محاکمه محمد مصدق سه‌شنبه ۱۰ آذر ماه ۱۳۳۲ نشست ۲۰

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
روز رستاخیز ملی ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ محاکمه محمد مصدق و سرتیپ ریاحی ۱۲ آبان تا ۱ دی ماه ۱۳۳۲

کیفرخواست دادستان علیه مصدق و سرتیپ ریاحی

مصاحبه فرماندار نظامی تهران درباره همدستی حزب توده با مصدق


بیستمین جلسه محاکمه محمد مصدق و سرتیپ تقی ریاحی

سه‌شنبه ۱۰ آذرماه ۱۳۳۲

جلسه امروز صبح دادگاه
ساعت ده و پانزده دقیقه بامداد امروز، بیستمین جلسه دادرسی آقایان محمد مصدق و سرتیپ ریاحی به ریاست تیمسار سرلشکر نصرالله مقبلی در تالار آیینه سلطنت‌آباد تشکیل گردید. چون آقای سرتیپ آزموده، دادستان ارتش، حضور نداشت، آقای سرهنگ محمدتقی پورآذر به جای ایشان در پشت میز دادستانی قرار گرفت و صورت‌جلسه خوانده شد.
رئیس: برای تکمیل اطلاعات دادگاه چند سؤال از آقای مصدق می‌شود. در چه ساعتی از روز ۲۵ مردادماه مطلع شدید که اعلیحضرت همایون شاهنشاهی با هواپیما از رامسر عزیمت فرمودند؟
محمد مصدق: نُه، ساعت نُه گمان می‌کنم.
رئیس: و چه موقع مستحضر شدید که به بغداد نزول اجلال فرموده‌اند؟ ضمناً در هر دو مورد توضیح دهید به چه وسیله اطلاع حاصل کردید؟
محمد مصدق: تصور می‌کنم که ساعت نُه از تشریف‌فرمایی اعلیحضرت مسبوق شدم. گفتم تحقیق کنند از اداره تبلیغات و از تبلیغات بپرسند که چه وقت اعلیحضرت تشریف دارند یا ندارند. گمان می‌کنم یکی از کارمندان نخست وزیری تحقیق کرده‌بود، گفت: در حدود ساعت شش از کلاردشت به رامسر و ساعت هشت و نیم به بغداد حرکت فرموده‌اند.
رئیس: اسم آن کارمند را بفرمایید.
محمد مصدق: نمی‌دانم آقا، چون در نخست وزیری دو، سه نفر کارمندان بودند که در اتاق من می‌آمدند و پیغاماتی می‌گرفتند و می‌بردند. بنده چه بگویم که خلاف عرض نکرده‌باشم؟ نمی‌دانم.
رئیس: اسامی آن دو، سه نفر را ممکن است بگویید؟
محمد مصدق: عرض کنم اسامی دو، سه نفر که با من کار می‌کردند در نخست وزیری، یکی آقای فریور بود که ایشان اجازه گرفته و به عراق رفته‌بودند، یکی آقای خازنی بود که در اتاق من پیغاماتی می‌آورد، می‌برند، یکی آقای، والله نظرم نیست، قربان چه بگویم که خلاف عرض نکرده باشم؟
رئیس: توضیح دهید موجب و علت خلع سلاح گارد شاهنشاهی به این فاصله پس از دریافت فرمان عزل از نخست وزیری چه بوده‌است؟
محمد مصدق: برای اینکه کودتایی ...
رئیس: البته توجه دارید که صدور دستور خلع سلاح گارد محافظ اعلیحضرت همایون شاهنشاهی قبل از اطلاع یافتن شما از عزیمت شاهنشاه از رامسر و نزول اجلال به بغداد بوده‌است و توجه داشته‌باشید که گارد شاهنشاهی خلع سلاح و سپس تحت نظر گرفته‌می‌شود، در حالی که خودتان اعتراف می‌کنید گارد محافظ منزل شخصی خود را تقویت می‌نموده‌اید.
محمد مصدق: اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در تهران تشریف نداشتند که اگر گارد شاهنشاهی خلع سلاح شود، خدای ناخواسته به وجود مبارکشان آسیبی برسد، ولی مسلح بودن گارد شاهنشاهی که شب با آن طریق و آن صورت به خانه من آمد، نه در صلاح مملکت و نه در صلاح شخص من بود. مگر آقا نشنیده‌اید که آن مرد گفت: "شما که از کودتا اطلاع داشتید چرا جلوگیری نکردید؟" من اینجا این عمل را از روی احتیاط کردم. چنانچه اعلیحضرت همایون شاهنشاهی به مرکز تشریف می‌آوردند، چه مانعی داشت که گارد شاهنشاهی مجدداً برای حفاظت شخص شاهنشاه در تحت سرپرستی و ریاست کسی که عادت به کودتا نکرده‌بود، اداره شود. آقا من حالم خوب نیست که درست حرف نمی‌زنم. آقا معذرت می‌خواهم.
رئیس: نخیر خوب حرف می‌زنید، بفرمایید.
محمد مصدق: خوب توجه فرمودید این خودش برای من یک دیپلمی بود، الحمدالله، الحمدالله.
سرتیپ ریاحی: تیمسار اجازه فرمایید توضیحی دارم عرض کنم.
رئیس: باشد بعد از سؤالات.
سرتیپ ریاحی: مربوط به همین سؤالات است.
رئیس: آقای مصدق آیا تصور نمی‌کنید خلع سلاح گارد شاهنشاهی به جرم آنکه فرمانده آن حامل فرمان عزل شما از نخست وزیری بوده و همان لحظه غیر قانونی هم توقیف شده و در عین حال افراد گارد سلطنتی تقسیم گردیده که متباین با همین گفته خودتان است، توضیح دهید آیا این عمل اهانت به مقام سلطنت نبوده و چه مصالحی چنین عملی را ایجاب می‌نمود؟
محمد مصدق: اجازه بفرمایید، اول آقای سرتیپ ریاحی که اطلاعاتشان کاملاً مؤثر است و در این جریان بوده‌است، سؤالی از ایشان بفرمایید. چون بنده والله در جریان نبودم. فقط یک دستوری دادم اگر رفع اشتباه از حضرتعالی نشد، یا متقاعد نشدید، آن وقت بنده جواب عرض می‌کنم.
رئیس: تیمسار سرتیپ ریاحی توضیح دهید.
سرتیپ ریاحی: محترماً به عرض می‌رسانم استعمال لغت خلع سلاح راجع به عملی که انجام شد، صحیح نیست. بنده توضیحی عرض می‌کنم. پس از دستور آقای مصدق، بنده سرتیپ کیانی و سرهنگ اشرفی را مأمور دیدن وضع از نزدیک کردم. وقتی تیمسار سرتیپ نصیری به ستاد ارتش آمدند، به بنده گفتند: سه کامیون سربازی که دم ستاد ارتش بودند، سربازان گارد شاهنشاهی مأمور سعدآباد هستند، چه دستوری به آنها باید بدهم؟ یعنی ایشان به این ترتیب از بنده کسب تکلیف کردند. بنده به ایشان گفتم: همان طور که برنامه داشتید، عمل نمایید، یعنی این سربازان را که می‌بایستی طبق برنامه به سعدآباد بروند، به آنجا بفرستید. سرتیپ کیانی در محل پس از مذاکره با افسران گارد مستقل شاهنشاهی دستور داده‌بودند که گارد جاویدان که افراد داوطلب و حافظ شخص اعلیحضرت همایون شاهنشاهی هستند، به هیچ وجه تغییری در وضعشان داده‌نشود، چه از لحاظ افسر، چه افراد و چه اسلحه. راجع به افراد وظیفه گارد شاهنشاهی فقط برای اینکه اتفاقی پیس نیاید و تیراندازی نشود، گفته‌شد که گلنگدن‌های تفنگشان را جمع‌آوری و در سربازخانه گارد مستقل شاهنشاهی در باغشاه جمع نمایند. این افراد تحت سرپرستی تیمسار سرلشکر دادستان بوده‌اند. بنابراین چنانکه ملاحظه می‌فرمایید، لغت خلع سلاح که خیلی تکرار شده، صحیح نیست. بازداشت افسران گارد شاهنشاهی نیز جز سرتیپ نصیری و ستوان یکم ریاحی افسر دیگری به دستور اینجانب بازداشت نشد و اگر چند نفر دیگر از افسران گارد مستقل شاهنشاهی در روزهای بعد به وسیله فرمانداری نظامی که پرونده امر را در دست داشت برای تحقیقات به همان عنوان فرضی که تصور می‌شد کودتایی در بین بوده‌است، بازداشت شدند، نه بر حسب دستور آقای مصدق و نه بر حسب دستور ستاد ارتش بوده‌است.
محمد مصدق: پس به دستور کی بوده؟ یکی، و دیگر اینکه آیا فکر می‌کنید خلع سلاح غیر از از کار انداختن سلاح افراد مسلح به چیز دیگری هم اطلاق می‌شود؟ خلع سلاح عبارت از همان از کار انداختن تفنگ افراد است.
رئیس: در هر صورت توضیحاتی دیگر از تیمسار خواسته خواهدشد، فقط آقای مصدق توضیحات خودشان را در این باب ادامه دهند.
محمد مصدق: بنده عرایض خودم را عرض کردم. بنده یک کلام عرض کردم خلع سلاح بشود، برای اینکه تکرار شب قبل نشود، اما خلع سلاح چه جور کردند، کی کرده، من ابداً اطلاع از این امر که فنی است، نداشتم. همین.
رئیس: همین اندازه توضیح بدهید آن مصالح را که ایجاب می‌نمود این افراد خلع سلاح و افسران بازداشت شوند، مشروحاً بیان کنید.
محمد مصدق: من تصور می‌کردم افسرانی که شب، یک بعد از نصف شب روز ۲۵ مرداد به منزلم آمده‌اند، مطلقاً دستور از اعلیحضرت همایون شاهنشاهی نداشته و سر خود آن کار را کرده‌اند. افسران گارد شاهنشاهی یا باید تبعیت از اوامر دربار بکنند یا اینکه چون افسرند و تابع وزارت دفاع ملی هستند، دستور مافوق خود را که ستاد ارتش است به موقع اجرا بگذارند. چون این افسران مطلقاً سر خود این کار را کرده‌اند و شاید تحریکاتی در آنها سبب این عمل شده‌است، برای اینکه وضعیت مملکت مختل نشود، برای اینکه آرامش از بین نرود، دستور خلع سلاح آنان را دادم و آن هم موقعی بود که اعلیحضرت همایون شاهنشاهی در تهران تشریف نداشتند. از دو حال خارج نیست، اگر اعلیحضرت می‌خواستند تهران تشریف بیاورند تا وسایل تأمینیه خود را فراهم نمی‌فرمودند، هرگز تشریف نمی‌آوردند و اگر هم نمی‌خواستند تشریف بیاورند، هم چنان که تشریف بردند، خلع سلاح این افراد به سلامت و صحت و بقای اعلیحضرت شاهنشاهی به هیچ وجه ضرری نداشت. من آنچه را فکر می‌کنم و آنچه را که می‌فهمم این افسران با اراده شخصی خود این کارها را نه در شب ۲۵ مرداد و نه در روز ۲۸ مرداد، که شاهنشاه در مملکت تشریف نداشتند، نکرده‌اند.
رئیس: آیا در آن فاصله چند دقیقه پس از دریافت فرمان عزل هیچ تحقیق نمودید که این افسر سر خود فرمان را آورده یا نه؟ و یا فقط حامل فرمان بودن مؤید عمل سر خودی فرمانده گارد شاهنشاهی است؟
محمد مصدق: آقا در این دادگاه تشریف دارید. آیا محتاج هست تحقیق شود این ساعت روز روشن است؟ نه! چیزی که هیچ محتاجی به تحقیق نبوده و من عالم بودم و یقین داشتم این افسران از نظر فکر خود نکرده‌اند، احتیاج به تحقیق نداشت. جناب آقای رئیس دادگاه، جنابعالی خوب است به جای این همه بازپرسی‌ها که از یک نفر نخست وزیر ضعیف بیچاره ناتوان می‌کنید، از همان افسر جوان با بنیه و قدرت بفرمایید. از او بپرسید چرا در آن وقت شب، چرا در آن ساعت، دستخط به خانه نخست وزیر آورد و چرا رفتند و دو نفر وزیر و یک وکیل را دستگیر کردند؟ چرا در آن شب تلفنخانه بازار را متصرف شدند؟ اینها را وقتی از آن شخص، از آن اشخاص تحقیق فرمودید، اگر یک نکاتی مبهم بود، بیان فرمایید. اگر بنده بتوانم به قدر قوه و استطاعت خود آن نکات را روشن بکنم، چه خدمتی است بالاتر از اینکه به شما تیمسار محترم و دادرسان محترم می‌کنم.
رئیس: این دادگاه از نخست وزیر وقت توضیحاتی نمی‌خواهد، بلکه از شخصی که از همان ساعت یک صبح ۲۵ مرداد فرمان اعلیحضرت را دریافت نموده و حامل فرمان را امر به توقیف و گارد شاهنشاهی را دستور خلع سلاح داده، برای روشن شدن ذهن خود سؤالاتی می‌نماید. اکنون در پاسخ سؤال قبل اظهار داشتید چون تشخیص داده‌بودید این افسر سر خود به آنجا آمده، دستور بازداشت صادر نمودید و اکنون می‌گویید: من یقین داشتم که سر خود این کار را نکرده، پس مجوز بازداشت این افسر کدام یک از اینها است؟
محمد مصدق: من بسیار متأسفم که دادگاه جنبه سیاسی این عملیات را به کلی از دست داده‌است. اگر من اطلاعاتی راجع به جنبه سیاسی داشته باشم، وقتی که آن مرد می‌گوید صلاح مملکت نیست که در دادگاه کسی در سیاست حرف بزند، چه می‌توانم به شما عرض بکنم و اگر اجازه بفرمایید که بنده این جریان را عرض بکنم، آن وقت قضایا بر شما و اهل ایران روشن می‌شود. وقتی که تیمسار اجازه نمی‌دهید من در جنبه سیاسی عرض بکنم، آن مرد می‌گوید هر کس چنین حرفی را زد باید دهانش را سرب گداخته بریزند، دیگر چه می‌توان گفت؟ شما یا به من اجازه بدهید که تمام حقایق را در این دادگاه کشف کنم، آن وقت اگر اعتراضی داشتید، بفرمایید جواب عرض کنم، ولی وقتی که شما یک متهمی را محدود می‌فرمایید که به هیچ وجه غیر از روز ۲۵ و ۲۸ مرداد حرفی نزند و تمام مسائل سیاسی این مملکت از قرن‌ها، سال‌ها، ماه‌ها روزهای قبل از ۲۵ مرداد بوده‌است، آن وقت چه انتظاری دارید که بنده بتوانم حقایق را روشن کنم.
رئیس: متأسفانه باز مشاهده می‌شود سؤال ساده‌ای که مربوط به یک عمل واقع شده بعد از نخست وزیری و دوره ریاست شما بوده، به جای اینکه به آن سؤال در چند جمله کوتاه توضیح دهید، دادگاه را به سیاست سال‌های پیشین حواله می‌کنید. بنده تذکر می‌دهم چنانچه دیروز هم یادآور شدم، فقط به سؤالات مربوط از ساعت یک صبح ۲۵ مرداد که خود اعتراف به دریافت عزل فرمان از نخست وزیری خود نموده‌اید و سپس این عملیات رخ داده و دادستان روی همین زمینه کیفرخواست صادر نموده، ذهن دادگاه را روشن نمایید. این دادگاه سیاسی نبوده و نیست.
محمد مصدق: حضرت آقای رئیس دادگاه، دیروز نامه‌ای به امضای سرتیپ دادستان ارائه دادم ...
رئیس: پاسخ توضیح را بدهید.
محمد مصدق: همین پاسخ است آقا، تأمل فرمایید.
رئیس: باز برنگردیم به حکایت‌های دیروز.
محمد مصدق: شما آقا اگر نگذارید من حرف بزنم، که این دادگاه نیست.
رئیس: جواب دادگاه را بدهید.
محمد مصدق: همین جواب شما است. همین جواب شما است، آقا. این ساعت یک بعد از نصف شب که آمدند، همان ساعت که تصمیم نگرفته‌بودند بیایند خانه من.
رئیس: همان را بفرمایید.
محمد مصدق: دارم عرض می‌کنم. همان ساعت که تصمیم برای آمدن به خانه من نگرفته‌بودند، این تصمیم سابقه بسیار دارد. خودتان دیروز ملاحظه فرمودید که سرتیپ دادستان به نخست وزیر نوشته‌است که این سرهنگ در روی کار آمدن دولت خیلی کمک کرده.
رئیس: آن کاغذ باید اصلش دیده شود که ببینیم تحریف شده یا خیر؟ حالا جواب سؤالات را بفرمایید.
محمد مصدق: هان، اگر بخواهید بنده را به جرم جعل کاغذ در این دادگاه محاکمه کنید، مختارید. بنده چه عرض کنم.
رئیس: جواب ما را بفرمایید.
محمد مصدق: اطلاع داشتم که دولت جدید برای دولت من کارشکنی می‌کند و همین آقای سرلشکر زاهدی را من قبل از ۲۵ مرداد توقیف کرده‌ام. آقا من سند داشتم.
