محاکمه محمد مصدق دوشنبه ۲ آذر ماه ۱۳۳۲ نشست ۱۴

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
روز رستاخیز ملی ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ محاکمه محمد مصدق و سرتیپ ریاحی ۱۲ آبان تا ۱ دی ماه ۱۳۳۲

کیفرخواست دادستان علیه مصدق و سرتیپ ریاحی

مصاحبه فرماندار نظامی تهران درباره همدستی حزب توده با مصدق


چهاردهمین جلسه محاکمه محمد مصدق و سرتیپ تقی ریاحی

دوشنبه ۲ آذرماه ۱۳۳۲

ساعت سه و نیم بعد از ظهر، چهاردهمین جلسه دادرسی آقایان محمد مصدق و سرتیپ تقی ریاحی به ریاست آقای سرلشکر مقبلی تشکیل شد. پس از قرائت صورت‌جلسه آقای رئیس دادگاه خطاب به سرتیپ آزموده، دادستان، گفت:
رئیس: تیمسار دادستان بفرمایید.
سرسختی متهم
سرتیپ آزموده، دادستان: محترماً به عرض می‌رساند عرایض جلسه گذشته که خلاصه این بود که آقای محمد مصدق علاوه بر اینکه به هیچ یک از مقررات جاری و قوانین عادی اعتقاد ندارد، اصولاً قانون اساسی و مشروطیت ایران را نیز به کلی بی‌مأخذ و مبنا می‌داند و دلایل مفصلی به عرض رسانیدم، موارد آن را نیز ذکر کردم که کلیه ادعای اینجانب را ثابت می‌نماید. توجه دادگاه محترم را به کلیه اظهارات این متهم که ضمن بیانات اینجانب اظهار می‌دارد، جلب می‌کنم. این موضوع، یعنی اینکه وقتی من صحبت می‌کنم این متهم مانند همۀ متهمین ساکت و آرام نمی‌نشیند و گاه‌گاهی در ضمن توضیحات من جملاتی می‌پراند، به خوبی می‌رساند که با وجود اینکه وقت جلسات این دادگاه را بسیار گرفته‌ام و نسبت به هر گفتاری دلیل و برهان آورده‌ام، هنوز این متهم سرسختی خود را نشان می‌دهد. روی این اصل است که به ناچار باز وقت دادگاه محترم را باید اشغال کنم و با اجازه ریاست محترم دادگاه در تأیید مراتب مندرج در کیفرخواست به عرض برسانم. دادرسان معظم به خوبی مستحضرند که متهم چه قبل از اینکه از نخست وزیری عزل شود و چه در چهار روزی که یاغی شده‌بود و چه در محضر این دادگاه، اظهار داشته و تصریح نموده که چون نسبت به اعلیحضرت شاهنشاه فقید سوگند وفاداری نکرده بوده‌است پایبند و مقید نبوده که من‌باب مثال و نمونه از دادن این دستور که مجسمه‌های اعلیحضرت فقید را فرو ریزند، خودداری نماید و به طور خلاصه می‌گویند هر عملی که نسبت به اعلیحضرت فقید انجام داده‌است، چون سوگند وفاداری یاد نکرده، بر او ایرادی نیست. صرفنظر از اینکه این بیان خود می‌رساند که این متهم روی همان موضوعی که جلسه گذشته عرض کردم و مبنی بر این بود که چون خود مخالف مبارزه با استعمار است و چون خود به خوبی می‌داند که چگونه کلیه اعمال دوران رضاشاه فقید مبارزه با استعمار بود، علت کینه‌توزی اصلی او همین مطلب است.
