین کردم. وقتی گذشته و شرایط موجود را در نظر بگیریم، می‌بینیم که قراردادهای ما با شرکت‌های خارجی بسیار رضایت‌بخش است. اما نفت قسمت‌های دیگر ایران هنوز باقی است.

کارشناسان و مهندسین عقیده دارند که ثروت نفتی ایران بی‌نهایت است. اینک مشغول کاوش و تحقیق هستیم. شاید هم خلاف اظهارات آنها ثابت شود. ولی در هر حال هدف من این است که در مقابل آن قسمت از نفت که به کنسرسیوم و شرکت‌های خارجی واگذار شده، یک سازمان ملی نفت ایران نیز وجود داشته‌باشد.


سلطنت ایران

تصور می‌کنید که من طرفدار استبداد پادشاهی هستم؟ دیکتاتوری پدرم لازم بود، اقتدار من هم در حال حاضر لازم است. اما هدف من این است که ایران آنقدر ترقی کند که خودش بتواند ترقی و پیشرفت کند، حتی اگر پادشاه نالایقی داشته‌باشند. سازمان حکومت سلطنتی در عین اینکه بهترین سازمان سیاسی است، باید دارای این خصیصه باشد که عنداللزوم بتواند صرفنظر از شخصیت فردی پادشاه، به ترقی و تعالی خود ادامه دهد.

پیشرفت مادی و معنوی مردم سرمنشاء پیشرفت‌های دیگر است. معمولاً باید بستر رودخانه را وسیع کرد تا تبدیل به سیل نشود، زیرا سیل خراب می‌کند و از میان می‌برد. هر روز مرحله‌ای از کار را باید گذراند و مطمئن باشید که من خودم در جلو همه هستم.


تقسیم املاک

تقریباً من از سال ۱۹۵۰ شروع به تقسیم املاک سلطنتی نمودم. از همان وقت مالکین بزرگ را دعوت کردم که از من تبعیت نمایند. اما هیچ یک از آنها، حتی مصدق که ثروتمند بزرگی بود، از من تبعیت نکردند.


ملی‌شدن صنایع

پدرم در رشته صنایع اقدامات انقلابی انجام داد، و آرزومند بود که دامنه آن را تا صنایع نفت هم بکشد.

من به جز صنایع بزرگ، با ملی‌شدن بقیه رشته‌ها موافق نیستم. نهضت و تجدد ایران باید بر اساس رقابت‌های سرمایه‌داری صورت بگیرد. ما با در نظر گرفتن ضعف نسبی منافع خودمان، باید ترتیبی بدهیم که سرمایه‌های خارجی که در ایران به کار می‌افتند، خود را در امنیت کامل حس کنند و با سرعت بیشتر و وسعت دامنه‌دارتری به ایران سرازیر گردند.


سیاست بی‌طرف

در هر دو جنگ جهانی، ایران مورد تهاجم قرار گرفت و عملاً به جنگ کشانده‌شد و زیان‌های فراوان دید. این دو درس کافی بود که ما را به تفکر وادارد. ما در عین بی‌طرفی چندین بار تا دم مرگ رفتیم. من همیشه گفته‌ام که دو معجزه باعث نجات ما شد: در سال ۱۹۱۸ معجزه انقلاب بلشویکی، زیرا در غیر این صورت روسیه تزاری حتماً ما را می‌بلعید. معجزه دوم در سال ۱۹۴۶ به صورت فوران ناسیونالیسم ایرانی تجلی کرد. این ناسیونالیسم به من کمک نمود تا بتوانم تصمیم حمله به آذربایجان را که آن وقت در دست کمونیست‌ها بود، اتخاذ کنم. اگر در آن وقت باز هم صبر کرده بودم، رهبران آشوب‌طلب آذربایجان ایران را مورد حمله قرار می‌دادند.

بی‌طرفی سوئیس یا سوئد بی‌طرفی با ارزشی است، اما اولاً وضع جغرافیایی آنها به کلی با وضع ما فرق دارد و ثانیاً آنها صاحب نفت نیستند و ثالثاً مخارج نظامی آنها خیلی بیشتر از مخارج نظامی ایران است. لازم به تذکر نیست که سوئیس از ۱۹۳۹ به بعد نیمی از بودجه خود را صرف امور نظامی می‌کند.


بحرین و شط‌العرب

بحرین متعلق به کشور من است و هرگز از آن دست برنخواهیم داشت. انگلستان دیگر نباید بحرین را به صورت یک تحت‌الحمایه خود نگاه کند.

یک مورد اختلاف هم با عراق داریم که مسئله شط‌العرب است. قرارداد مربوط به این شط مطلقاً مورد رضایت ما نیست. امیدوارم دولتین عراق و ایران هر چه زودتر موفق شوند قراردادی که بیشتر از این به نفع ما باشد، منعقد نمایند.


ایمان مذهبی

اگر کسی بخواهد درباره من نظری بدهد، به نظرم باید بگوید که من یک نفر معتقد به مذهب هستم. من تجربه کاملاً معنوی دارم که در سال‌های بین هفت و هشت سالگی برایم حاصل شد. سه تجربه‌ای که زندگی‌ام بر اساس آنها بنا شده و به آنها عمل می‌کنم. من مشغول نوشتن داستان زندگی‌ام هستم و این حادثه مهم را در آنجا شرح داده‌ام.


سلطنت

دوست داشتن یا دوست نداشتن سلطنت مهم نیست و اصولاً مسئله چیز دیگر است. خداوند وظیفه و رسالتی را بر عهده من گذاشته‌است که عبارت از ترقی دادن ایران عزیز است. همین و بس.

من در همان تابستان ۱۹۵۳ یا پیش از آن می‌توانستم از سلطنت کناره بگیرم و بعد از آن از کلیه مزایای زندگی برخوردار شوم، کتاب بخوانم، دنیا را بگردم، شنا کنم، پرواز کنم و در بهترین مناطق دنیا به تفریح بپردازم. بلی من هم مثل همه مردم به این گونه چیزها علاقمند بودم.

درست فکر کنید. سلطنت برای من چه فایده و زیانی داشته‌است؟ من ثروتم را تقسیم کردم. زندگی خصوصی‌ام را فدا کردم و حتی به علل سیاسی از زندگی زناشویی‌ام دست کشیدم، سرنوشت من تا آخرین لحظه حیات با زندگی کشورم در هم آمیخته است.

می‌خواهم کشورم را به طرف سعادت و ترقی سوق دهم و آرزومندم ملت ایران را در صف ملل مترقی جهان درآورم. من فقط به ده سال وقت احتیاج دارم تا ایران دوباره یک کشور بزرگ شود و به صورت مملکتی نمونه درآید.