رئیس: جواب بنده را بدهید.
محمد مصدق: همین جواب، آقا اینها تحریک کردند، آقای سرلشکر زاهدی...
رئیس: اطلاع قبلی داشتید که فرمان خواهدآمد؟
محمد مصدق: نه، چه اطلاع داشتم؟ علم غیب که نداشتم.
رئیس: پس چرا تحقیق نکردید که این فرمان صحیح است، صحیح نیست؟
محمد مصدق: شما که نمی‌گذارید بنده حرف بزنم، بنده چه بگویم؟ آقا من چهل سال است که دکتر در علم حقوق هستم. من محتاج به این نیستم که از کسی تحقیق بکنم. شما برای چه مرا در این دادگاه آورده‌اید؟ مرا آورده‌اید که چون دستخط اعلیحضرت را اجرا نکرده‌ام مقصرم. این را باید بنده توضیح بدهم.
رئیس: کیفرخواست توضیح داد.
محمد مصدق: من آقا با اصول قانون اساسی، با اصول همه قوانین، برای شما ثابت می‌کنم که یک نقشه‌ای در کار بوده‌است.
رئیس: جواب سؤال بنده را بدهید.
محمد مصدق: همین جواب سؤال آقا است. پس این چیست؟
رئیس: تمام شد پس؟
محمد مصدق: بله، بسیار خوب.
رئیس: مقارن ساعت ۱۱ صبح روز ۲۵ مرداد در مقابل منزل شما میتینگی داده شده که کریم‌پور، مدیر روزنامه شورش، در آن میتینگ سخنرانی نمود و مردم را تحریص به شورش علیه قدرت سلطنت و ضدیت با مقام شامخ سلطنت می‌کرد. توضیح دهید در مقابل این عمل چه عکس‌العملی بروز داده‌اید؟
محمد مصدق: دیروز عرض کردم که چهار ماه می‌شد که من کریم‌پور شیرازی را ندیده بودم، ولی دیشب به خاطرم رسید که روزی این کریم‌پور چندین ساعت در اتاق انتظار من نشسته بود و بعد یکی از کارمندان نخست وزیری آمد گفت که این شخص چندین ساعت است که در اتاق انتظار نشسته و فقط می‌خواهد به شما سلامی کند و برود. من دیدم که این خارج از اصول انسانیت است. گفتم: به شرط اینکه غیر از یک سلام و احوالپرسی حرفی نزند و برود. جناب آقای رئیس دادگاه در این مملکت هر کس یک چیزی را برای زندگی خود ...
رئیس: حضرت آقای مصدق جواب سؤال.
محمد مصدق: الان می‌دهم. یک کسی روزنامه می‌نویسد از من تعریف می‌کند، برای اینکه مردم ...
رئیس: از روزنامه نپرسیدم.
محمد مصدق: والله که اگر اطلاع داشته‌باشم. والله به سر خودت این منزل من یک منزل عادی نبود که هر سر و صدایی بشود من بشنوم. هر روز چند بلندگو می‌آمد، سر و صدا می‌کرد، موافق دولت و مخالف دولت صحبت می‌کرد. بنده ابداً توجه نداشتم و من مطلقاً از میتینگی که ساعت ۱۱ صبح در جلوی خانه من کریم‌پور شیرازی داد، مطلع نبودم.
رئیس: آیا معقول است شما که قبل از ۲۵ مرداد دستورهای مفصل و مؤکدی حتی برای عبور و مرور از جلوی خانه خودتان داده‌اید و سازمان عریض و طویلی قائل شده‌اید، از یک چنین میتینگی که مستلزم جمع شدن مردم باشد، بلندگو دارد، عربده می‌کشند، حالا جنابعالی بفرمایید در صورتی که خودتان متوجه نشدید، آیا هیچ یک از محافظین و مراقبین منزل شما این موضوع را به اطلاع شما نرسانید؟
محمد مصدق: به هیچ وجه نرساندند و من به محافظین خانه خود گفته‌بودم در راه ببندید و کاری نداشته‌باشید. بیرون کارآگاه بود، دیگران بودند، محافظین خانه من با بیرون کاری نداشتند.
مقارن ساعت یازده، یه ربع ساعت تنفس اعلام شد و هیأت دادرسان جلسه دادگاه را ترک گفتند.
ساعت یازده و بیست دقیقه مجدداً جلسه دادرسی به دادستانی تیمسار سرتیپ آزموده تشکیل شد.
رئیس: مصاحبه‌های مطبوعاتی که حسین فاطمی به عنوان سخنگوی رسمی دولت در روزهای ۲۵ الی ۲۸ مرداد نموده‌است، به پیروی از نظریات شما و همکارانتان و بنا به تصویب و صلاح‌دید شما بوده‌است یا به طور خودسرانه و دلخواه خود افکار و نظریاتش را بیان نموده‌است؟ البته توجه داشته‌باشید که خودتان اعتراف نموده‌اید که روزهای ۲۵ الی ۲۸ مردادماه از روزهایی بوده‌است که وضع کشور فوق‌العاده حساس و خطرناک بوده‌است.
محمد مصدق: سابقاً عرض شد که حسین فاطمی و نوزده نفر دیگر اعضای جبهه ملی بودند و من با این بیست نفر همیشه در سیاست مملکت کار کردم، حرف زدم، صحبت‌هایی نموده‌ام و جلساتی داشته‌ایم. بعد حسین فاطمی وکیل مجلس شد. باز هم همان سمت را ما در مجلس به عنوان نمایندگان اقلیت داشته‌ایم. از بین این بیست نفر دو نفر انشعاب حاصل کردند، که یکی مدیر روزنامه "داد" بود که از جبهه ملی خارج شد، ولی من با هر کسی که کار کرده‌ام، برخلاف آنچه را که آن مرد گفت سوءظن داشته‌ام، به هیچ وجه سوءظنی نداشته‌ام. من اصل را در اشخاص، صحت عمل و درستی و وفاداری می‌دانم، مادام که خلاف آن بر من ظاهر نشده‌است. حسین فاطمی در امریکا تبلیغات هیأت نمایندگی ایران را اداره می‌کرد. حسین فاطمی گذشته از اینکه روزنامه‌نگار بوده، یک شمّ سیاسی فوق‌العاده‌ای هم دارد، که به او لازم نبود من دستوراتی بدهم. در امریکا با هر کس می‌خواست، مصاحبه می‌نمود و هر چه در صلاح مملکت بود می‌گفت، ولی حسین فاطمی به تیر ناگهانی مبتلا شد و مدتی در بیمارستان‌های آلمان مشغول معالجه بود و وقتی که به ایران آمد من دیدم که او مایل است که عضویت هیأت دولت را داشته‌باشد، به عضویت دولت منصوب شد. از آنجایی که هر کس هر حرفه‌ای و هر صنعتی دارد متخصص در آن صنعت است، نمی‌خواهد آن تخصص خود را از دست بدهد، سخنگوی دولت هم شد. سخنگوی دولت قبل از حسین فاطمی آقای بوشهری بودند، ولی چون به جهاتی ایشان در دولت شرکت نکردند، مدتی بود که دولت سخنگو نداشت و من هیچ کس را به غیر از اشخاصی که بتوانند چنین کاری را عهده‌دار شوند، پیدا نکردم. سخنگوی دولت می‌رفت در مقابل جراید می‌نشست، این سخنگو باید یک قدرتی داشته‌باشد و یک سلیقه‌ای داشته‌باشد، که بتواند جواب مخبرین داخلی و خارجی را بدهد. چنانچه سخنگوی دولت در مصاحبه مطبوعاتی می‌گفت که در این باب نمی‌توانم جوابی بدهم تا به دولت ارجاع کنم، این سخنگو مونوگرافی بیش نبود. البته سخنگوی دولت باید شایسته این باشد که اگر در مصاحبه مطبوعاتی از او سؤالی بکنند، او بتواند بدون اینکه متعذر شود، مطلبی بگوید، زیرا از خود نمی‌تواند اظهاری کند و تا با نخست وزیر و دولت مشورت نکند، اطلاق سخنگویی بر چنین شخصی مورد پیدا نمی‌کرد، از این نظر ایشان سخنگوی دولت بودند و ماه‌ها ایشان امتحان این را داده‌بودند که هیچ وقت آنچه را گفته‌اند، برخلاف نظریات دولت نبوده‌است، به همین جهت همیشه سخنگوی دولت را کسی تعیین می‌کردیم که در هیأت وزرا باشد و از سیاست دولت مطلع شود و هر چه می‌گوید، برخلاف مصالح مملکت نباشد. در آن روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد این سخنگوی دولت اگر به شما عرض بکنم که به هیچ وجه حالت عادی نداشت، قبول بفرمایید، زیرا وزیر خارجه‌ای را که شب از پهلوی زنش ببرند، حبس کنند، زندانی کنند و بعد آزاد شود، اگر آقای رئیس دادگاه چنین کسی را توانستید معرفی کنید که آن شخص بنشیند و دعا و ثنا به وجود آنهایی که او را برده‌اند و حبس کرده‌اند بکند، بنده عرضی نمی‌کنم. این سخنگوی دولت به قدری حالش عصبانی بود، به قدری از حال طبیعی خارج شده‌بود، که کسی با او حتی یک کلمه حرف هم نمی‌توانست بزند. من فقط آن روزی که نامه‌های آقای امینی کفیل وزارت دربار را گفته‌بود اطلاع پیدا کردم و بس، این را من در محضر دادگاه متعهد و ملتزم می‌شوم، اگر شما حسین فاطمی را آزاد بازپرسی فرموده باشید و او گفته‌باشد که سخنگویی‌های او به دستور شخص من یا به دستور هیأت وزیران بوده‌است، من یک جوانمردی هستم که تمام مسئولیت کار او را به عهده خود می‌گیرم و هر تنبیه و مجازاتی که به شخص سخنگوی دولت وارد فرمودید، من از عهده برآیم. جناب آقای رئیس دادگاه حضرت تیمسار محترم، شما ببینید ما یک قتل عمد داریم و یک قتل غیر عمد. در قتل عمد قاتل را می‌کشند، چون نظرش این بوده که یک کسی را از بین ببرد، ولی در غیر عمد کسی که از راه تعصب این کار را بکند، او را به مجازات قتل عمل نمی‌رسانند. بنده عرض نمی‌کنم که اگر حسین فاطمی سخنی گفته‌باشد که برخلاف مصلحت مملکت و شاهنشاه صحبت کرده او را نباید مجازات کرد، ولی به حضرتعالی این مسئله را تذکر می‌دهم که کسی که عمداً کاری را نکند مثل قتل غیر عمد که کسی بخواهد شکاری را بزند، ولی آهو گردان را هدف تیر قرار بدهد، او را مجازات نمی‌کنند.
سیلی به گوش کسی نزده‌اید
محمد مصدق: همچنین اگر کسی از راه عصبانیت یک سیلی به صورت کسی بزند، اصلاً جناب سرلشکر حضرت رئیس دادگاه برای خودش پیش نیامده‌است که تا به حال در حال عصبانیت یک سیلی به گوش یک نظامی بزنید؟ اگر برای شما پیش نیامده‌است، یقین دارم برای این آقایان محترمی که اینجا تشریف دارند، یک چنین روزی پیش آمده که از راه عصبانیت یک سیلی به صورت یک نظام وظیفه زده‌اند، ولی پس از آنکه تسلی پیدا کرده‌اند با آن نظام وظیفه دست داده‌اند و گفته‌اند آقای نظام وظیفه مرا ببخش که من در حال عصبانیت بودم. حالا شما نباید کسی را که در راه عصبانیت حرفی زده‌است آن طور توجه قرار دهید که آن بیچاره عصبانی را از بین ببرید. شما خدا را در نظر بگیرید و ببینید اشخاص اگر کاری کرده‌اند، روی چه اصلی بوده‌است؟ اگر سابقه او خراب بوده، بگوید آن شخص آدم یاغی، آدم طاغی است (خنده حضار) و باید او را مجازات کنید، ولی حالا خدا او را از مجازات عفو کرده و شما هم می‌توانید سر همه ما را ببرید و ما را به دار مجازات آویزان کنید.
رئیس: با اینکه اظهارات شما به عنوان وکالت دفاع از حسین فاطمی بود، (محمد مصدق: من از همه دفاع می‌کنم) و باز بنده نمی‌خواهم بگویم آیا به نظر آقا یک سخنگوی دولتی فقط به عنوان اینکه شمّ سیاسی دارد، بدون اطلاع دولت، بدون برنامه، هر چه خواست و هر چه گفت و هر مصاحبه‌ای نمود معقول و منطقی است، ولی می‌خواهم ببینم به نظر شما وقتی که احساس کردید حسین فاطمی عصبانی است و نمی‌تواند اعصاب و احساسات خود را تصاحب نماید، شایسته بود که باز به عنوان سخنگوی دولت او را اجازه بدهید برخلاف مقام سلطنت و مصالح کشور حتی قانون اساسی رژیم مملکت به نام سخنگوی دولت در پشت بلندگوی دولت این صحبت‌ها را بنماید؟ و آیا این منطقی که اکنون راجع به قتل عمد و غیر عمد اظهار داشتید، در منطق سیاسی و سیاست مملکت هم صدق می‌کند؟
محمد مصدق: اجازه می‌دهید بایستم حرف بزنم؟
رئیس: بفرمایید به شرط اینکه از موضوع خارج نشوید.
محمد مصدق: حضرت آقای رئیس دادگاه کل، چند روز این وقایع در این مملکت مگر طول کشید؟ تمام این مسائل فقط در روزهای ۲۵ تا ۲۷ بوده‌است، یعنی ۳ روز و روز ۲۸ هم ما دچار آن بدبختی و مصیبت شدیم و اصلاً از خانه نمی‌توانستیم حرکت کنیم در ظرف این سه روز من چطور می‌توانستم از عملیات افراد مؤثر دولت یا غیر دولت اطلاع پیدا کنم؟ من این موضوع را که خدمتتان عرض کردم، ذره‌ای کم و زیاد ندارد. عرض کردم سخنگویی او را راجع به کفیل وزارت دربار مطلع شدم، ولی حسین فاطمی فقط وزیر نبود و مثل وزرا کار نمی‌کرد. حسین فاطمی عضو جبهه ملی بود، یعنی آن روزی که آمدند از من اجازه میتینگ گرفتند، من به هیچ وجه اطلاع نداشتم که سخنگویان در این میتینگ چه اشخاصی هستند. من روی یک اصل مسلم و معین همیشه وقتی اجازه میتینگ می‌دادم چون از طرف اخلال‌گران نگران بودم، می‌گفتم هیچ فردی از اخلال‌گران نمی‌بایست در میتینگ و سخنرانی شرکت کند.
حسین فاطمی مستقل بود
رئیس: متأسفانه باز هم پاسخ سؤال دادگاه را ندادید که اطلاع داشته یا نداشتید، به طوری که شرح مفصلی دادید این طور به نظر آمد که حسین فاطمی یک سیاست مستقل مربوط به خود داشته و دولت یک سیاست برای خودش. فرض کنیم او بدون اجازه شما میتینگ داده بعداً که از سخنرانی او اطلاع یافتید و فهمیدید که او برخلاف سلطنت، برخلاف رژیم مملکت حرف زده، چه کردید؟
محمد مصدق: هیچ، بنده اطلاع از موضوع سخنرانی او نداشتم. شما ببینید این صفحه را آوردند در این دادگاه گذاشتند حتماً جز هیاهو، جز جنجال، جز داد و فریاد از آن چیزی فهمیدید من هم از این جریان میتینگ چیزی نفهمیدم و از شهربانی هم گزارشی به من نرسید، یعنی معمول من نبود که از شهربانی گزارش بگیرم. چرا؟ برای اینکه دلیل دارم.
رئیس: خارج نشوید. خارج نشوید. شما سخنگوی دولت را چه کسی می‌دانید؟
محمد مصدق: سخنگوی دولت کسی است که در سخنگویی دولت برخلاف مصلحت مملکت و دولت سخنی نگوید ولی در خارج از این کار سخنگوی دولت که نبوده‌است، روزنامه داشته، شرکت داشته، حرف‌هایی هم زده. هر کسی یک سیاست شخصی دارد و یک سیاست عمومی دارد. سخنگوی دولت در مسائل مربوط به دولت باید آنچه را می‌گفت موافق صلاح دولت و مملکت باشد، اما اگر سخنگوی دولت فرضاً یک روزنامه‌ای داشته‌باشد و در آن روزنامه هر چه بنویسد، این مربوط به سیاست مملکتی نیست. اگر در آن روزنامه خبری نوشته‌باشد، (رئیس: راجع به روزنامه سؤال نکردم) اجازه بفرمایید دارم توضیح می‌دهم.
رئیس: فقط سؤال می‌کنم مصاحبه مطبوعاتی که حسین فاطمی کرده زبان دولت بوده یا خیر؟
محمد مصدق: بله آقا. بله اگر آن روز حرفی برخلاف مملکت زده‌باشد دو روز که سهل است، این کار روزها وقت لازم داشت تا من ببینم سخنگوی دولت حرف خلافی زده یا خیر. من در دو روز نمی‌توانستم بفهمم او مطالبی برخلاف مملکت گفته یا نگفته.