می‌خواهد از کیفر رهایی یابد
دادستان: دادرسان محترم به خاطر دارند که در همین دادگاه این متهم اشاره نمود به اینکه نسبت به اعلیحضرت محمدرضاشاه پهلوی چون سوگند وفاداری یاد کرد وفادار است و حتی اشاره نمود که اگر اعلیحضرت همایونی فرمان عزل او را به طریق عادی به او ابلاغ می‌فرمودند، تمکین می‌کرد. حاجت به توضیح نیست که با توضیحاتی که دادم به خوبی روشن شده که این بیاناتش جز سفسطه چیز دیگری نیست و در عین حال که خود را قوی نشان می‌دهد، می‌خواهد غیر مستقیم از کیفر رهایی یابد، (محمد مصدق: هرگز) این است که به عرض می‌رساند این متهم خود معترف است که به اعلیحضرت وفادار است، صرفنظر از اینکه در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد اعمالش به نحوی بود که بر هیچ کس پوشیده نیست که هدف اصلی بر هم زدن تاج و تخت سلطنت بوده. با چند گزارش تلگرافی که سفیر کبیر ایران در بغداد در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد ارسال داشته، دادگاه محترم مشاهده خواهندفرمود که چگونه این مرد و دستگاه او نسبت به شاهنشاه رفتار کرده و ملاحظه خواهندفرمود که در ظرف مدت ۲۸ ماه چگونه این مرد موفق شد که ایمان مردم این کشور را سلب نماید قبل از قرائت این تلگرافات خاطر محترم دادگاه هست که دستور شماره ۴۱۰ مورخ ۲۶/۵/۳۲ وزارت خارجه را به سفیر ایران در بغداد سابقاً به عرض رسانیده‌ام و در کیفرخواست اشاره شده‌است. این دستور چنین است:
تلگراف رمز حسین فاطمی
"رمز – بغداد – جناب آقای اعلم ۶۴ و ۶۳ تماس سفارت با کسی که بدون اطلاع دولت صبح بعد از کودتای نظامی مواجه با شکست فرار کرده‌است، به هیچ وجه مورد ندارد و هر تفسیری هم که بخواهند جز این مطلب نخواهدبود."
دادستان: دستوری که وزیر خارجه قلابی حکومت یاغی به بغداد می‌دهد توأم با یک سلسله گزارشاتی است که دریافت می‌کند که این گزارشات در دادستانی ارتش موجود بود و عکس برداری شد که از هر یک، یک برگ در پرونده بماند. اینک این گزارشات را می‌خوانم و تقدیم دادگاه می‌کنم.
تلگراف مظفر اعلم
"از بغداد به تاریخ ۲۶/۵/۳۲ – فوری – وزارت امور خارجه پیرو دستور اینجانب آقای دارا کاردار سفارت ایران در عراق ساعت ۵ بعد از ظهر آقای یوسف گیلانی معاون وزارت خارجه را در منزل شخصی ملاقات، معلوم شد شاه و ملکه صبح امروز یک ربع قبل از اینکه اعلیحضرت ملک فیصل از عمان مراجعت نمایند وارد فرودگاه بغداد شدند. آقای کفیل وزارت خارجه را که برای استقبال آمده‌بودند ملاقات و به کاخ سفید راهنمایی شدند. آقای دارا تذکاریه زیر را تقدیم داشته و از قراری که شنیده شده اعلیحضرت و ملکه ایران امروز وارد بغداد و به قصر سفید راهنمایی شدند چون این مسافرت به دنبال کودتای نظامی شب گذشته تهران انجام شد، بنابراین انتظار دارد از هر حیثت مراقب اوضاع باشند تا از وقوع هرگونه پیشامدی ناگوار بین دو کشور دوست همجوار و همکیش جلوگیری شود. آقای گیلانی اظهار امیدواری کرد اتفاقی رخ نخواهدداد راجع به مدت توقف در بغداد سؤال شد پاسخ داده‌اند که اعراب معروف به مهمان‌نوازی بوده و پاسخ دیگری از آنها به دست نیامده‌است. نمره ۴۱۶۴ مظفر اعلم"
سند شرمندگی ملت
دادستان: با بررسی این تلگراف ملاحظه می‌فرمایید حکومتی که رئیس آن از ساعت یک صبح ۲۵ مردادماه شخصاً خود می‌دانسته که از سمت نخست وزیری عزل شده چگونه وزیر خارجه یاغی‌اش به سفیر کبیر ایران، یعنی فرستاده شخص شاهنشاه دستور می‌دهد و چگونه این حکومت یاغی حتی به دول خارجی اعلام می‌نماید که از پذیرفتن اعلیحضرت همایون شاهنشاهی خودداری نمایند. این تلگراف سندی است برای شرمندگی ملت نجیب ایران. در سطر آخر ملاحظه می‌فرمایید از مدت توقف شاهنشاه و ملکه به نحو جاسوسی از مقامات عراقی سؤال می‌نمایند، مقامات عراقی پاسخ می‌دهند اعراب معروف به مهمان‌نوازی هستند. از شما ریاست محترم دادگاه تقاضا می‌کنم توجه فرمایید که شاهنشاه به کشور عراق تشریف برده و موجب تشریف‌فرمایی‌شان را در جلسه‌ای تشریح کردم. موجب این بود که از یک جهت برای جلوگیری از خونریزی و جهت دیگر پناهنده شدن به بارگاه با عظمتی که شاهنشاه بتوانند در آن بارگاه دست توسل به سوی خدا و ائمه اطهار دراز کند تا کشور ایران از خطر استقلال مصون بماند (محمد مصدق: از دور هم دست توسل می‌شد دراز کرد) این مرد راضی نشد که شاهنشاه در کشور عراق حتی مهمان عراقی‌ها باشند. او دستور داده که شاهنشاه را نپذیرند، (محمد مصدق: من که همچین دستوری ندادم) کما اینکه دستور داده مجسمه‌های شاهنشاه را در پایتخت فرو ریزند، (محمد مصدق: مجسمه‌های شاه فعلی را خیر) با این اقدامات که هدفش برقراری جمهوری دموکراتیک بود. برای وصول به این هدف میزان طغیانش به اندازه‌ای بود که به کلی از هر گونه خصلت بشری خارج شده‌بود.
سابقه قبلی
دادستان: زیرا ممکن نیست هیچ بشری، بالاخص افراد ملت نجیب ایران نسبت به هم نوع خود صرفنظر از مقام چنین معامله‌ای را بکنند تلگرافی را که به عرض رسانیدم مسبوق به سابقه قبلی است. سابقه قبلی این است که پس از اینکه فرمان عزل متهم می‌رسد و تصمیم می‌گیرد یاغی شود، به طوری که مشروحاً به عرض رسیده‌است، کودتای دروغی را به راه می‌اندازد، یعنی خود کودتا می‌کند و با هو و جنجال به سراسر جهان اعلام می‌نماید که شب ۲۵ مردادماه کودتا کردند. این قسمت را مشروحاً بیان نمودم به موجب مدارک موجود در دادستانی ارتش و بنا به تحقیقاتی که به عمل آمده، به محض اینکه متهم موضوع کودتای دروغی شب ۲۵ مرداد را به وسیله رادیوی دولتی اعلام می‌نماید، اعوان و انصارش چه در داخل کشور و چه در خارج شروع به مخابره تلگراف می‌نمایند، به این منظور که وقتی متهم به مقام ریاست جمهور رسید، آنان نیز از این نعمت بی‌بهره نباشند. سابقه‌ای که در دادستانی ارتش موجود است که من‌باب نمونه به عرض می‌رسانم، یکی از فرمانداران به محض اینکه از رادیو اطلاع حاصل می‌کند که کودتا شده، تلگراف بالابلندی به پیشوا مخابره و موفقیت پیشوا را در احراز مقامات بالاتر مسئلت می‌نماید. همین فرماندار در روز ۲۹ مردادماه، یعنی وقتی پیشوا معلوم نبوده در کدام زیرزمینی مخفی شده‌است، تلگرافی به خانم خود مخابره می‌کند و در آن تلگراف با شرح و بسطی به خانمش تأکید می‌کند که آن خوابی که چندین سال پیش من برای عظمت دودمان پهلوی دیده بودم و در پشت فلان کتاب ثبت کرده‌ام حتمی آن کتاب را به دست آور و به نظر اعلیحضرت همایونی برسان (محمد مصدق: مرد این‌الوقتی بوده) این فرماندار و نظایر او، استاندارانی که وظیفه‌شان به همین نحو بوده‌است و نظراتی که به همین نحو کار می‌کردند، همه و همه سرمشق از پیشوای عالی‌مقام گرفته‌بودند و آنها پیشوا را به خوبی می‌شناختند و پیشوا هم با اصالت نظر آنان را برای آن مقامات انتخاب کرده‌بود. همین آقای مصدق در روز ۲۷ مردادماه دستور می‌دهد که استانداران و فرمانداران حاضر برای رفراندوم باشند. حالا هم ملاحظه می‌فرمایید گاه‌بی‌گاه باز دم از وفاداری به اعلیحضرت همایونی می‌زند.