رئیس: آیا شایسته نبود که این منطق را درباره حامل فرمان اجرا می‌کردید و تحقیق می‌نمودید؟
شاهنشاه را می‌شناسم
محمد مصدق: راجع به تحقیق فرمان، من وقتی که شاهنشاه خودم را می‌شناسم، احتیاجی ندارم. من الان چند جلسه است با شما در اینجا ارتباط دارم، اگر نفهمیده باشم که شما چه جور آدمی هستید، که آدم بی‌هوش و حواسی هستم. این شاهنشاه هرگز اجازه نمی‌داد که یک نخست وزیر را در نصف شب، ولو اینکه تانک و شصت تیر هم بیاورند، ناراحت کنند. وقتی من از اخلاق پادشاه خودم مطلع هستم و نظریات او را می‌دانم، اگر کسی بیاید و برخلاف معلومات من عملی بکند، من آن را محتاج به تحقیق نمی‌دانستم. من یقین داشتم که شاهنشاه چنین دستوری نداده‌اند. حالا شما چرا این مسئله را در دادگاه اینقدر تکرار می‌کنید؟ بروید شرفیاب شوید و بگویید اعلیحضرتا، شما دستور داده‌بودید که یک ساعت بعد از نیمه شب به سراغ مصدق بروند؟ اگر فرمودند بلی، بنده را به دار بزنید.
رئیس: البته اطلاع دارید که این دادگاه به امر اعلیحضرت همایونی تشکیل شده و اگر اطلاع نداشتند، چنین دستوری نمی‌دادند. فعلاً توضیح دهید در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مردادماه کدام یک از نمایندگان مجلس شورای ملی که از نمایندگی استعفا داده‌بودند، همه روز در منزل شما حاضر می‌شدند؟ آنان را معرفی نمایید. ضمناً توضیح دهید آیا شما موضوع وصول فرمان ملوکانه را دایر به عزل خود از مقام نخست وزیری با آنان به میان گذاشتید یا خیر؟ و توضیح دهید موجب حضور آنان در منزل شما چه بود و مذاکرات از چه قرار بوده‌است؟
برای شرکت در کمیسیون
محمد مصدق: عرض کنم نمایندگان مجلس حامی دولت اول زیاد بودند. اول به دلایلی که نمی‌خواهم عرض کنم انشعاب حاصل شد. (رئیس: ممکن است از تاریخچه صرف نظر کنید؟) بعضی از آنها خارج شدند و رفتند. بعد یک قسمتی در مجلس ماندند.
رئیس: جواب سؤال را خواهش می‌کنم بدهید.
محمد مصدق: پس بفرمایید دو مرتبه سؤال را بخوانند.
رئیس: پس چی را جواب می‌دادید؟ (خنده حضار)
محمد مصدق: جواب شما را.
سؤال توسط منشی دادگاه خوانده شد.
محمد مصدق: نمایندگانی که در این سه روز منزل من می‌آمدند، اینها همیشه می‌آمدند. اینها در کمیسیون‌هایی که تشکیل می‌شد، عضویت داشته، مخصوصاً آن کمیسیونی که راجع به کار نفت بود و غیر اینها کسانی بودند که عضو جبهه ملی بودند. بعضی از آنها هم بودند و بعضی‌ها نبودند و عده‌ای هم بودند که در مجلس هفدهم جزو فراکسیون نهضت ملی بودند. این نمایندگان عبارتند از: آقای دکتر سنجابی، آقای دکتر شایگان، آقای مهندس حسیبی، که اینها مشاور مخصوص من در نیویورک و لاهه بودند و طرف مشورت من بودند و آقای مهندس رضوی و بعضی از نمایندگان دوره هفدهم و دوره شانزدهم مثلاً چندین مرتبه آقای دکتر طاهری تشریف آوردند، چندین مرتبه آقای ملک مدنی تشریف آوردند، چندین مرتبه آقای گنجه‌ای تشریف آوردند. دولت آقا می‌گفت من بی‌طرفم و با هیچ سیاستی سازش ندارم و می‌گفت من متکی به افکار مردم هستم و آنها هم نماینده مجلس بودند و می‌آمدند مرا می‌دیدند و در مسائل صحبت می‌کردیم.
رئیس: برای چه در این سه روز به منزل شما می‌آمدند؟
محمد مصدق: برای مسائلی که در کمیسیون مطرح بود و برای مسائل حقوقی. عرض کردم این آقایان مشاورین بودند در لوایح قانونی. همین آقای لطفی هر روز به منزل من می‌آمد و سایرین هم می‌آمدند.
رئیس: این وکلای مجلس برای این کار می‌آمدند؟
محمد مصدق: بله آقا، بله آقا. من هر لایحه‌ای که می‌نوشتم، به سر خودتان اغلب وکلا را از هر دسته‌ای می‌خواستم و لوایح قانونی را به آنها نشان می‌دادم، که اگر نظریاتی دارند اصلاح شود.
رئیس: توضیح دهید عصر روز ۲۵ مردادماه مجوز دستور بازداشت آقایان دکتر بقایی و علی زهری، نمایندگان مجلس شورای ملی، چه بود؟ با توجه به اینکه آقای دکتر بقایی تا روز ۲۸ مرداد در بازداشت به سر می‌برده‌است.
دکتر بقایی و قتل افشارطوس
محمد مصدق: آقای دکتر بقایی در قتل افشارطوس متهم بود. حالا اگر افشارطوس کشته شده و همه دیدند که او کشته شده و حتی محل قتل و جنازه او را هم دیده‌اند قاتلی غیر از جن و پری نداشته بنده عرضی ندارم، ولی اگر قاتلی غیر از جن و پری داشته‌است، ایشان متهم در این قتل بودند، ولی آن آقا که اسمشان را فراموش کردم آقا، ببخشید آقای دکتر علی زهری، به هیچ وجه اتهامی نداشت و اگر دکتر بقایی را گرفته‌اند، شهربانی و دادسرا به وظیفه خود عمل کرده‌اند. وقتی که گفتم دکتر زهری را توقیف کردند، گفتند بسیار کار بی‌جایی کرده‌اند و دکتر زهری نیز متهم نیست و او را بدون تحقیق آزاد کنید و خواهش می‌کنم از شهربانی سؤال کنید که دکتر بقایی را به چه دستوری توقیف کردند و من راجع به دکتر زهری چه گفتم؟
بقایی وکیل بود یا نه؟
رئیس: در روز ۲۵ مردادماه دکتر بقایی نماینده مجلس بوده‌است یا نه؟
محمد مصدق: احسنت، چرا قبل از ۲۵ مرداد دکتر بقایی توقیف نشد؟ برای اینکه قبل از ۲۵ مردادماه که مجلس شورای ملی بود، هیچ کس تعرض به نمایندگان، خواه متهم خواه غیر متهم تعرضی نکرد، ولی صبح روز ۲۵ مرداد که اعلامیه دولت راجع به نتیجه رفراندوم صادر شده‌بود، وکلای مجلس دیگر مصونیت نداشتند و روی اینکه اصل مصونیت از بین رفته‌بود، جناب آقای دکتر بقایی را توقیف نمودند.
رئیس: اگر معترفید عملاً ارتش باید دارای فرماندهی کل باشد و تصدیق می‌نمایید که ارتش بدون فرماندهی کل، مانند پیکر بدون سر است، توضیح دهید به نظر شما فرماندهی کل ارتش ایران با چه شخصی است؟
محمد مصدق: الان درست در نظرم نیست که در یادداشت‌ها چه نوشته‌ام؟ می‌ترسم عرضی بکنم که مختصر اختلافی با قانون اساسی پیدا کند. چنانچه اجازه بفرمایید از روی یادداشت‌های خودم این مسئله را به عرضتان می‌رسانم.
رئیس: ممکن است توضیح دهید روز ۲۸ مردادماه چه کسانی نزد شما بودند و اسامی آنها را معرفی کنید؟ همچنین توضیح دهید با چه اشخاصی از منزل خارج شدید؟ و محل‌هایی را که پس از خروج خود از منزل خودتان تا زمان دستگیری در آن محل‌ها به سر می‌بردید، شرح دهید.
محمد مصدق: تقریباً عرض می‌کنم نه تحقیقی. روز ۲۸ مرداد تا یک بعد از ظهر خیلی اشخاص در منزل من آمده‌اند. یعنی از نظر انتظامات. مثلاً عرض کنم اگر درست حافظه‌ام یاری کند من سرتیپ امینی را خواستم و گفتم: به ژاندارمری دستور بدهید که کمکی به خانه من بکند. بعد از مدتی گفتند بیست نفر ژاندارم در خیابان غربی منزل من گذاشته‌اند که از مهاجمین جلوگیری کنند. خیلی اشخاص آن روز می‌آمدند و من از آنها وضعیت را سؤال می‌کردم. مثلاً یکی از این اشخاص سرتیپ دفتری بود که آمد و گفت وضعیتی در شهر هست. من دیدم که حکومت نظامی به وظیفه خود عمل نکرده، زیرا اگر عمل کرده‌بود که شب ۲۵ مرداد یک عده‌ای به آن ترتیب نمی‌توانستند حرکت کنند و به خانه من بیایند و کوچکترین گزارشی از حکومت نظامی به من نرسید. شهربانی هم تمام مسائل را به گردن حکومت نظامی می‌گذاشت. من تحقیق کردم، آن روز گفتند جمعیت‌هایی صد نفر، صد نفر از نقاط مختلف حرکت می‌کنند و معلوم نیست که تجمع آنها در کجاست. (رئیس: خارج از موضوع است) فرمودید چه اشخاصی آمدند، بنده هم دارم عرض می‌کنم. گفتم سرتیپ دفتری آمد و گفت: من جمعیت‌هایی دیدم. من دیدم چون می‌گویند این آدم شخص جدی است و خود من او را به همین جهت از اروپا خواستم برای گارد مسلح گمرکی، من تلفن کردم وزیر کشور که شما حکم ریاست شهربانی را به سرتیپ دفتری بدهید، بعد برای اینکه او بتواند کار مؤثری بکند، تلفن کردم به ستاد ارتش به آقای سرتیپ ریاحی که حکم فرمانداری نظامی را به او بدهید، در منزل من آن روز جمعیت بسیار بود. یک بعد از ظهر که خانم من به واسطه این اتفاق می‌خواست از منزل من برود (با حالت گریه) مرا به آن مکان مسکونی خودش خواست و گفت: شوهر عزیزم من می‌خواهم بروم. گفتم: تو برو چون من حاضرم اطفالم بی پدر بشوند، ولی بی مادر نشوند، تو برای اشخاصی که اینجا هستند ناهار تهیه کرده‌ای؟ گفت: من برای بیست نفر ناهار تهیه کردم. گفتم: تو برو و هر کس هر چه می‌خواهد بیاید، بیاید و تو مرا حلال کن. من آن روز ناهار خوردم. حالا این بیست نفر که آنجا ناهار خوردند، چه کسانی بودند؟ نمی‌دانم. بعد از ناهار اشخاصی نزد من آمدند.
حسین فاطمی رفت
محمد مصدق: قبل از ناهار لطفی و فاطمی بودند، ولی بعد از ناهار، یک ساعت بعد از ظهر فاطمی آمد و با من وداع کرد و رفت و گفت: می‌خواهم بروم منزل. گفتم: به سلامت، تشریف ببرید. بعد اشخاصی که آنجا بودند، آمدند در اتاق خود من، البته کارمندان نخست وزیری هم بودند و آنها مردان با حقیقتی بودند که آن روز تا ساعت آخر آنجا بودند. در اتاق من آقای وزیر کشور، دکتر صدیقی، آقای دکتر شایگان، آقای مهندس رضوی، آقای مهندس حسیبی، آقای ملکوتی و بقیه را درست نمی‌دانم که چه اشخاصی بودند. من روی تخت‌خواب خوابیده‌بودم و آنها ناهار خورده‌بودند و آنجا بودند. این موقع بین ۲ و ۳ بعد از ظهر بود. در این بین اگر عرض می‌کنم این مطلب را بعد متوجه شدم، قبول بفرمایید که صحیح است. بعد گفتند: سرتیپ فولادوند آمد، از طرف افسران هواخواه شاه، که استعفای شما را بگیرد و می‌گوید: یا استعفا بدهید یا منتظر عواقب وخیم باشید. گفتم: ابداً، ابداً که من استعفا بدهم. گفتم: من از نظر قانون و اختیاری که مجالس به من داده، استعفا نمی‌دهم، ولی با کسی هم جنگ و جدال ندارم، اگر می‌خواهند نخست وزیر بیاورند، اینکه نخست وزیر نیست، اینجا خانه من است، نخست وزیر برود محل خودش و مشغول کار بشود و یک تلفن هم بکنیم به این کارمندان که آنجا بروند و من هر چه در خانه خودم فریاد بزنم نخست وزیر هستم، کسی به حرف من گوش نخواهدداد و برای اینکه صاحب منصبان طرفدار شاه بدانند این خانه بلادفاع است، آقایان نماینده‌ای که در خانه من هستند، یک اعلامیه بدهند که این خانه بلادفاع است. راستی آقای نریمان هم آنجا بود. به هر حال این آقایان یک اعلامیه دادند و رونوشت آن را به سرتیپ فولادوند دادند و بُرد، ولی چیزی نکشید که صدای بمباران از پایین شروع شد. اتاقی که من بودم یک طرفش به منزل مسکونی خانمی وصل است. از سقف اتاق و پنجره آن گلوله می‌بارید و تخت‌خواب من پشت پنجره سمت شمالی بود. آقایان گفتند: این تخت شما را می‌گذاریم پشت دیوار که گلوله به شما اصابت نکند. تخت من را گذاشتند پشت دیوار. بعد این آقایان یک مدت زیادی متفکر نشستند، ولی تیراندازی مرتباً زیاد می‌شد، به طوری که گلوله شیروانی را سوراخ می‌کرد و به دیوار می‌خورد. آقایان گفتند: برخیزید از اینجا برویم. گفتم: نمی‌روم، نمی‌روم. من اینجا می‌مانم تا کشته شوم. اگر من کشته شوم، هدف ملت ایران از بین نمی‌رود، ولی اگر استعفا بدهم، می‌گویند نخست وزیری که خودش شروع به کاری کرد، چون عاجز از انجام آن شد، استعفا کرد. آن وقت هدف ملت ایران از بین می‌رفت. باز یک قدری گذشت و گلوله زیاد بارید. گفتند: آقای مصدق مگر شما می‌خواهید ما هم در اینجا تلف شویم؟ گفتم: نه والله، نه بالله، من فقط خودم می‌خواهم فدای وطن عزیزم بشوم (با حالت تأثر) گفتند: پس ماندن شما در اینجا سبب خواهدشد که ما هم بمانیم و ما هم با شما از بین می‌رویم. گفتم: حالا که این طور است، من برمی‌خیزم و با شما هر جایی که صلاح بدانید و جانتان محفوظ باشد، می‌آیم. من از تخت‌خواب پایین آمدم. (رئیس: اسامی را بفرمایید، چون اینها را مکرر گفته‌اید) من از جا برخاستم و با عده‌ای که همراه من بودند، که نظر دارم آنها همین‌هایی بودند که عرض کردم، رفتیم به بنای مجاور اتاق که خانه مسکونی خانم بود. گفتند: همین جا بمانیم. گفتم: ای آقا اینجا که جای ماندن نیست، اگر اینها داخل منزل من بشوند، خوب مسلماً به اینجا خواهندآمد. گفتند: پس برویم زیرزمین. رفتیم و بعد گفتم: آقایان مگر این مانعی دارد که بیایند و ما را از بین ببرند؟ گفتند: نه ما تصور می‌کردیم که از گلوله توپ‌ها محفوظ بشویم. گفتم: آقا اینجا صحبت گلوله توپ نیست. اگر اینجا آمدند و وارد شدند، چند چاقوکش بدون هیچ سر و صدایی ما را از بین می‌برند. گفتند: صحیح است، پس چه باید کرد؟ گفتم: ببینیم خدا چه می‌خواهد. بنده آمدم یک ایوان یک درع و یک چارک که در طبقه اول خانه من است.
رئیس: اینها را توضیح داده‌اید.
محمد مصدق: آخر گفتید کجا رفتید؟ دارم عرض می‌کنم.
رئیس: اینها را چند بار گفته‌اید و محفوظ همه ما شده.
محمد مصدق: نه آقا، تأمل داشته‌باشید تا عرض کنم.
رئیس: بنده رعایت حال خود شما را می‌کنم.