تلگراف سفیر ایران در بغداد
دادستان: به هر حال این تلگرافی که قرائت می‌کنم تلگرافی است که سفیر کبیر ایران در بغداد پس از اینکه مستحضر می‌شود که آقای مصدق گفته‌اند کودتا شده، این تلگراف را به وزیر خارجه مخابره می‌کند به شرحی که به عرض خواهدرسید. این تلگراف با یک تلگراف دیگر که همین آقای سفیر کبیر مخابره نموده، ثابت می‌نماید که متهم چگونه اشخاصی را در مقاماتی باقی می‌گذاشته و ثابت خواهدشد متهم چگونه ایمان مردم این کشور را حتی ایمان اشخاص معمر را سلب نموده‌بود. عین تلگراف چنین است:
"جناب آقای فاطمی وزیر محترم امور خارجه، از اقدام تبهکارانه یک عده خائنین به دولت ملی جناب آقای مصدق و شروع به کودتای نظامی و تعرض به آن جناب همگی متأثر و متأسف شدیم ولی خدای ایران که در همه احوال ناظر به احوال این ملت است عملیات خائنانه مشتی دشمن این آب و خاک را خنثی نموده بار دیگر پیروزی نصیب ملت ایران و نهضت ملی گردید. اینجانب از طرف خود و تمام نمایندگان شاهنشاهی ایران در عراق و عموم ایرانیان ساکنین این کشور که همگی محبت و علاقه خاصی به آن جناب دارند، مراتب انزجار و تنفر خود را از این تعرض به جنابعالی تقدیم و تهنیت فوق‌العاده عرض سلامتی جان و موقعیت جنابعالی را از درگاه ایزد متعال برای خدمت میهن عزیز مسئلت دارم. برای آنکه توطئه مزبور مورد تفسیر گوناگون و مطالب خلاف قانون قرار نگیرد بر طبق اعلامیه دولت که از رادیو تهران شنیده‌شد شرحی به کلیه جراید بغداد دادم تا از درج هر گونه خبرهای غرض‌آلود و برخلاف حقیقت جلوگیری شده باشد. هم چنین به جناب آقای نخست وزیر محبوب که در برابر نقشه‌های خطرناک و مزدور پیروز گردیدند از طرف سفارت کبری و کارمندان تلگرافی به معظم‌له مخابره و این موهبت عظیم را به آن جناب تبریک عرض نموده و از خداوند متعال پیروزی ملت ایران را در تحت رهبری پیشوای خدمتگزار میهن همواره سائل و خواستارم. سفیر کبیر – مظفر اعلم"
درست توجه فرمایید
دادستان: ملاحظه می‌فرمایید که این آقای سفیر کبیر در تلگراف خود مقام خود را و نمایندگی‌های دیگر را از طرف شاهنشاه می‌داند، چگونه خود در اثر دستورات مرکز و تبلیغات دولت یاغی می‌گوید که به جراید بغداد دستور دادم که از انتشار اخباری که به نفع شاهنشاه باشد، احتمالاً جلوگیری نمایند و ملاحظه می‌فرمایید که چگونه به جناب آقای فاطمی عرض شادباش و بندگی نموده و چگونه پیشرفت روزافزون و عظمت آقای محمد مصدق را خواستار شده‌است. از دادگاه محترم تقاضا می‌کنم به کلیه عبارات و کلمات این تلگرافات توجه دقیق مبذول فرمایند و یک نکته سطحی این است که آقای مصدق اگر قصد ریاست جمهوری نداشتند، عظمتشان همان نخست‌وزیری بود، دیگر در این کشور عظمت بالاتر از ریاست وزرا، جز رئیس جمهوری عظمتی نیست. (محمد مصدق: اینجا که از رئیس جمهوری مطلبی در بین نیست. رئیس جمهوری اصلاً چیست؟) جای کوچکترین تردید نیست که هدف نهایی این آقای مصدق بر هم زدن تخت و تاج سلطنت بوده (محمد مصدق: جوابش را عرض می‌کنم) که چون به یاری خدای متعال موفق نشد، بنابراین به مقامی که قصد اشغال آن را داشت نائل نگردید و اکنون در محضر دادگاه باید جواب بیانات من و مدارکی را که ارائه داده و می‌دهم، کلمه به کلمه ادا نماید. (محمد مصدق: چشم)
در این موقع که ساعت چهار و پانزده دقیقه بود، از طرف ریاست دادگاه ده دقیقه تنفس اعلام شد.