محمد مصدق: متشکرم. به هر حال آمدیم توی ایوان. من دیدم آنجا یک نردبانی هست، در صورتی که بارها به مهدی، آدم خودم، گفته‌بودم مبادا نردبانی آنجا باشد. آمدیم و دیدیم نردبانی آنجا است. نردبان که به ما اجازه نمی‌دهد که ما آنجا بمانیم و آن اشخاص وطن‌پرست، اشخاص شاه‌دوست بیایند آنجا و یک مرد یاغی و طاغی را به قول آن مرد، سالم بگذارند. اول گفتم دو نفر آدم صحیح سالم بروند ببینیم نردبان سالم هست یا اینکه این نردبان هم قلابی است که آنجا گذاشته‌اند؟ یکی برود روی نردبان بلکه نردبان محکم نباشد و بعد من هم بروم و از پله نردبان بیافتم و بمیرم و آن وقت بگویند خدابیامرز چه آدم خوبی بود و یک ختمی هم برای او در مسجد سپهسالار بگذارند. دو نفر آدم سالم رفتند و بعد نوبت من رسید. اینجا عرض کردم من بنیه ندارم، قوه ندارم، ولی وقتی این مسائل معنوی و روحیات من تحریک می‌شود، من از شما سرلشکر قوه‌ام بیشتر است (خنده حضار) می‌گویید نه، الان اجازه بدهید من با این مرد لخت شویم و اینجا کشتی بگیریم، اگر من او را زمین زدم که هر چه می‌‎گوید قبول بفرمایید و اگر او مرا زمین زد سر مرا ببرید. قوه من، قوه معنوی است، قوه ایمان است. ما رفتیم و از نردبان بالا رفتیم. همین طور که فرمودید، جست و خیز کردم. جنب خانه من خانه قدیمی بود که کسی در آن خانه منزل نداشت. چهار متر از دیوار رفتم بالا یک ایوانی آنجا بود که متصل به دیوار نبود، ولی به واسطه جست و خیز (خنده حضار) رفتیم و وارد ایوان شدیم و حالا اگر عرض کنم آن عده‌ای که در اصل چهارم برای غارت خانه کشیک می‌کشیدند ما را دیدند، والله آنها که برای کشتن مصدق نیامده‌بودند، مرا دیدند، به جان خودت مرا دیدند، به خدا به هر که قبول داری به سر شاهنشاه دیدند و هیچ نگفتند، چون برای قتل نیامده‌بودند، آنجا تماشا می‌کردند که ببینند این خانه چه وقت درش باز می‌شود، چه وقت می‌توانند به مقصود خود برسند. ما رفتیم ایوان خانه مجاور. اتفاقاً در آن خانه بسته بود. یکی از همراهان که زورش زیاد بود، یک تکانی به در داد و در باز شد و ما وارد طبقه اول آن خانه شدیم. بعد همراهان گفتند: خوب اینجا نزدیک است، اینها که ما را دیدند آمدیم، پس باید تغییر مکان داد. دیدم که حرف صحیحی می‌زنند. گفتم: چه باید کرد؟ گفتند که: این دیوارهای خانه مجاور اینجا کوتاه است، از این خانه به خانه دیگر می‌رویم. رفتیم. بنده دیوار را دیدم. دیدم از همان دیوارهای معمولی که از دو متر و نیم متجاوز نیست. گفتم: چه باید کرد؟ گفتند: قلاب می‌گیریم دو نفر می‌روند آن طرف، بعد شما هم می‌روید آن طرف، شما هم بیایید سر دیوار آن دو نفر آنجا هستند شما را می‌گیرند.
رئیس: آن خانه، خانه کی بود؟
محمد مصدق: والله به خدا نمی‌دانم، خانه مجاور خانه من بود .
رئیس: همراهانتان را اسم نبردید.
محمد مصدق: زیرکزاده، مهندس حسیبی، مهندس رضوی، دکتر شایگان، مهندس معظمی وزیر پست و تلگراف، دکتر صدیقی وزیر کشور، جمال ملکوتی معاون اداری نخست وزیر، آقای نریمان. اینها همراهان من بودند که رفتیم خانه مجاور بنده.
رئیس: اسم صاحب خانه را بگویید.
محمد مصدق: در خانه دوم گمان می‌کنم که صاحبان خانه بودند و مسکونی بود. گفتند: اینجا هم کافی نیست، برویم به خانه سوم. این خانه سوم نشانی آن این است که یک در به طرف جنوب کوچه کریم آقا دارد، یک در هم به طرف کوچه‌ای که در خیابان کاخ واقع است. رفتیم در این خانه، در این خانه در طبقه اول یا دوم به هر حال زیرزمین نبود. آنجا نشستیم. بعد از یک مدتی آمدند در زدند. البته توی خانه کسی نبود. سرایدار خانه رفت و آمد گفت که می‌خواهند آب ببرند. حالا این توضیح را عرض کنم که در خانه دوم چه شد که رفتیم به خانه سوم. این خانه دوم دری در خیابان بوذرجمهری، پهلوی اصل چهارم دارد و دیوارش از آن کوچه بوذرجمهری است. من رفتم آن دری که در کوچه بوذرجمهری بوده، باز کردم و دیدم یک عده زیادی ملت، همان ملتی که اینجا گفته‌شد آنجا ایستاده‌اند، اینها چرا ایستاده‌بودند؟ برای اینکه نمی‌دانستند بنده از خانه خودم به اصل چهارم رفتم و از آنجا به ستاد ارتش رفتم. اینها ایستاده بودند که اگر من فرار کنم، اینها من را بگیرند بکشند. وقتی آن جمعیت را دیدم، تصمیم گرفتم به آن خانه بروم. آقا ساعت هشت بود که در را زدند و سرایدار رفت و آمد و گفت: آمده‌اند آب ببرند. گفتم: تکلیف ما چیست؟ گفت: بروید در زیر زمین. ما رفتیم در یک زیرزمین و شب را بدون هیچ غذایی به سر بردیم. فقط آن مستخدم از آن تکه‌های نانی که خودش نتوانسته‌بود بخورد، توی یک دستمال برای ما آورد و بعد هم یک گیلاس آورد. من تا اذان صبح در آن زیرزمین باقی بودم. اذان صبح گفتم: ما باید برویم، صاحبخانه شاید راضی نباشد ما در اینجا باشیم، چرا کاری کنیم که بعد اینجا را هم بمباران کنند؟ به این جهت، اول آفتاب از آنجا بیرون آمدیم. بیرون از در جنوبی یک کوچه را پیمودیم و به یک کوچه بزرگی که موسوم به بوذرجمهری است و مقابل اصل چهار است، رسیدیم. در آنجا انشعاب پیدا شد، نه انشعاب به معنای حقیقی خودش، چون ما چند نفر نمی‌توانستیم در یک خانه به سر ببریم. یک دسته به طرف خیابان پهلوی، مهندس معظمی چون خانه مادرش در آن کوچه کوچک بوذرجمهری که منتهی می‌شود به حشمت‌الدوله منزل داشت و این خانه را خود من ساخته بودم و چون در نزدیکی همان باغ من بود و در سال ۱۳۱۴ به وجدانی به ۱۴هزار تومان فروخته‌بودم به در خانه رسیدم، یادم رفت که بگویم چه کسانی بودیم، عرض کنم دکتر صدیقی بود، دکتر شایگان بود و من و مهندس معظمی. مهندس معظمی البته از این راه که آمد و تبعیت از او کردیم، نظرش این بود که به خانه مادرش برود. خوب ما کجا برویم؟ او رفت در زد و در را باز کردند، ما هم چون جا که نداشتیم برویم، با همین ربدوشامبر و یک پیراهن خواب بدون کلاه و وسایل دیگری برویم خوب مثلاً بنده اگر می‌توانستم فرار بکنم هر کس من را می‌دید می‌گرفت، کسی نبود که من را نشناخته‌باشد. مهندس معظمی که وارد خانه مادرش شد، ما هم پشت سر ایشان رفتیم خانه. مهندس معظمی چه کند؟ کجا برود؟ چه بکند؟ به هر حال از ما پذیرایی کرد. خانم مهندس معظمی و والده‌اش در آنجا نبود و هیچ کس هم جز یک سرایدار نبود. روی سابقه من پلکان را گرفته و رفتم در آنجایی که خودم منزل داشتم نشستم. حالا که بنده صاحبخانه شدم (خنده حضار) آنها هم پشت سر من آمدند. چند دقیقه که گذشت مهندس معظمی گفت: من یک تلفن بکنم به آقای شریف‌امامی که بیاید اینجا. گفتم: به هر کس می‌خواهید تلفن کنید. عرض کنم که من مطلقاً در خیال اختفا نبودم، جهت اینکه من کاری نکرده‌بودم که بترسم. مهندس شریف‌امامی آمد آنجا. گفتم: آقای مهندس شریف‌امامی ما می‌توانیم از این خانه برویم و به هیچ وجه نمی‌خواهیم زحمتی برای شما فراهم کنیم، ولی چه وقت می‌توانیم برویم؟ آن وقتی است که ساعت ۸ بعد از ظهر باشد که ما را آن ملت که نمی‌خواهم توصیف کنم، ما را از بین نبرد. گفت: من می‌روم به نخست وزیر می‌گویم. گفتم: بسیار خوب، ما می‌خواهیم از اینجا برویم، زیرا من اولاً اهل اختفا نیستم، ثانیاً بنده با این لباس که نمی‌توانم فرار کنم یا مخفی شوم ما آنجا نهار هم خوردیم به سلامتی جنابعالی ناهار خوبی هم بود. سه ساعت بعد از ظهر آمدند در زدند. رفتند دم در گفتند: چه می‌خواهید؟ گفتند: آمدیم این خانه را گردش کنیم و جستجو نماییم. آقای مهندس معظمی گفت: بیایند؟ گفتم: فوراً. بعد آمدند و گفتند: ما رفته بودیم خانه برادر آقای مهندس معظمی که در شمال شهر سمت خیابان شاهرضا است، آنجا را گردش کنیم بعد گفتند اینجا بیاییم، آمدیم اینجا را هم گردش کنیم ببینیم کسی هست یا نیست؟ گفتم: بله آن کسی که شما می‌خواهید، این محمد مصدق است با دو، سه نفر از وزرایش. گفتند: پس الان می‌رویم اتومبیل می‌آوریم شما را می‌بریم. گفتم: بسیار خوب، هر طوری باشد که اتومبیل در میان جمعیت و جنجال نباشد. گفتند: اطمینان می‌دهیم که با نهایت سلامت به فرماندار نظامی ببریم. ما را آوردند با همان وضع به فرمانداری نظامی و البته وظیفه فرماندار نظامی بود که ما را زندانی کند، ولی نمی‌دانم چه شد که ما را به بارگاه بردند. گفتند: باید بیایی به بارگاه. من به اتفاق آقایان دکتر صدیقی و دکتر شایگان رفتیم به بارگاه.
رئیس: لابد می‌خواهید بفرمایید باشگاه؟
محمد مصدق: ببخشید، مقصودم همان باشگاه بود، بله باشگاه (خنده حضار) ما را بردند نزد نخست وزیر و او گفت: ببرید آنها را در همین باشگاه، و گفت: برای شما هم محلی تهیه می‌کنم که یک مکانی داشته‌باشید. ما از آنجا تعظیمی کردیم و خارج شدیم. ما را آوردند باشگاه افسران و دو نفر با من بودند، ولی بعد یک شب آمدند و آنها را بردند. خوب آقا من به سر خودت چرا می‌خواهم فرجام بدهم؟ چرا می‌خواهم تجدیدنظر بدهم؟ برای اینکه بی‌کارم، آنها که بودند صحبت می‌کردم گاهی در اتاق خودشان بودند، گاهی به اتاق من می‌آمدند و اینکه آن مرد گفت محمد مصدق گوشش نمی‌شنود، چطور او گوشش شنید که تلفن صحبت کرد، تلفن دیوار در اتاق مجاور اتاق من بود که گفت محمد مصدق را تسلیم دادگاه می‌کنند، من شنیدم به آن دو نفر گفتم بروید در دالان و ببینید چه می‌گوید تلفن هر چه گفته بود به من گفتند و من آن شرح را به هیأت دولت عرض کردم.
مقارن ساعت یک و نیم بعد از ظهر رئیس دادگاه جلسه را به عنوان تنفس ختم کرد و دنباله دادرسی به ساعت سه و نیم بعد از ظهر موکول گردید.
دنباله بیستمین جلسه محاکمه مقارن ساعت چهار بعد از ظهر مجدداً در تالار آیینه سلطنت‌آباد به ریاست آقای سرلشکر مقبلی تشکیل گردید و پس از اعلام رسمیت جلسه، رئیس دادگاه سؤالات زیر را از آقای مصدق نمود:
برای یک سره کردن مملکت
رئیس: شما اظهار داشتید عده‌ای از نمایندگان مستعفی مجلس شورای ملی که در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مردادماه در منزل شما بوده‌اند، حضور آنان عادی بوده و کما فی‌السابق به بررسی لوایح تنظیمی شما و سایر ایرادات عادی می‌پرداخته‌اند. توضیح دهید آیا در آن ایام به اصطلاح روزنامه‌های موافق شما و حتی جراید بی‌طرف درباره یک سره کردن کار مملکت هیچ گونه مطالعه و مذاکره و اخذ تصمیمی از طرف نمایندگان مستعفی مزبور به عمل آمده‌است یا خیر؟
محمد مصدق: به هیچ وجه برای یک سره کردن کار مملکت بین من و آنها مذاکراتی به عمل نیامده‌است.
محمود نریمان چه می‌کرد؟
رئیس: آقای محمود نریمان پس از مدت مدیدی که به منزل شما نمی‌آمدند و هیچ گونه ملاقاتی نمی‌نمودند و از فراکسیون نهضت ملی مجلس شورای ملی نیز مدتی بود استعفا داده‌بودند برای چه امری در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مردادماه در منزل شما آمد و شد می‌کردند؟
محمد مصدق: آقای محمود نریمان یکی از آن مردان صحیح و درست مملکت است که به جهاتی که نمی‌دانم از فراکسیون نهضت ملی استعفا کرده‌بود، ولی ارتباط آقای نریمان با من هیچ وقت قطع نبود. آقای نریمان برای شور در لوایح مالیاتی برای کارهایی که در تخصص ایشان بود گاهی، بلکه یک ایامی هر دو روز یک مرتبه به منزل من می‌آمدند و آن روز هم برای اینکه آقای نریمان ثابت کنند که اگر در نهضت ملی نیستند با من که مثل دیگران یکی از رهبران نهضت ملی بودم و روابطش قطع نباشد، به منزل من آمده‌بودند و اگر خارج از موضوع نباشد، باید عرض کنم که روزی که ما می‌خواستیم به دربار برویم، در دوره ۱۵، آقای نریمان آمد به منزل من و من هیچ سابقه‌ای تا آن روز با او نداشتم. به او گفتم: این کار ما ضرر دارد، ممکن است در دستگاه دولت به شما کار ندهند. گفت: من با شخص شما دوست بودم و هر کاری هم که باشد می‌کنم و توجه به اینکه به من کار بدهند یا ندهند، ندارم.
برای تنظیم لوایح می‌آمد
رئیس: روزهای ۲۵ تا ۲۸ فقط برای تنظیم لوایح می‌آمد؟
محمد مصدق: آن روزها روزهای بحرانی مملکت بود. یک عده از مردم می‌آمدند منزل نخست وزیر برای اینکه کسب اطلاع بکنند که جریان از چه قرار است؟ آن روز خیلی از مردم در منزل من و فقط برای کسب اطلاع می‌آمدند.
چه کسب اطلاعی؟
رئیس: کسب اطلاع از چی؟
محمد مصدق: کسب اطلاع از وضعیت مملکت که وضع چیست؟ عرض کردم تمام این مسائل راجع به مسافرت بی‌سابقه اعلیحضرت بود و بس. این امر بود که سبب نگرانی مردم شده‌بود که آیا اعلیحضرت برای چه به خارج رفته‌اند؟ خود جنابعالی وقتی یک خبری در تهران است، مستخدم خودتان را می‌فرستید که یک سر و گوشی آب بده که چه خبر است؟ این مستخدم شما که می‌رود سر و گوش آب بدهد، نمی‌رود که جنایت بکند، می‌رود خبر بیاورد. این اشخاص غالباً آن روز حتی من را هم ندیده‌اند. به خدا قسم الان به خاطر ندارم که چه کسانی آن روز در منزل من بودند. راستی چون صبح سؤال فرمودید: "این خانه سومی که رفتید صاحبش کیست؟"، خواستم عرض کنم اسمش را فراموش کردم، ولی خانه متعلق به یک تاجر ترکی است که آن شب در خانه نبود و گفتند در شمیران است.
چرا هیأت دولت را واقف نمی‌کردید؟
رئیس: شما اعتراف نمودید از روز ۲۵ مردادماه مجلس شورای ملی وجود نداشته‌است (محمد مصدق: از ۲۵ بله) و استحضار داشته‌اید که اعلیحضرت همایون شاهنشاهی نیز در خارج از کشور به سر می‌برد، (محمد مصدق: بله) صرف نظر از اینکه از روز ۲۵ مردادماه دیگر نخست وزیر نبوده‌اید، توضیح دهید شما که خود را نخست وزیر می‌دانسته‌اید آیا در غیاب شاهنشاه و عدم وجود مجلس شورای ملی امور مملکت جز به عهده هیأت وزیران بوده‌است؟ اگر این موضوع را تصدیق می‌نمایید، پس چگونه هیأت وزیران را در روزهای ۲۵ الی ۲۸ مردادماه در جریان اتفاقاتی که هر لحظه روی می‌داد و بررسی‌هایی که درباره تشکیل شورای سلطنت یا شورای امنیت و با مراجعه به افکار عمومی یا عده‌ای از نمایندگان مستعفی مجلس شورای ملی می‌نمودید، قرار ندادید؟
محمد مصدق: این مسئله باید تفکیک بشود. نخست وزیر هم مسئول اداره امور مملکت است و هم مسئول سیاست عمومی مملکت است. یعنی (پلتیک ژنرال) وزرا مسئول اداره مملکت هستند. وقتی که یک سیاست عمومی روی می‌دهد، آن وقت باید نخست وزیر کارها را مرتب کرده، ببرد در هیأت وزیران و پیشنهاد کند. من خودم را صحیح یا غلط نخست وزیر می‌دانستم و هر وقت اجازه دادید ثابت می‌کنم که دلایل محکم و مقنع برای بقای خودم در این سمت دارم، بنابراین چیز فوق‌العاده‌ای از نظر شخص من روی نداده‌بود که من فوراً بروم و هیأت وزیران اظهاری بکنم. اگر من معتقد بودم که این دستخط نافذ است، پس محتاج به مشورت با هیأت وزیران نبودم. من می‌رفتم و یک وزیر به جای خود باقی نمی‌ماند. من این پیشامد را می‌خواستم توجه کنید، پیشامدی شده، صحیح یا غلط، می‌خواستم با فکر مطالعه در هیأت وزیران مطرح کنم، به شرحی که سابقاً عرض کردم این کار به روز چهارشنبه محول شد و روز سه‌شنبه آن بساط پیش آمد و ما موفق به مذاکره نشدیم.
کارها را چه کسی آماده می‌کرد؟
رئیس: ممکن است روشن نمایید که کارهای نخست وزیر که اشاره نمودید آماده و منظم شده به هیأت دولت به وسیله نخست وزیر برده می‌شد، چه عناصر و عواملی آن کارها را برای نخست وزیر باید آماده و مرتب نمایند؟
محمد مصدق: ما دو قسم کار داشتیم: یکی سیاسی و دیگری اقتصادی. در کارهای سیاسی شخص خود من با سفرایی که با ما طرف می‌شدند، مذاکره می‌کردم. البته در جراید به استحضارتان رسیده که من ساعات زیادی با آقای هندرسن، سفیر کبیر امریکا، راجع به نفت مذاکره کردم. در این باب مشاورین من اشخاصی بودند که عرض خواهم‌کرد. وقتی مذاکره من با او تمام می‌شد، مذاکرات خودم را به متخصصین حقوقی و فنی می‌گفتم. متخصصین حقوقی من دکتر شایگان بود، دکتر سنجابی بود و مهندس حسیبی. با اینها که مذاکره می‌کردم، اگر لازم می‌شد و به جایی می‌رسید که محتاج به تصمیم بود، آن وقت نه تنها هیأت وزیران، بلکه نمایندگان مجلس شورای ملی هم که در کمیسیون‌های مربوطه بودند، مثلاً در باب شناسایی ملی‌شدن صنعت نفت که هریمن اینجا بود، یک راست با نمایندگان کمیسیون نفت مجلس شورای ملی و هیأت وزیران مذاکره کردم و این شناسایی آن وقت به توسط مستر هریمن به عمل آمد. به طور کلی مطالب مهم در هیأت وزیران مطرح می‌شد، چون وقت هیأت وزیران نمی‌رسید که در هفته سه روز که جلسه داشتند کارها را خودشان آماده کنند، ولی آنجایی که محتاج بود هیأت وزیران یک تصمیمی بگیرد، موضوعات در جلسه هیأت وزیران مذاکره می‌شد، اگر محتاج به صدور تصویب‌نامه بود، تصویب‌نامه صادر می‌شد و چنانچه محتاج به صدور تصویب‌نامه نبود، تصویب هیأت وزیران در صورت‌مجلس نوشته می‌شد و آن تصمیمی را که در صورت‌مجلس نوشته شده‌بود، به وزارتخانه مربوط ابلاغ می‌کردیم. می‌خواهم خاطر محترم را متوجه کنم که در مسایل امنیتی مثل کار شهربانی، حکومت نظامی، و این کارها، شخصاً دخالت می‌کردم و وزیر کشور هم می‌دانست. برای این کارها معطل نمی‌شدم که کارهای مربوط به شهربانی و فرماندار نظامی به جریان اداری بیافتد، زیرا اگر می‌خواستیم این جریان را طی کنیم که کار از کار می‌گذشت. مقصودم این است که در مسائل تأمینیه هر روز صبح کمیسیون امنیت با حضور فرماندار نظامی، رئیس شهربانی، رئیس ستاد ارتش و اشخاص دیگری که لازم بود، تشکیل می‌شد. ما دیدیم اگر بخواهیم مسائل امنیت را روی مقررات اداری حل کنیم، یعنی ستاد ارتش گزارشی به من بدهد، گزارش را من به وزرات کشور ابلاغ کنم و وزارت کشور با من مذاکره کند، این به قدری طول می‌کشد که جلوی ناامنی را نمی‌گرفت. هر روز صبح اول وقت کمیسیون امنیت در منزل من تشکیل می‌شد. رئیس ژاندارمری، رئیس شهربانی، رئیس ستاد ارتش، وزیر کشور یا نماینده او و دادستان می‌آمدند در اتاق دیگری راجع به موضوعی که روز قبل واقع شده‌بود، مذاکره می‎‌کردند و یک تصمیم شفاهی، صورت‌جلسه هم نداشت، این تصمیم را می‌گرفتند و هر کس که مأموریت انجام آن کار را داشت، اجرا می‌کرد. چون این مسائل را نمی‌شد در هر جلسه برد در هیأت وزیران، با وزیرانی که در این گونه موارد تخصص نداشتند مذاکره کنیم. مثلاً وزیر راه چه اطلاعی از مسائل انتظامی داشت. عرض کردم آنجایی که لازم بود دولت تصمیم بگیرد، کار حاضر و شسته رُفته به هیأت دولت می‌رفت و در آنجا بدون معطلی دولت تصمیم می‌گرفتند.
مسئولیت مشترک را تفسیر کنید؟
رئیس: ممکن است دادگاه را از تفسیر مسئولیت مشترک وزرا روشن سازید که معنی اشتراک مسئولیت وزرا چیست؟
محمد مصدق: در دو جلسه قبل خواستم عرض کنم که فرمودید ساکت باش و عرض نکردم. حالا به عرض می‌رسانم که ما سه جور مسئولیت داریم: یکی مسئولیت سیاسی، یکی مسئولیت جزایی و یکی مسئولیت حقوقی. این مسئولیت مشترکی که در قانون اساسی می‌نویسد: "وزرا فرد فرد و بالاجتماع مسئولیت دارند." این مسئولیت سیاسی است. یعنی وقتی یک دولتی، یک وزیری، کاری کرد که برخلاف قانون بود، کاری کرد که برخلاف نظریات مجلس بود، آن وقت مجلس دو راه دارد: یا از وزیر سؤال می‌کند و وزیر جوابی می‌دهد و مسئله حل می‌شود و یا اینکه مسئله شدید است، آن وقت مجلس شورای ملی یا یعنی عده‌ای از نمایندگان، نماینده دولت را استیضاح می‌کنند. اگر دولت را استیضاح کردند و رأی عدم اعتماد به یک دولتی داده‌شد، آن دولت از بین می‌رود. ضمناً باید بگویم استیضاح هم بر دو قسم است: وقتی استیضاح از یک وزیر می‌شود، وقتی استیضاح از دولت می‌شود، استیضاح از عمل یک وزیر سبب رفتن دولت بالاجتماع نمی‌شود، مگر اینکه رأی عدم اعتماد به دولت داده‌شود. این را می‌گویند مسئولیت سیاسی، مسئولیتی که در قانون اساسی مشترک است. مسئولیت جزایی آن مسئولیتی است که مشترک نیست، یعنی اگر وزیری در کار خودش یک خلاف قانونی بکند، فرض بفرمایید که وزیری یک مستخدمی را که تحت محاکمه رفته و به انفصال ابد از خدمت محکوم شده، کار بدهد، این مسئولیت وزیر اداری است، ممکن است سیاسی باشد، ولی روح عمل مسئولیت اداری است، اما مسئولیت جزایی وزیر این است که وزیری دانسته و فهمیده از یک نوشته مجعولی سوء استفاده بکند، این مسئولیت جزایی است. پس این دو قسم تشریح شد. یک قسم مسئولیت دیگری هم هست برای وزیر که مسئولیت حقوقی است، یعنی وزیر در انجام وظیفه به شخصی ضرر مالی رسانیده‌است، که این مسئله مسئولیت حقوقی وزیر در انجام وظیفه، محل بحث علمای علم حقوق است. بعضی‌ها این مسئولیت وزیر را که در انجام وظیفه کرده‌است، خسارتش را مربوط به دولت می‌دانند، این مسئله در بین علمای حقوق حل نشده که اگر وزیری در انجام وظیفه خود خسارتی به کسی رساند، این خسارت را باید دولت متحمل بشود یا شخص وزیر؟ مسئولیت حقوقی وزرا این است که اگر وزرا در کار شخصی خودشان خلافی کردند، مثلاً بنده وزیر هستم خانه همسایه خودم را خراب می‌کنم، این شخصی است، یعنی باید خسارت آن خرابی را بدهم، ولی در جریان کار دولت و موقع انجام وظیفه من خسارتی به مردم رسانیده‌ام، این موضوع مورد بحث است. یک مثال برای آقا می‌زنم که از همه بهتر باشد و با کار آقایان هم وفق بدهد. فرض کنند قشونی مأمور می‌شود برود یک عده را سرکوب کند. رئیس این هیأت قشون را از توی زراعت یک شخصی می‌برد. این در حین انجام وظیفه یک خسارتی به آن صاحب زراعت رسانیده‌است. این مسئولیت حقوقی است. این قسمت از کار وزرا که مسئولیت حقوقی دارند، هنوز حل نشده‌است. پس به طور خلاصه عرض می‌کنم، اول مسئولیت سیاسی که حاکم و قاضی آن مجلس شورای ملی است، دوم مسئولیت جزایی که مربوط به محاکمات عمومی است، سوم مسئولیت حقوقی که همان است که عرض کردم که در جریان کار دولت ضرری برسانند و آن متضرر از وزیر شکایت کند. این هم تفسیر مسئولیت، دیگر چه عرض کنم؟
در این سه روز کمیسیون تشکیل شد؟
رئیس: باری، ممکن است توضیح دهید چنانچه الان اظهار داشتید شخصاً به امور امنیت و انتظامات داخلی کشور توجه مخصوص مبذول داشته و هر روز کمیسیون امنیتی تشکیل می‌دادید، آیا راجع به جریانات این سه روز هیچ کمیسیون امنیت یا مجلس مشورت برای اخذ تصمیم و تدبیری اتخاذ شده‌است یا خیر؟
محمد مصدق: این سؤال را استدعا می‌کنم از آقای سرتیپ ریاحی که عضو کمیسیون امنیت بودند، بفرمایید و ببینید در آن دو، سه روز کمیسیون امنیت تشکیل شده یا نه؟
یک توضیح بدهید
رئیس: شما خودتان اظهار داشتید که: مسئولیت این قبیل امور و اخذ تصمیم برای اینکه در مراجعه به مقامات مربوطه ممکن بود به طول بیانجامد، خود اینجانب تصمیم می‌گرفتم.
محمد مصدق: خیر.
رئیس: پس توضیح بدهید که چگونه بوده‌است؟
محمد مصدق:این طور عرض نکردم قربان.
رئیس: عین جواب شما خوانده شود تا متوجه شوید؟
محمد مصدق: بسیار خوب بفرمایید بخوانند.
در این موقع منشی دادگاه جواب سؤال قبلی از محمد مصدق را خواند.
محمد مصدق: عرض می‌کنم اینکه گفتم شخصاً دخالت می‌کردم، معنی این نبود که وزیر مطلع نشود و یا مسئولیت نداشته‌باشد. وزیر کشور مسئول کار خود بود. خودم وزیر دفاع ملی بودم، هم وزیربودم و هم می‌توانستم صاحب تصمیم باشم. گفتم مثلاً رئیس شهربانی به جای اینکه کاغذی بنویسند و یا به وزیر کشور مطلبی را بگوید و وزیر کشور بیاید به من بگوید، خود رئیس شهربانی به من تلفن می‌زد و خودش مسئول کار خودش بود. رئیس شهربانی که سلب مسئولیت از او نشده‌بود. من‌باب مشورت به من تلفن می‌کرد که مثلاً اتفاقی در جایی افتاده، عقیده شما چیست؟ من هم نگاه می‌کردم به مصلحت روز می‌گفتم این کار را این طور بکنید، بهتر است، اما نه اینکه یک چیزهای مهمی من تصمیم می‌گرفتم و وزیر کشور اطلاع نداشت. در مسائل مهم، وزیر کشور، رئیس شهربانی، رئیس ژاندارمری خودشان اقدام می‌کردند. رؤسای شهربانی و فرماندار نظامی گاهی می‌آمدند و خبر از اوضاع شهر می‌دادند و این جور حرف‌ها را می‌آمدند و گاهی به من می‌زدند.
درست توجه نکردید
رئیس: شاید سؤال را درست توجه نکردید، چون دادگاه بسیار احتیاج دارد که این قضایا روشن شود، مجدداً سؤال را برای شما می‌خوانند و شما جواب بدهید.
سؤال خوانده‌شد.
محمد مصدق: عرض کنم قبل از اینکه کمیسیون امنیت تشکیل بشود، رئیس شهربانی، رئیس حکومت نظامی اینها به من تلفن می‌کردند، آن هم در مواقع فوری، اگر موارد فوری نبود خودشان به وزارت کشور گزارش کتبی می‌دادند و دستور می‌گرفتند. چنانچه یک موارد فوری پیش می‌آمد، من‌باب مثال رفتن در یک نقطه و کشف یک شبکه‌ای و این نوع مطالب.
رئیس: متوجه سؤال باشید به نظر بنده بسیار ساده است. آیا در این سه روز کمیسیون امنیتی تشکیل شده‌است یا نه؟
در کمیسیون چه می‌کردند؟
محمد مصدق: بعد از اینکه ما دیدیم به این صورت تحقیق با مشورت اداری با شخص من یا با وزیر کشور عملی نیست، زیرا قوای انتظامی همه با هم باید کار بکنند و همه از قضایا مطلع شوند، قرار شد که کمیسیون امنیت از آن ادارات مسئول تشکیل بشود و آنها هر چه لازم است، بدون مکاتبه یادداشت بکنند و وزارت دفاع ملی از نظر کار خود، وزارت کشور از نظر کار خود، اقدام کنند. این کمیسیون امنیت چند ماه قبل از ۲۵ مرداد تشکیل می‌گردید و یا گاهی اتفاق می‌افتاد که تشکیل نمی‌شد، ولی در غیر این صورت اغلب تشکیل می‌شد و به من هم گزارشی نمی‌دادند و در یک اتاق منزل من مشورت می‌کردند و اگر یک مطالب مهمی در میان بود، به من اطلاع می‌دادند، اما غالباً مسائل چیزی نبود که بیایند و به من بگویند و یا در هیأت وزیران مطرح کنند. حالا این فرق نمی‌کند که آن اعضای کمیسیون امنیت، یکی سرتیپ ریاحی بود، از ایشان سؤال کنید که کمیسیون امنیت در آن روزها تشکیل می‌‎شد یا نمی‌شد یا تشکیل شد و در مطلبی بحث شد یا نشد؟ ایشان جواب آقا را عرض می‌کنند. من هم اگر اطلاعی داشته‌باشم، عرض خواهم‌کرد.
شخصاً نمی‌خواهید توضیح دهید؟
رئیس: یعنی شما در این مورد نمی‌خواهید دادگاه را شخصاً با دو جمله روشن کنید که آیا کمیسیون امنیتی تشکیل شده‌است یا خیر؟
محمد مصدق: در این دو روز کار مهمی رخ نداده‌بود که کمیسیون امنیت بیاید و مطالبی بگوید. یکی مسئله میتینگ بود که عرض کردم من از جریان آن اطلاع نداشتم (رئیس: پس تشکیل شده) و روز ۲۶ مرداد قضیه مجسمه‌ها بود، که شرح آن داده‌شد و روز سه‌شنبه من نظر ندارم که اتفاق افتاده‌باشد.
جواب بنده را بدهید
رئیس: از اتفاقات سؤال نکردم، فقط خواستم دادگاه را مستحضر دارید که در این سه روز کمیسیون امنیت تشکیل شده یا خیر؟ خواهش می‌کنم جواب بنده را بدهید.