بعد از تنفس
پس از تشکیل مجدد جلسه آقای سرتیپ آزموده به اظهارات خود چنین ادامه داد:
دادستان: گزارشی را که آقای سفیر کبیر درباره تهنیت به وزیر امور خارجه قلابی مخابره کرده‌بود، به عرض رسانیدم. اینک توجه فرمایید که همین آقا پس از اینکه یاغیان قلع و قمع شدند و در اثر رستاخیز ملت ایران هر یک به پناهگاهی پناه بردند، چنین گزارش می‌دهد و همان طوری که عرض کردم توجه دادگاه محترم را به این نکته جلب می‌نمایم که خصایل معنوی ملت ایران را چگونه سلب نموده بودند. بالاخص توجه دادگاه را به این نکته جلب می‌کنم که ملاحظه فرمایند در آن چهار روز در این کشور چه می‌گذشت و چه کسانی در داخل کشور زمام مقدرات این مردم بیچاره را در دست داشته و چه کسانی عنان حیثیت و آبروی کشور را در خارج در دست گرفته‌بودند. اینک گزارشی که آن سفیر کبیر در تاریخ ۳۱ مردادماه (محمد مصدق: این وزیر امور خارجه رضاشاه کبیر بود) به مرکز مخابره کرده، به عرض دادگاه محترم می‌رسانم:
متن تلگراف مظفر اعلم
"وزارت امور خارجه، جریان تشریف‌ فرمایی اعلیحضرت همایونی و علیاحضرت ملکه را به بغداد و همچنین مراجعت معظم‌له از رم به بغداد و عزیمت به تهران را طی تلگرافات رمز شماره ۴۴ و ۶۳ و ۶۵ و ۶۶ و ۶۷ و ۶۹ و ۷۱ مرتباً به عرض رسانده و به دستوراتی که تلفناً یا به وسیله تلگراف صادر فرموده‌بودند، عمل نمودم. اکنون به عرض می‌رساند هنگام فرود آمدن اعلیحضرت همایونی از طیاره اینجانب به معیت والاحضرت ولیعهد و رجال عراق نزدیک هواپیما از شاهنشاه استقبال نمودم ولی اعلیحضرت همایونی با اینکه حتی به اعضای کوچک وزارت خارجه عراق دست دادند، از دست دادن به اینجانب خودداری فرمودند و در اتاقی هم که جهت پذیرایی از معظم‌له در فرودگاه ترتیب داده شده‌بود، تلگرافات و نامه‌های رسیده را به حضورشان تقدیم داشتم، معهذا اعتنایی نفرمودند و با اینکه به عرض رساندم کلیه هیأت‌های سفارت کبری و سرکنسولگری بغداد نیز در سرسرا حضور دارند، از آنها هم تفقدی نفرمودند. پس از تشریف‌ فرمایی معظم‌له به کاخ ابیض در آنجا شرفیاب شدم چون بلافاصله به عتبات مشرف شده‌بودند موفق به زیارتشان نگردیدم و شب هم هر چه تلفن کردم چون مراجعت نفرموده‌بودند، موفق به شرفیابی مجدد نشدم تا آنکه صبح آقای آتابای را که به وسیله تلفن خواسته بودم از قصر ابیض با اینجانب تماس گرفته و گفتم از طرف جناب آقای نخست وزیر پیغام تلفنی دارم که باید به عرض برسانم. اظهار داشتند به اعلیحضرت همایونی نیز مستقیماً عرض شده و جواب فرموده‌اند در برنامه حرکت تغییری نمی‌توانند بدهند. اظهار نمودم پس بنابراین در فرودگاه با هیأت سفارت و سرکنسولگری شرفیاب خواهیم‌شد. اظهار داشتند صلاح نمی‌دانم شاید در مقابل عراقی‌ها وضعیتی پیشامد کند که مناسب نباشد. اینجانب هم طبق این اظهار که قطعاً مستند به اوامر ملوکانه بوده‌است، با اینکه کلیه آقایان کارمندان سفارت کبری و