محمد مصدق: عرض می‌کنم نمی‌دانم. از اعضای کمیسیون تحقیق بفرمایید، ببینید شده یا نشده؟
خودتان گفتید ایام بحرانی
رئیس: شما در تمام اظهارات خودتان این سه روز را ایام بحرانی و مهم قید کرده‌اید. آیا در چنین ایامی با چنین وقایعی که رخ داده، که در نظر شما کوچکترین آن فرود آوردن مجسمه‌ها، دادن میتینگ بر ضد سلطنت و غیره و غیره، قابل بررسی در کمیسیون امنیت نبوده‌است که در این ماده تصمیمی چنانچه اظهار داشتید در مواقع مهم راجع به امنیت کشور اتخاذ می‌کردید اتخاذ کنید؟
محمد مصدق: کمیسیون امنیت به دعوت من تشکیل نمی‌شد. مقرر بود که هر وقت گزارش‌هایی به نخست وزیر می‌رسید، به جای اینکه بیاورند و به من بدهند و کارش را سنگین کنند، آن گزارش‌ها را دفتر نخست وزیری و منشی نخست وزیر، هر کس بود، یک جا می‌گذاشت و آن را رجوع می‌کرد به کمیسیون امنیت و کمیسیون امنیت به قسمی که لازم بود می‌گرفت. آقا از طرف نخست وزیری تحقیق بفرمایید که یک دعوت در این چند ماه اخیر از اعضای کمیسیون امنیت شده‌است، این کمیسیون برای این بود که هر وقت یک کاغذ و کاری مربوط به مسائل انتظامی می‌رسید، منشی نخست وزیر آن کاغذ را کنار می‌گذاشت و به کمیسیون امنیت ارجاع می‌کرد و آن کمیسیون بالاتفاق تصمیم می‌گرفت که هر یک از اعضای آن کمیسیون در وزارتخانه مربوط به خود آن تصمیم را اجرا می‌کردند. عرض کردم قضیه این بود، حالا در این دو سه روز به واسطه اهمیت مسائل که هر جا یک خبری بود و یک صدایی بود این یک کار کوچک چند کلمه‌ای که نبود تا بیاورند در کمیسیون امنیت و تصمیم بگیرند، اصل این بود که شهربانی و فرماندار نظامی مراقب انتظامات شهر باشند. حالا آقا تحقیق بفرمایید ببینید اگر به واسطه گرفتاری‌های زیاد شهربانی و حکومت نظامی کمیسیون امنیت تشکیل نشد و آنها به وظیفه خودشان هر طور می‌توانستند عمل کرده‌اند. به طور خلاصه کمیسیون امنیت برای جلوگیری از کارهای یومیه کوچک بود، ولی در آن روزها که به کرّات عرض کردم بحران بود، اوضاع به قدری بد و خراب بود که گزارشی کسی نمی‌توانست بدهد که به کمیسیون ارجاع شود. اصولاً از حدود اختیارات این کمیسیون خارج بود. آقا تحقیق بفرمایید ببینید این اداره شهربانی، این حکومت نظامی اگر به من گزارش داده‌اند و من تصمیمی گرفته‌ام، من به مسئولیت خود عمل نکرده‌ام، ولی اگر بخواهید هزار نکته باریکتر از مو اینجا است. من هرگز نمی‌خواهم اشخاصی را در مظان تهمت قرار دهم. اگر سازشی بود که دولت را بردارند، جریان کار علیه دولت بود. مثل اینکه عرض کردم شب یکشنبه یک بعد از نصف شب این عده نظامی به در خانه من آمدند، ولی کوچکترین گزارشی قبل از آمدن آن عده به من ندادند، حالا اگر جریان امر این بود که نمی‌بایست گزارش به من بدهند و شب نداده‌اند، من چه می‌توانستم بکنم؟ من یک فرد واحدی بودم که با یک دسته‌ای که با من مخالف بودند، کار می‌کردم. من مسئول کار یک اشخاصی که وظیفه خود را از نظر سیاست به جا نیاورده‌اند هستم؟ جنابعالی وقتی می‌توانید به من چنین اظهاری بفرمایید که یک گزارش شهربانی روی وضعیت داده‌باشد یا یک گزارشی حکومت نظامی داده و من عمل نکرده‌ام. اگر چنین بود و آمدند و گفتند این گزارش را دادیم به نخست وزیر و نخست وزیر خواند و اعتنا نکرد، آن وقت من مسئول هستم، ولی اگر قوه انتظامی، به خدا قسم نمی‌خواهم کسی را متهم کنم، ولی اگر قوه انتظامی به جهاتی که عرض نمی‌کنم، ولی قصد داشت ...
باز هم تکرار می‌کنم
رئیس: آقای مصدق بنده برای سؤال قبلی یک "باری" گذاشته‌ام، یعنی چیزی از آن دستگیرم نشده‌است.
محمد مصدق: از کمیسیون امنیت چیزی نفهمیدید؟ (خنده حضار)
رئیس: حالا هم برای سؤال یک "باری" می‌گذارم، یعنی اینکه کمیسیون امنیت که هر روز صبح در منزل شما جمع می‌شدند، شخصاً تصمیم می‌گرفتید؟
محمد مصدق: من نه آقا، آنها تصمیم می‌گرفتند.
رئیس: بنده این گونه فهمیدم. تمام شود بعد.
سرتیپ ریاحی: توضیحی است اجازه می‌فرمایید؟
رئیس: بنده از شما بعد سؤال می‌کنم.
سرتیپ ریاحی: بسیار خوب.
رئیس خطاب به محمد مصدق: به فرض گفته خودتان که اظهار داشتید در ۲۵ مردادماه کودتایی واقع شد، تصمیماتی اتخاذ کردید؟
محمد مصدق: کی اتخاذ کرده‌است؟
رئیس: تدابیری اتخاذ کردید، واحدهایی را خلع سلاح نمودید، اعلامیه‌ها صادر نمودید، به سفارتخانه‌ها دستوراتی دادید، یا در تمام این موارد هیچ گونه مشورت، هیچ کمیسیون امنیت، هیچ بررسی و غوری و مشورتی به مقامات انتظامی انجام دادید یا خیر؟
محمد مصدق: راجع به تلگرافات عرض کردم اطلاع ندارم. به کرّات هم گفتم. دیگر چه بود؟ (رئیس: به عنوان کودتا) راجع به کودتا عرض کردم که دستور خلع سلاح را من به آقای سرتیپ ریاحی دادم، من چه می‌دانم خلع سلاح را چگونه باید کرد؟ (خنده حضار)
رئیس: پس کمیسیون امنیت تشکیل نشد؟
محمد مصدق: چرا تردید می‌گذارید؟ سؤال کنید آقا.
رئیس: شما مگر امر برای تشکیل این کمیسیون نمی‌دادید؟
محمد مصدق: خیر آقا. فرض کنید آقای نصیرزند از گیلان تلگراف می‌کردند که اینجا وقایعی هست. این تلگراف به ستاد ارتش می‌رسید. در اینجا به موجب قانون تبعید چاقوکش‌ها و یا تبعید اخلال‌گران و یا قانون امنیت اجتماعی، می‌بایستی مسئله حل شود. به من مربوط نبود. اینها می‌رفتند به جای اینکه هر کاغذ بنویسند و قضیه چند روز لاینحل بماند، اینها جمع می‌شدند، با هم مشورت می‌کردند، در موضوع بحث می‌کردند، هر یک از اعضای کمیسیون امنیت وظیفه‌ای داشت، انجام می‌داد. مثلاً وظیفه وزارت کشور این بود که در جواب تلگراف مثلاً تیمسار نصیرزند تلگرافی بکند به فرماندار رشت، این کار را می‌کرد. من شخصاً به هیچ وجه من‌الوجوه دخالت نداشتم. خدمتتان عرض کردم که تا چند ماه قبل می‌آمدند و این مسائل را به من می‌گفتند و برای من تولید اشکال می‌کردند و کارها به طول می‌انجامید. من چه کردم؟ برای اینکه این مطلب به کلی حل بشود و ادارات تأمینیه با هم مربوط باشند، در خانه من جمع می‌شدند و آن هم از نظر اطلاع من نمی‌آمدند، چون برای کارهای خودشان به خانه من می‌آمدند، خودشان قرار گذاشته‌بودند اول وقت بیایند دور هم جمع شوند و کارهای خودشان را انجام بدهند و آخر سر هم اگر با من کاری داشتند، سراغ من بیایند. اگر می‌خواهید این مسئله روشن بشود از آقای سرتیپ ریاحی که عضو کمیسیون امنیت بود سؤال بفرمایید. البته ایشان هم از نظر کارهای وزارت دفاع ملی در آن جلسه حضور داشتند، بنابراین از ایشان بهتر است سؤال بفرمایید.
درست متوجه نشدم
رئیس: از تفصیل مکرری که با توضیح این جمله که دائماً اشاره کردید که متوجه من نشده‌اید. (محمد مصدق: معذرت می‌خواهم) درست است چون بنده این طور تشخیص دادم که با این تکرار مکررات تغییر مطلب در قالب جملات فقط برای این است که به دادگاه توضیح کافی که از شما تقاضا می‌شود و شاید بسیار ضروری است که دادگاه از آن مطلع گردد، ندادید و البته بنده بیش از این در این مطلب وقت سایر متهمین را ضایع نمی‌کنم و باز با یک باری سؤال می‌شود توضیح دهید بخشنامه صادره از ستاد ارتش در روز ۲۸ مردادماه دایر به اینکه: "چون افراد حزب توده با دادن شعار شاه‌دوستی بر علیه دولت تظاهر می‌نمایند آنان را متفرق ساخته و در صورت لزوم تیراندازی هم بشود"، آیا این دستور شما بوده‌است که چنین بخشنامه‌ای صادر شده یا از این جریان هم اطلاع ندارید؟
محمد مصدق: در این مملکت در هر عصری یک اشخاصی که با اشخاص دیگر دشمنی داشته‌اند، عنوانی برای ایذاء و زحمت مخالفین خود فراهم می‌آوردند. یک وقت به عنوان شیخی و متشرعی، وقتی به عنوان مسلمانی و بهایی.
رئیس: تصدیق می‌کنید که باز به تاریخ پرداخته‌اید؟ (خنده حضار)
محمد مصدق: خیر قربان، تصدیق ندارم. اینها را می‌گویم که شما روشن شوید.
رئیس: ما روشن هستیم آقا.
محمد مصدق: خیر آقا روشن نیستید.
تظاهر یکی از تماشاچیان
در این موقع یکی از تماشاچیان از سمت راست تالار فریاد زد: آقای رئیس دادگاه این مرد یاغی و اخلالگر است، اعدامش کنید.
رئیس: کی بود؟ هر کس بود، فوری او را اخراج کنید.
در این وقت افسران مأمور انتظامات دادگاه شخص متظاهر را از جلسه خارج نمودند، ولی در حالی که او را از جلسه خارج می‌کردند فریاد زد: زنده باد شاهنشاه.
رئیس: شما می‌خواهید باز هم تکرار مکررات کنید و تاریخچه بگویید؟
محمد مصدق: اجازه بدهید آقا.
رئیس: اجازه خارج شدن از موضوع را نمی‌دهم، برای اینکه حرف زدن برای شما دوا است و برای دیگران سم.
محمد مصدق: آقا شما از بنده می‌پرسید خدا یکی است یا بیشتر؟ اگر بنده بگویم "لا اله" این صحیح نیست، باید "الله" آن را هم بگویم تا صحیح شود. یعنی اول یک دلیل گفته‌شود و بعد بگویم چرا چنین کار شد.
رئیس: اول موضوع را بفرمایید بعد دلیل آن را.
محمد مصدق: قربان اول دلیل است، بنده باید یک تصوراتی کرده‌باشم و ...
رئیس: الساعه به این سؤال جواب می‌دهید یا خیر؟
محمد مصدق: البته با یک توضیحات مختصری.
رئیس: اول بفرمایید آری یا نه؟ بعد توضیحات خودتان را بفرمایید.
محمد مصدق: بنده اول اجازه می‌خواهم از حضرت آقا که اینقدر یک متهمی را اذیت نکنید. این خلاف مروت است.
رئیس: آقا جنابعالی جواب این سؤال را بدهید.
محمد مصدق: بنده هم از رئیس دادگاه استدعا می‌کنم که از من سؤالی نفرمایند که به استناد آن بنده را محکوم کنید.
رئیس: پس شما بفرمایید از بنده سؤال کنید تا بنده جواب بدهم. (خنده حضار)
محمد مصدق: نه آقا نه این طور عرض نمی‌کنم.
رئیس: ما که نمی‌خواهیم با این سؤال بگوییم شما محکوم هستید.
محمد مصدق: قربان خواهید فرمود.
رئیس: اول جواب را بفرمایید چون شما در این جلسه طولانی یک جواب حسابی هم به ما ندادید.
محمد مصدق: حضور مبارک عرض کنم کسی که سؤال می‌کند، اگر فوراً به او جواب دادند، ذهنش می‌شود که هر چه جواب داده‌است، صحیح است و حال آنکه ...
رئیس: بنده از آقا سؤال کردم یک چنین دستوری که امر آن رئیس ارتش وقت هم در اینجا حاضر است به امر و دستور شما بود یا خیر؟
محمد مصدق: با دلایل عرض می‌کنم.
رئیس: با دلایل می‌فرمایید که چه؟
محمد مصدق: آقا پنج دقیقه به متهم اجازه بفرمایید. دادگاه باید به متهم اجازه صحبت بدهد. اینجا دادگاه است، اینکه وضعش نمی‌شود.
رئیس: اگر می‌فرمایید دادگاه تسلیم شما باشد و تسلیم اراده شما بشود، بنده تکلیف قانونی دارم.
محمد مصدق: بفرمایید آقا، بفرمایید تکلیف قانونی خودتان را عمل کنید.
رئیس: اکنون که شما جواب صریح نمی‌دهید، از تیمسار ریاحی سؤال می‌شود پاسخ آن را ممکن است تأیید یا تکذیب نمایید؟
محمد مصدق: بسیار خوب آقا، بسیار خوب بپرسید. شما که ما را محکوم می‌کنید، هر چه می‌خواهید می‌کنید.
سؤال از سرتیپ ریاحی
رئیس: پس اکنون از تیمسار ریاحی سؤال می‌شود. خواهش می‌کنم توضیح دهید بخشنامه‌ای که روز ۲۸ مرداد به این عنوان یا به مفاد این موضوع "چون افراد حزب توده با دادن شعار شاه‌دوستی بر علیه دولت تظاهر می‌نمایند، آنان را متفرق ساخته و در صورت لزوم تیراندازی هم بشود" بنا به دستور آقای محمد مصدق بوده‌است یا به اتکای خودتان؟
سرتیپ ریاحی: بنده از حضور تیمسار ریاست محترم دادگاه اجازه می‌خواهم قبلاً عرض کنم که در نتیجه یک اشتباهی که آقای مصدق کرده‌بودند راجع به سؤال قبلی تقریباً یک ساعت وقت دادگاه تلف شد (محمد مصدق: بله) و راجع به این موضوع توضیح خیلی ساده‌ای دارم که قبل از جواب این سؤال به عرض می‌رسانم.
رئیس: جواب این سؤال را بدهید. درباره آن سؤالی که از آقای مصدق شد، توضیح خواهم‌خواست.
دستور تیراندازی چه بود؟
سرتیپ ریاحی: دستور تیراندازی روز ۲۸ مرداد در ستاد ارتش بدون اطلاع آقای مصدق و به موجب مشورتی که اینجانب با افسران نمودم، داده‌شد. به این ترتیب که بعد از آن فرمانده نظامی اطلاع داد و مابقی در شهر اتفاق افتاده و واحدهایی که در اختیار فرماندار نظامی بودند کم می‌باشد اینجانب به افسران مربوطه تا آنقدر که به خاطر دارم رئیس رکن دوم ستاد ارتش در بین آنها بودند مشورت کردم، معلوم شد دستجاتی با شعارهای بر له مقام سلطنت در نقاط مختلف شهر تظاهر می‌کنند. طبق آنچه اتفاقات دو، سه روز قبل نشان می‌داد و به دلیلی که یکی از افسران ترجمه کرد، یعنی اظهار داشت که در مقابل این دستجات به عکس همیشه حتی یک فرد توده نیز تظاهر نمی‌کند، برای ستاد ارتش یقین حاصل شد که این عمل یک نیرنگ از طرف عناصر دست چپ و همان طور که در بازجویی عرض کردم به صورت کاموفلاژ با دادن شعار بر له مقام سلطنت بود و به این دلیل آن دستور به صورت بخشنامه برای واحدهایی که در آن موقع مأمور شهر بودند، صادر شد و چنانچه دادگاه محترم استحضار دارند این دستور کمی قبل از ساعت سه بعد از ظهر که ستاد ارتش از حقیقت و ماهیت این تظاهرات اطلاع پیدا کرد، نقض گردید و به وسیله یک بخشنامه دیگر که بعدا صادر شد، واحدها به سربازخانه‌ها برگشتند.
آیا تصمیم فوق‌العاده نبود؟
رئیس: آیا به نظر شما اخذ چنین تصمیم و صدور چنین دستوری که حتی در موقع جنگ در مقابل دشمن در مواضع مراقبت و پاسداری، بدون امر صریح مقام بالاتر بسیار تصمیم ناروا و خطیری نبود، خاصه آنکه بدون تحقیق و رسیدگی و مقابل عده‌ای که فقط به اسم شاه به نام مملکت تظاهر نموده‌اند حاکی از مراتب مهمی است و جای تأسف است که حتی خودتان تأیید می‌کنید بعداً معلوم بود که کاموفلاژ نبوده و حقیقت بوده‌است، خصوصاً جای تعجب است که شما در تمام موارد به طوری که در بازجویی‌های خود اظهار داشته‌اید، همیشه دستور آقای مصدق را اجرا کرده و یا از ایشان کسب تکلیف می‌نموده‌اید، چگونه این اشتباه رخ داده؟ توضیح دهید.
سرتیپ ریاحی: در مواردی که امر جنبه خاصی داشت و از اختیار ستاد ارتش خارج بود، از آقای مصدق که سمت وزارت دفاع ملی را دارا بودند کسب دستور می‌شد، ولی این مورد به نظر بنده از نظر نظامی مورد بسیار ساده‌ای بود. یعنی سربازانی که در سر پست بودند، دستور داده‌شد در صورت لزوم و این جمله شامل مواد آیین‌نامه‌ها است، یعنی اگر من‌باب مثال سربازی تنها یا به صورت گشتی مأموریت مثلاً پاسداری داشته‌باشد، آیین‌نامه به صراحت تعیین می‌کند که این سرباز در چه مواردی باید استعمال اسلحه نماید و دستوری که داده‌شد، جز این نبوده‌است. چنانچه به شهادت افسرانی که در آن موقع در ستاد ارتش بوده‌اند، مثلاً یک نفر را که الان به خاطر دارم تیمسار سرلشکر عزیزی، مشاهده کردند که وقتی از یکی از همین واحدهای مأمور شهر به من تلفن شد که در مقابل جمعیتی هستند که متفرق نمی‌شوند، گفتم: دو، سه تیر به هوا خالی کنید. بنابراین دستور تیراندازی در صورت لزوم، معنی‌اش این بوده‌است که من‌باب مثال اگر چند نفر سرِ سربازی ریخته، خواستند اسلحه او را بگیرند، وظیفه سرباز است که استعمال اسلحه کند. این جمله مفهوم دیگری نداشته‌است و به نظر بنده اصولاً دادن این دستور برای ستاد ارتش زائد بود. یعنی سربازان و افسران چون به وظایف خود آشنا هستند، طبق آن عمل می‌نمایند. این دستور نباید با دستور فرمانده واحد که جلوی عده‌ای قرار می‌گیرند و او ممکن است دستور تیراندازی بدهد اشتباه شود. به نظر اینجانب این دستور جز یادآوری آیین‌نامه‌ها چیز دیگری نبوده‌است.
رئیس: ده دقیقه تنفس اعلام می‌گردد.
ساعت شش و ده دقیقه جلسه به عنوان تنفس تعطیل گردید.
پس از تنفس
پس از رسمیت مجدد جلسه، رئیس دادگاه چنین اظهار داشت:
رئیس: لازم است آقایان تماشاچیان را متوجه کنم که شخصی که در دادگاه تظاهر کرد، ولو اینکه تظاهر او در شأن بود و فریاد زنده باد شاهنشاه زد، طبق موازین قانونی تنبیه خواهدشد. اساساً تظاهر تماشاچیان در دادگاه به هیچ صورت و به هیچ عنوان مورد ندارد و چنانچه تظاهری از کسی مشاهده شود، با او طبق مقررات رفتار خواهدشد. بنابراین شخص فرستاده شد، که توقیف شود.
سرتیپ ریاحی: اجازه می‌فرمایید؟
رئیس: دیگر توضیحی ندارید؟
سرتیپ ریاحی: مطالب من تمام نشده‌بود.
رئیس: دنباله توضیحات را بیان کنید.
دستور لغو شد
سرتیپ ریاحی: همان طور که به عرض دادگاه محترم رساندم، این تصمیم از روی اطلاعاتی بود که به وسیله رکن دوم ستاد ارتش داده شده‌بود. بنابراین به نظر بنده استعمال اسلحه در صورت لزوم موضوع روشنی است، به خصوص اینکه به مناسبت اتفاقاتی که در آن روزها در شهر افتاده و توده‌ای‌ها تجری کامل پیدا کرده‌بودند، صبح روز بیست‌وهفتم با حضور فرمانده نظامی موضوع اقدامات توده‌ای‌ها در شهر و اهانت‌هایی که به افسران می‌کردند، خدمت آقای مصدق مطرح شد و در آنجا تصمیم کلی نشان دادن شدت عمل بر علیه توده‌ای‌ها با اجازه ایشان گرفته شده‌بود. بعد بر حسب این سابقه و این اطلاعات بود که این دستور داده‌شد. به محض اینکه ستاد ارتش متوجه شد تظاهرات از طرف توده‌ای‌ها نیست، لغو دستور بالا صادر گردید و خوشبختانه در زمان بین این دو دستور جز چند تیری که به هوا در شهر خالی شد، در هیچ نقطه تیراندازی به عمل نیامد. بنده اجازه می‌خواهم موضوع ...
یک سؤال دیگر
رئیس: این سؤال را هم توضیح بدهید؛ در اظهارات صبح خود گفتید که منظور از گرفتن گلنگدن تفنگ‌های سربازان گارد شاهنشاهی، خلع سلاح نبوده و به علاوه فقط درمورد سربازان وظیفه این عمل شده‌است و نسبت به افراد گارد جاویدان ابداً تجاوزی نشده‌است و حال آنکه صرف‌نظر از اینکه از لحاظ نظامی خارج کردن گلنگدن از تفنگ، از کار انداختن اسلحه، به خلع سلاح واقعی منظور می‌شود، طبق اطلاع اولاً عمل خلع سلاح نه تنها شامل سربازان وظیفه گارد سلطنتی بوده، بلکه نسبت به عموم درجه‌داران گارد جاویدان و سربازان گارد سلطنتی حاضر در تهران به عمل آمده و پس از خلع سلاح عموماً در پادگان‌های مختلف تهران تحت نظر قرار گرفته‌اند. ثانیاً ستاد ارتش بلافاصله دستور انحلال و تقسیم گارد سلطنتی را بین تیپ‌ها و ادارات مرکزی صادر و کمیسیونی به این منظور با حضور رئیس کارگزینی وقت و فرماندهان واحدها در دفتر معاون ستاد ارتش تشکیل، صورت تقسیم و انحلال گارد شاهنشاهی تهیه و به واحدها نیز ابلاغ شده‌است. اولاً چگونگی این موضوع و ثانیاً اجرای این امر به دستور چه مقامی بوده؟ توضیح دهید.
سرتیپ ریاحی: چنانچه به عرض رسانیدم، دستور کلی خلع سلاح گارد شاهنشاهی را آقای مصدق به بنده داده‌بودند، یعنی همان شب بیست‌وپنجم بعد از وقایع معروضه، ولی دستور از ستاد ارتش به وسیله اینجانب صادر شد و در همان شب تلفنی و بعداً حضوری به معاون ستاد ارتش راجع به این موضوع تأکید کردم. این بود که گارد جاویدان به هیچ وجه دست نخورد و افراد وظیفه گارد مستقل شاهنشاهی به مناسبت تصوراتی که آن شب شده‌بود و بیم تصادم و تیراندازی می‌رفت، گلنگدن‌های تفنگشان جمع‌آوری و در اسلحه‌خانه مربوطه خود واحدهای گارد در باغشاه متمرکز شد. دستور تقسیمی که ریاست محترم دادگاه به آن اشاره فرمودند، برای همان افراد وظیفه داده شده‌بود و چون این قبیل امور با نظر معاون ستاد ارتش انجام می‌شد، ایشان بهتر می‌توانند توضیحاتی در این باره به عرض برسانند. جزئیات آن و کمیسیون‌هایی که شده به هیچ وجه به خاطر بنده نیست.
کمیسیون امنیت چه بود؟
سرتیپ ریاحی: اجازه بفرمایید توضیحی عرض کنم، چون خیلی مهم است.
رئیس: بفرمایید.
سرتیپ ریاحی: با اجازه تیمسار ریاست محترم دادگاه راجع به موضوع کمیسیون امنیت اشتباهی شد، که وقت دادگاه محترم بیش از یک ساعت تلف شد، آن اشتباه این است که در اسفندماه ۳۱ و فروردین کمیسیون امنیت مرکب از ۵ نفر، یعنی وزیر کشور، رئیس ستاد ارتش، رئیس شهربانی کل کشور، رئیس اداره کل ژاندارمری و فرماندار نظامی با حضور یک نفر منشی که رئیس اداره انتظامات وزارت کشور بود، روزانه تشکیل می‌شد و صورت‌جلسه‌های روزانه نیز به امضای همه تنظیم می‌گردید، ولی بعد این کمیسیون‌ها هفتگی شد و روز مقرر کمیسیون امنیت روز سه‌شنبه شد (محمد مصدق: صحیح است) که ساعت ۷ صبح در منزل آقای مصدق جمع می‌شدیم و اگر موضوعی بود، مطرح می‌شد و تصمیم به نظر آقای مصدق می‌رسید، ولی بعداً این جلسه هفتگی نیز به طور مرتب تشکیل نمی‌شد و گاهی که یکی از اعضا کار واجبی داشت یا موضوع مهمی در کار نبود، با تلفن تماس می‌گرفتیم و کمیسیون محول به هفته بعد می‌شد. به همین دلیل بود که روز دوشنبه ۲۷ مرداد این کمیسیون تشکیل نشده، علتش را بنده به خاطر ندارم، ولی به هر صورت ۲۵ تا ۲۸ مرداد کمیسیون امنیت تشکیل نشد.
تظاهرات توده‌ای‌ها
رئیس: سؤال از آقای مصدق، به طوری که الان رئیس ستاد وقت ارتش اظهار داشتند، دستوراتی برای جلوگیری از تظاهرات و عملیات تخریبی توده‌ای‌ها سابقاً داده شده‌بود. علت اینکه در روزهای ۲۵ الی ۲۷ مرداد از عملیات متجریانه و مخرب و قیام علنی حزب منحله توده به منظور به هم زدن اساس سلطنت دستور جلوگیری نداده‌اید و حتی اداره انتشارات و تبلیغات دولتی تظاهرات آنها را به وسیله رادیو به سراسر دنیا پخش نموده، چیست؟ دادگاه را در این خصوص مطلع سازید.
محمد مصدق: ریاست محترم دادگاه تصدیق فرمودید که من حافظه درستی ندارم، آنچه را که آقای سرتیپ ریاحی گفتند، مسلماً عین حقیقت است، زیرا کمیسیون امنیت منحصر به ایشان نبوده، آقا می‌توانند تحقیق بفرمایند ببینند صحیح است یا نیست؟
رئیس: این سؤال را جواب دهید.
محمد مصدق: خوب این هم برای این بود که توجه داشته‌باشید، حالا بپردازیم به مطلب. این کار را هم آقا بنده برای نظم شهر کردم. چون مسئول نظم شهر کیست؟ یک رئیس شهربانی و یک فرماندار نظامی، اینها را بفرمایید بیاورند، روبه‌رو کنند، که من همیشه به اینها دستور داده‌ام از تظاهرات اخلال‌گرانه چه قبل از بیست و پنجم و چه بعد همیشه جلوگیری کنند. اگر آنها تصدیق نکردند، بنده به وظیفه خودم عمل نکردم. این کار آنها است، به جهت اینکه آنها تابع وزارت دفاع ملی بودند، تابع وزارت کشور بودند. باید گزارش کارشان را بدهند، حالا اگر گزارش کار را به وزیر مربوطه می‌دادند، یک نسخه هم رونوشت آن را به من می‌دادند. بعد از این که تیمسار ملاحظه فرمودید بنده به طور کلی گفته‌ام مراقبت انتظامات بفرمایید انتظامات را در نظر داشته‌باشید، اگر غیر از این عرض کردم، آن وقت فرمایشات آقا صحیح است.
رئیس: پس دستوری که رئیس وقت ستاد ارتش با اعتراف و تصدیق خود شما که امروز صبح و دیروز تأیید کردید در پاسخ یکی از فرماندهان و یکی از فرمانداران راجع به اقدامات و تظاهرات حزب توده قرین به این مفاد صادر نموده: "مردم را به احساسات خود باز گذارید، در تهران هر فرمانداری نتوانست جلوگیری کند" چه منظور بوده؟ در صورتی که صریحاً در آن گزارشات قید شده افراد منتسب به چپ چنین قصدی را دارند.
باز هم گفتگو
محمد مصدق: باز همان می‌رویم سر بحث، ولی به جهت اینکه حضرتعالی می‌فرمایید. فقط نگویید من گفتم.
رئیس: نخیر ممکن است بگویید من نگفتم.
محمد مصدق: نه توضیحاتی هست می‌خواستم بدهم، شما نگذاشتید و فرمودید که: "بنویسید جواب ندارد." بنده خواستم توضیحات بدهم، حالا اگر اجازه می‌فرمایید، توضیحات بدهم و جواب شما را عرض کنم.
رئیس: توضیحات لازم ندارد، فقط جواب را بفرمایید.
محمد مصدق: چرا آقا لازم است. حالا اگر می‌خواهید اصلاً جواب نگویم.
رئیس: مختارید جواب بدهید یا ندهید.
محمد مصدق: ما اینجا مطیع هستیم آقا، تابع فرمان.
رئیس: به نظر بنده در این سؤال هیچ جا ابهام و اشکالی نیست، دستور عیناً ضبط هست، رئیس ستاد ارتش وقت اعتراف کرده، خودتان هم تأیید کرده‌اید. دیگر توضیحی ندارید.
محمد مصدق: توضیح دارم.
رئیس: بفرمایید.
محمد مصدق: اطاعت. عرض کردم که بله، عرض کنم آقا در این مملکت یک اختلافاتی ایجاد کرده‌اند، یک دودستگی راه انداخته‌اند و یک عده‌ای ...
رئیس: یعنی از تاریخچه حزب توده و مرام حزب توده می‌خواهید بفرمایید؟
محمد مصدق: به آن چکار داریم آقا؟ بنده خودم هم نمی‌دانم تاریخچه آن کدام است. مگر بیکاریم؟
رئیس: بفرمایید ببینیم چه می‌شود.
محمد مصدق: عرض کنم در این مملکت هر وقت از دودستگی و اتهام به یک اشخاصی خواسته‌اند استفاده کنند. یک وقت بود که بهایی و شیخی می‌گفتند، حالا توده می‌گویند. من ...
رئیس: مقصود آقا دفاع از وجود و مرام حزب توده است؟
محمد مصدق: نه آقا، نه. نه مسلمان، نه شیخی، نه بهایی، می‌خواهم عرض کنم ...
رئیس: فقط بفرمایید اینکه در تاریخ ۲۵ مرداد جواب گزارش رسیده را آن طور دستور داده‌اید، چه بود؟
محمد مصدق: علتش را باید عرض کنم دیگر، مگر نه؟ منظور یعنی علت، یعنی کسی یک نظری داشته‌باشد، یک علتی تصور کند، به آن دلیل دستور بدهد.
رئیس: اگر از موضوع خارج شوید بنده اجازه نمی‌دهم.
محمد مصدق: به خدا خارج نمی‌شوم، والله خارج نمی‌شوم، خارج بشوم کجا؟ آخر آقا توجه داشته‌باشید ...
رئیس: بدون اینکه از علت پیدایش این حزب حرف بزنید، سؤال بنده را جواب بدهید.
محمد مصدق: ای به چشم، ای به چشم. امر بفرمایید، بنده مطیع شما هستم.
رئیس: بسیار خوب، توضیح بفرمایید.
ماجرای توده
محمد مصدق: می‌خواهم عرض بکنم که مردم این مملکت، همیشه یک دسته‌ای خواسته‌اند یک دسته‌ای را از بین ببرند، نه در اینجا، بلکه در هر مملکت دیگر. اول عرض کردم شیخی و بهایی بود و بعد مشروطه شد. هر کس می‌خواست به کسی تهمتی بزند، می‌گفت مستبدی و هر کس می‌خواست کسی را اذیت کند، به اسم مستبد او را ایذاء و آزار می‌کرد و هر چه می‌خواست می‌کرد. این موضوع توده‌ای، اول یک صورتی داشت، بعد گفتند صورت دیگری پیدا کرده، یعنی اول اشخاصی که می‌خواستند اشخاصی را از بین ببرند، می‌گفتند: توده است، به مجسمه شاه توهین کرده، بیایید او را از بین ببرید. بعد توده برعکس کرد، آن چیزهایی که می‌خواست بگوید، به اسم شاه می‌گفت، این مذاکره شد. آقا من به خدا قسم حافظه ندارم اگر شما می‌خواهید در من ایجاد حافظه بکنید، قادر نیستید. هر مقامی هم که باشد نمی‌تواند در یک آدم هفتاد ساله‌ای ایجاد حافظه بکند. این طور گفته‌شد که اشخاص توده به نام شاه‌پرستی می‌خواهند یک کارهایی بکنند، بنده دیگر از جزئیاتش اطلاع ندارم. هر چه آقای سرتیپ ریاحی بگوید در این باب، چون از او و از سایر همکارانم خلاف نشنیده‌ام، مورد تصدیق بنده هست.
رئیس: با این استدلا ل و به زعم آقا در میتینگ روز بیست‌وپنجم هم طرفداران شاه بودند که به اسم توده در بهارستان میتینگ دادند؟
محمد مصدق: بنده اطلاع ندارم. عرض کردم آقا بنده اطلاع ندارم. من همین قدر عرض می‌کنم به ملیون اجازه میتینگ دادم، آن هم مشروط به اینکه اشخاص اخلال‌گر در میتینگ شرکت نکنند.
حزبی که کبوتر ساخته!