سرکنسولگری از ساعت ۷ صبح جمع شده‌بودند به فرودگاه حاضر نشدند و معلوم شد اعلیحضرت همایونی مرحمتی به اینجانب ندارند در صورتی که کلیه اقدامات سفارت از بدو ورود اعلیحضرت همایونی به بغداد و مراجعت از رم و حفاظت هواپیمای حامل اعلیحضرت بنا بر دستور تلفنی یا تلگرافی وزیر امور خارجه به پیروی از آن بودم و حتی خود اینجانب به وزیر امور خارجه وقت با تلفن پیشنهاد نمودم اجازه دهند حضور اعلیحضرت همایونی در بغداد شرفیاب شوم و در تلگراف شماره ۴۱۰ پس از عطف به تلگرافات ۶۳ و ۶۴ این سفارت کبری صریحاً نوشته‌اند: «تماس مورد ندارد» و همین جمله «مورد ندارد» کاملاً می‌رساند که اینجانب شخصاً با تلفن پیشنهاد شرفیابی را نمودم. به هر حال این عدم التفاوت اعلیحضرت همایونی در انظار عراقی‌ها ایجاب می‌نماید اینجانب از کار بر کنار شده و به این وسیله استدعا دارد استعفای بنده را از پست سفارت کبری شاهنشاهی بغداد قبول فرمایند. سفیر کبیر – مظفر اعلم"
چیزی هم طلبکار شدند
دادستان: ملاحظه فرمایید این تلگراف، که سطور اولش می‌رساند که سفیر کبیر ایران خواسته‌است شرفیابی حاصل کند ولی موفق نشده‌است، با سطور آخر آن که صراحتاً اعتراف می‌کند که وزارتخانه دستور داد که شرفیاب نشوم، تا چه اندازه ضد و نقیض است. به هر جهت منظور از عرض این دو تلگراف این بود که دادگاه محترم ملاحظه فرمایند این آقایان در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مردادماه چه نحو معامله کردند و پس از روز ۲۸ مردادماه هر یک چگونه قصد دارند که نه تنها خود را قاصر ندانند، (محمد مصدق: بلکه یک چیزی هم طلبکارند) بلکه به اصطلاح معروف یک چیزی هم طلبکار شدند. دادگاه محترم توجه می‌فرمایند که همین آقای مصدق در همین دادگاه یک چیزی هم طلبکارند، دادگاه محترم آن جلسات اول و فرمایشات ایشان را از یاد نبرده‌اند (محمد مصدق: حکمش را می‌دهند آخر، غصه نخور!) از همه بالاتر اینکه ایشان هنوز خود را نخست وزیر می‌داند. آیا بالاتر از این هم چیزی می‌شود که ایشان خود را طلبکار می‌داند؟ هنوز که هنوز است ایشان خود را قانونگذار می‌داند و این گفتار خود ایشان است که در این دادگاه به کرّات فرمودند (محمد مصدق: عرض کردم) که: "نخست وزیر قانونی هستم" و این عجیب است و این گفتارهای ایشان در عالم قضایی هیچ نیست جز اقرار صریح متهم به اینکه یاغی است و هنوز هم که هنوز است در حال طغیان است. (محمد مصدق: یعنی می‌فرمایید متهم از خودش دفاع نکند؟)
یک تلگراف دیگر
دادستان: بالاخره یک تلگراف دیگر که از رم به وزارت امور خارجه رسیده به عرض می‌رسد. این تلگراف عیناً چنین است:
"خبر تبلیغاتی رادیو لندن راجع به حضور وابسته نظامی و یکی از اعضای سفارت در فرودگاه موقع ورود شاه به کلی دروغ است. فقط دو تاجر، حسین صادق و بهلول زنوزی آنجا بودند، بعضی روزنامه‌های رم نیز این خبر دروغ را نوشته‌اند فوراً سفارت تکذیب کرد."