رئیس: اخلال‌گر به کی‌ها اطلاق می‌کنید؟
محمد مصدق: اخلال‌گر به آنها که بر ضد رژیم کنونی هستند، چون که الان توده نیست، احزاب مختلفی هستند که مرام چپی دارند، این حزب صلح که کبوتر درست کرده از اول کسی که اول تصدیق گرفت خود بنده بودم، آورد گفت شما مخالف صلح‌اید؟ گفتم: کی مخالف صلح است؟ گفت: امضا کنید. ما هم امضا کردیم. اخلال‌گر، من کسی را می‌گویم که آرامش کنونی را به هم زند، معنی آن هم عام است.
رئیس: جواب سؤالی که کردیم با توضیحی که فرمانداران و فرماندهان خارج از مرکز راجع به حزب توده و نظرشان که مبتنی بر تظاهرات علیه اعلیحضرت همایونی بوده که دستور دادید جلوگیری نکنید. به نظر آقا اینها همان طرفداران شاه بودند که اینجا می‌خواستند مجسمه اعلیحضرت را پایین بیاورند یا در مقابل سرود شاهنشاهی تظاهر بکنند؟
محمد مصدق: آقا اگر شما بخواهید سؤال کنید و جواب صحیحی بگیرید، باید از تیمسار ریاحی سؤال کنید که بهتر از من می‌دانند. ایشان هر چه بگویند، من قبول دارم.
توضیحات سرتیپ ریاحی
رئیس: از تیمسار ریاحی خواهش می‌کنم تکرار کنید جواب این سؤال را که به خط خودتان زیر این دستورات نوشته‌اید. این دستور عدم جلوگیری از دستجات چپی که علیه مجسمه اعلیحضرت یا اعلیحضرت فقید تظاهراتی می‌خواستند بکنند، جواب داده شده: "مردم را به احساسات خود بگذارید" به اطلاع آقای مصدق رسیده و بنا به امر ایشان بوده یا خیر؟
سرتیپ ریاحی: بنده تصور می‌کنم به خصوص امروز بعد از ظهر فکر آقای مصدق خیلی خسته است (محمد مصدق: خیلی) برای اینکه تیمسار ریاست محترم دادگاه راجع به این دو امریه که به دستور ایشان از ستاد ارتش صادر شده، سؤال فرمودند و ایشان راجع به بخشنامه روز بیست‌وهشتم جواب دادند (محمد مصدق: خسته هستم آقا، چه کنم؟) یعنی توضیحاتی که ایشان دادند، همان توضیحاتی بود که بنده راجع به دلیل صدور بخشنامه روز بیست‌وهشتم به عرض رسانیدم. این دو دستور تلگرافی به این مضمون صادر شده که تلگراف‌های فرمانده لشکر و فرماندار نظامی منظور را بنده به نظر ایشان رسانیدم و ایشان دستور دادند آن جواب‌ها صادر شود.
رئیس: سؤال از آقای مصدق، اگر ممکن است این توضیح را هم برای توجیه ذهن دادگاه بدهید، آیا برای میتینگی که روز ۲۵ مردادماه داده‌شده و شعار آنها علیه مقام سلطنت و شاه و رژیم مشروطه بوده‌است، چه اسم قائلید؟ اخلالگر بوده‌اند یا خیر؟ و اگر اخلال‌گر بوده‌اند که شما نمی‌خواهید اسم توده ببرید، چرا اجازه دادید در تحت حمایت قدرت دولت و آزادی و با آن تشریفات انجام شود؟
محمد مصدق: به هیچ وجه من اجازه ندادم که آنها در تحت حمایت مأمورین انتظامی باشند، ثانیاً آقا بی‌لطفی نفرمایید، آقا توجه بفرمایید روز ۳۰ تیر که من نخست وزیر نبودم ببینید همین ...
رئیس: جواب خواهش می‌کنم بدهید.
محمد مصدق: همین جواب است آقا.
رئیس: این جواب نیست.
محمد مصدق: جنابعالی بفرمایید جواب یعنی چه؟
رئیس: بنده سؤال کردم اینها اخلالگر بوده‌اند یا نه؟ فقط دو کلمه جواب بدهید.
محمد مصدق: شما می‌توانید بگویید توده و اخلال‌گر یکی است یا نه، به من مربوط نیست. بنده می‌گویم حزب توده نیست. احزابی هست که به اسم توده کار می‌کند.
رئیس: آن روز علیه شاه و مشروطیت حتی در خیابان‌ها شعارهای روی پارچه نوشته و به دیوارها آویختند. مأمورین انتظامی هم در اطراف آن ایستاده بودند، حفاظت می‌کردند. بفرمایید از این جریانات اطلاع داشتید و اگر اطلاع داشتید آیا آنها را اخلالگر می‌دانستید یا خیر؟
همان اخلالگران را تبرئه کردند
محمد مصدق: چه عرض کنم آقا؟ من فقط الان به آقا یک سندی ارائه می‌دهم، اگر می‌خواهید ببینید، می‌خواهید نبینید، برای اینکه شما نمی‌خواهید درست به عرایض من برسید. جناب ریاست دادگاه همین اخلال‌گرانی که می‌فرمایید بنده در روز ۲۵ تا ۲۸ بر علیه مقامات سلطنتی تنبیه نکرده‌ام همین اخلال‌گران در روز ۳۰ تیر همین کارها را کرده‌اند و این گزارش شعبه بازپرسی به تیمسار دادستان ارتش است که بعد خواهم خواند و توضیحات می‌دهم که همین مرد (اشاره به دادستان) نوشته‌است با نظریه بالا که دائر به منع تعقیب است موافق قطعیت نظریه مربوطه اعلام گردد ۲۸/۸/۳۲، همین آقا، همین آقای حیّ و حاضر، (اشاره به دادستان ارتش) اینها همین بساط را در مملکت درست کردند، توقیف شدند، تبرئه حاصل کردند، حالا شما می‌خواهید مرا به جرم اینکه آنها حرف‌هایی زده‌اند، مرا محکوم بکنید؟ به یک چیزی که اساساً منصفانه نیست؟ وقتی که اجازه دادید بنده عرایض خودم را عرض بکنم، همین گزارش بازپرس را می‌خوانم تا ببینید.
رئیس: پس اینها همان‌ها بودند؟
محمد مصدق: بله.
رئیس: توده‌ای‌ها؟
محمد مصدق: بله.
رئیس: اخلال‌گران؟
محمد مصدق: بله.
رئیس: شما به آنها اجازه میتینگ دادید؟
محمد مصدق: عرض کنم حضورتان که همان اشخاصی که در روز ۳۰ تیر همین کارهایی که در روز بیست‌وپنجم کردند، اینها توقیف شدند و ...
رئیس: باز از موضوع خارج شدید. برای اینکه ما با ۳۰ تیر کار نداریم. اگر شما بگویید روز ۲۴ مرداد من این کار را کردم، باز مربوط به صلاحیت ما نیست. ما فقط می‌خواهیم بدانیم جنابعالی این اشخاص را اخلال‌گر می‌دانید یا نه؟
محمد مصدق: آقا اخلال‌گر در این شهر زیاد است. می‌خواهید بنده تصدیق کنم؟ توده زیاد است. شما هر چه می‌خواهید اسم بگذارید، توده، اخلال‌گر.
رئیس: شما این اسم را گذاشتید.
محمد مصدق: فرق نمی‌کند در این مملکت توده زیاد است. بنده می‌خواهم عرض بکنم که اگر آقا بخواهند مرا مسئول کار توده در روز ۲۵ مرداد بفرمایید، در روز ۳۰ تیرماه هم ...
رئیس: به ما مربوط نیست.
محمد مصدق: که همین اخلال‌گران همین کارها را کردند.
رئیس: به دادگاه مربوط نیست. بیست‌وپنجم را می‌فرمایید شما اطلاع ندارید، بسیار جواب صحیحی است. اینها را یک حزب قانونی می‌دانستید، بسیار جواب صحیحی است. اخلال‌گر می‌دانستید، بسیار جواب مثبتی است. دادگاه فقط می‌خواهد ...
محمد مصدق: می‌خواهید فقط بنده را محکوم کنید.
رئیس: نخیر.
محمد مصدق: بله.
رئیس: هر طور که میلتان است.
محمد مصدق: هر طور که میل دادگاه است، این سر من حاضر است هر چه می‌کنید، بکنید.
رئیس: خواهش می‌کنم جواب سؤال را بفرمایید و مطالب دیگر اظهار نکنید.
محمد مصدق: آقا، حضرت آقا، نمی‌گذارید که من پاسخ عرض کنم. عرض می‌‎کنم شما می‌خواهید بفرمایید که بنده روز ۲۵ مرداد چرا از تظاهرات حزب توده جلوگیری نکردم؟
رئیس: نخیر، نظر دادگاه این است که آیا اشخاصی که چنین تظاهری بکنند اخلال‌گر هستند یا نیستند؟ حالا خواه اطلاع داشته‌باشید یا نداشته‌باشید.
محمد مصدق: همین آقا، همین. نیم ساعت قبل عرض کردم که هر کس با وضعیت کنونی هر جایی که آن وضعیت مورد تصدیق ملت ایران باشد عملی برخلاف آن وضعیت بکند، این را اخلال‌گر می‌فرمایید، باشد. توده می‌فرمایید، باشد. هر چه می‌فرمایید، باشد.
استفتاء از حضرت آقای محمد مصدق
رئیس: بنده ناچارم این سؤال را به شکل استفتاء از حضرت آقای محمد مصدق بکنم.
محمد مصدق: آقا، امر می‌فرمایید آقا.
رئیس: اگر کسی در کشور مشروطه سلطنتی بر علیه شاه و رژیم مشروطه تظاهری بکند، اخلال‌گر هست یا نیست؟
محمد مصدق: سه مرتبه عرض می‌کنم: بلی، بلی، بلی. (خنده حضار)
رئیس: به طوری که در سؤالات قبل اشاره شد و تأیید نمودند که وزیر خارجۀ آقای مصدق، سخنگوی دولت ایشان، در روز بیست‌وپنجم در رأس این میتینگ قرار گرفته و پشت بلندگو بد گفته، به قول تیمسار دادستان، عربده کشیده یا نعره کشیده، این آقا هم اخلال‌گر بود یا نه؟
محمد مصدق: آقا من نه از حرفش اطلاع دارم، نه از ...
رئیس: استفتاء است آقا.
محمد مصدق: حضرت آقای سرلشکر وقتی که می‌خواهند استفتاء کنند، چه می‌نویسند؟ می‌نویسند: زیدی. نمی‌گویند: حسین فاطمی.
رئیس: بسیار خوب، آیا آن زید یا به قول شما آن مرد (خنده شدید حضار) اخلال‌گر بوده‌است یا خیر؟ علما دو کلمه زیرش می‌نویسند: بسمه‌تعالی، بله یا خیر.
محمد مصدق: صحیح، صحیح. مگر آقا، محمد مصدق را نمی‌شناسند؟ مگر شما مصدق را نمی‌شناسید؟ مصدق اگر حکم ناحق بدهد، خدای لعنتش کند. مصدق در عمرش چنین کاری نکرده و اگر خدای نخواسته چنین کاری بکند، باید لعنت کرد آن مردی را که این کار را کرده. آقا قاضی باید مطالعه بکند، تحقیق بکند، امروز در این دادگاه چه مطرح است؟ عرض کردم اعمالی که از یک شخص متعصب، از شخصی که در حال طبیعی نیست، هیچ وقت مدرک و ملاک محکومیت او نمی‌شود. آقا باید تحقیق بفرمایند، به خدا قسم اگر خودتان را شب، یک بعد از نصف شب آمده‌بودند از پهلوی اهل و عیالتان برده‌بودند، توقیف کرده بودند، از حسین فاطمی اگر حرفی زده، بیشتر می‌زدید. این طبیعت نوع بشر است. اگر شخصی رنجیده‌خاطر شد، در عالم رنجیدگی حرفی می‌زند که در عالم محبت و دوستی و صمیمیت آن را مبادرت نمی‌کند. من اگر قاضی دادگاه بشوم، من همان لباس را می‌پوشم و حسین فاطمی را هم می‌آوردم اینجا. حسین فاطمی می‌گفت چه گفته؟ برای چه گفته؟ در چه حالی گفته؟ و به چه منظور گفته؟ آن وقت می‌گویند: "فضیت یدالک".
رئیس: موضوع قضاوت درباره حسین فاطمی نبود که حالا وکالت دفاع او را به عهده گرفته‌اید، بلکه تنها و ساده سؤالی بود. در هر حال با هر وضعیتی، با هر کیفیتی، عاقل، دیوانه، عصبانی، مست، هوشیار، کسی که مرتکب چنین اعمالی شود، چه نام به او می‌گذارند؟
محمد مصدق: حضرت آقای رئیس دادگاه، باز اقرار می‌کنم هر کس در حال صحت و سلامت ...
رئیس: همه آنها را بنده ذکر کردم.
محمد مصدق: بله. خودم هم می‌خواهم ذکر کنم. هر کس در حال صحت و سلامت و داشتن مشاعر و بودن در حال طبیعی عملی برخلاف سلطنت مشروطه بکند، عملی برخلاف پادشاه بکند، این مستحق مجازات است، ولی آقا عرض می‌کنم که این مشمول ماده ۳۱۷ نیست. در این باب توضیحاتی اگر اجازه فرمودید، عرض می‌شود.
رئیس: جلسه را ختم می‌کنیم و جلسه آینده ...
دادستان: مختصری توضیحات دارم، اجازه می‌فرمایید؟
رئیس: مختصر خواهش می‌کنم.
دادستان: مختصر است.
اظهارات دادستان
دادستان: لازم است به عرض دادگاه برسانم که آقای محمد مصدق امشب نیز مانند شب گذشته (محمد مصدق: و هر شب) با ژست مخصوص و اطوار خاص که ملاحظه می‌کنید موجب خنده حضار است، (محمد مصدق: گریه هم کردند) عنوان نمود که اسنادی در دست دارد. در شب گذشته که سند در آورد، سندش عبارت بود از یک روزنامه و دو قطعه عکس و به قول خودش از آن اسناد این نتیجه را می‌گرفت که شاه‌دوست است. امروز نیز از صبح تاکنون ملاحظه می‌فرمایید که چند رنگ و رخ زده، این دم آخر نیز که در برابر سؤال صریح و فارسی بازماند، باز ژستی به خود گرفت، دست به کیف برد و عنوان نمود: سند ارائه می‌دهم. بارها گفته‌ام این آقا عوام‌فریب است و وقت دادگاه را از این لحاظ امشب گرفته‌ام که مبادا کسانی همین امشب بشنوند که مصدق سند ارائه داد. به طوری که خودش توضیح داد، سند عبارت از این است که راجع به قضایای ۳۰ تیر که عده‌ای از افسران ارتش تحت تعقیب قرار گرفته‌بودند، بازپرس مربوطه قرار منع پیگرد صادر نموده و دادستان ارتش با آن قرار موافقت نموده‌است. اکنون به دادگاه محترم اعلام می‌کنم که درباره این ارائه اسناد این آقا دو عقیده دارم: یکی اینکه این برای جمع‌آوری مدرک هیاهوی جاسوسی راه انداخته، یعنی به وسیله ایادی خود دارد از وزارتخانه‌ها و ادارات دولتی و سازمان‌های ارتشی به قول خودش به دست می‌آورد، دوم اینکه این اشخاصی که این اوراق را به دست این شخص می‌دهند، به طور قطع این شخص را دست انداخته‌اند، زیرا قراری که در دادستانی ارتش صادر می‌شود و دادستان با آن موافقت می‌کند، چیز محرمانه‌ای نیست، کما اینکه قرار صادره راجع به ۳۰ تیر به تمام دوائر دولتی و مراجع مربوطه، شاید متجاوز از یک ماه است ابلاغ شده و اینجانب حاضر هستم همین فردا صبح هر کس مایل است، مراجعه کند به دادستانی ارتش رونوشت آن را بگیرد. یک چنین موضوعی را این مرد که ناچاراً باز باید بگویم قائل به هیچ اصل و ایمان و عقیده‌ای نیست، چون برای رهایی از کیفر مستأصل می‌شود، با ژست مخصوصی عنوان می‌کند: "سند دارم". به هر حال دیروز عرض کردم اکنون هم از موقع استفاده کرده به عرض دادگاه محترم می‌رسانم که به عقیده دادستان ارتش این متهم اقرار صریح و تلویحی در همین جواب‌هایی که داده به گناه خود نموده‌است و دادستان ارتش استدعا می‌نماید برای خاتمه‌دادن به این وضعیت، دادگاه محترم تصمیمی اتخاذ فرمایند که به این وضعیت هر چه زودتر خاتمه داده‌شود و تکلیف متهم دیگر نیز به زودی تعیین گردد. دیگر عرضی ندارم.
محمد مصدق: حضرت آقای رئیس دادگاه، آقا حق داشتند این توهینات را من بکنند؟ همین را می‌پرسم.
رئیس: من نفهمیدم به شما چه توهینی کردند؟
محمد مصدق: عوام‌فریب گفت، نشنیدید؟ گفت عوام‌فریب.
ساعت هفت و بیست‌وپنج دقیقه بعد از ظهر جلسه ختم و جلسه آینده به ساعت هشت و نیم صبح روز بعد موکول شد.