همه تحت تأثیر بودند
دادستان: ملاحظه می‌فرمایید دستگاه یاغی از پایتخت کشور چگونه مأمورین دولت شاهنشاهی را در خارج تحت تأثیر قرار داده‌بودند. دادگاه محترم توجه بفرمایید در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مردادماه علاوه بر دستورات کتبی و تلگرافی مخابرات تلفنی و فرستادن مأمورین مخصوص چه در داخل کشور و چه در خارج صورت گرفته که بدیهی است از آن مخابرات مدرکی در دست نیست، ولی از همین تلگرافاتی که تقدیم دادگاه می‌کنم به خوبی واضح است که علاوه بر دستورات تلگرافی، مخابرات سرّی هم انجام گرفته‌است. وزارت خارجه حکومت یاغی شبیه حکومت پیشه‌وری، سفارت ایران را در رم چنان تحت تأثیر قرار داده‌بود که آن سفارت گزارش می‌دهد یک رادیو خارجی که خبر داده وابسته نظامی و یکی از اعضای سفارت موقع ورود اعلیحضرت در فرودگاه بوده‌اند، به کلی دروغ است و ملاحظه می‌فرمایید نام دو نفر هم‌وطنان ما را که بنا به احساسات ملی و حس شاه‌دوستی در فرودگاه حضور یافته‌اند، با چه خفتی گزارش می‌دهد و ملاحظه می‌فرمایید در تلگراف تصریح می‌کنند بعضی از روزنامه‌های رم را که این خبر را نوشته‌اند فوراً سفارت تکذیب کرد. حال بر عهده دادگاه محترم است که خود را در وضع روز بگذارند. کار به آنجا کشیده بود که مثلاً در رم که روزنامه‌های ایتالیایی می‌نویسند موقعی که شاهنشاه ایران وارد فرودگاه شده‌اند چند نفر از ایرانیان در فرودگاه بوده‌اند، سفارت ایران در رم بنا بر اوامر حکومت یاغی مصدق‌السلطنه از یک طرف به هراس می‌افتد که مبادا مورد خشم و غضب آن دستگاه فرعونی قرار گیرد که بلافاصله گزارش می‌دهد که خیر دروغ است و از طرف دیگر آن سفارت برای اینکه به تمام جهانیان اعلام نماید که رژیم ایران در شرف تغییر است، به روزنامه‌های کشور خارجی آگهی می‌دهند که حتی یک نفر ایرانی خواهان رژیم فعلی ایران نیست. باز هم محمد مصدق در این دادگاه می‌گوید که: "من حافظ قانون اساسی هستم" و باز هم می‌گوید که: "به اعلیحضرت همایون شاهنشاهی چون سوگند وفاداری یاد کرده‌بودم، وفادار هستم". این گفته او است و اینها هم مدارک دادستان.
مضحک و تأثرآور
دادستان: اگر اینجانب بخواهم به شرح و بسط بپردازم، ماه‌ها وقت این دادگاه گرفته‌می‌شود. در یکی از جلسات به عرض رسانیدم که جرم مشهود مدرکش شاهد ناظرین آن جرم است و لزومی ندارد که دادستان زیاد در پی مدارک دیگر باشد. اینجانب اذعان می‌کنم که قبل از اینکه این جلسه دادرسی تشکیل شود، هیچ گاه تصور نمی‌کردم که متهم ردیف یک تا این اندازه سرسخت است، که باز هم بگوید که: "به شاهنشاه وفادارم" و باز هم در دادگاه بگوید که: "نخست وزیرم". اینجانب چون لحظات اول بازجویی بود، تصور کردم آقا مزاح می‌کند و حتی به خاطر دارم به ایشان گفتم وزیر دفاع ملی نیستید؟ که در جواب قاه‌قاه خندیدند. به هر حال بنده تصور می‌کردم که شوخی می‌فرمایند، (محمد مصدق: عجب!) ولی در این دادگاه معلوم شد که آقا نه تنها خود را نخست وزیر می‌دانند، بلکه صاف و پوست کنده در یکی از جلسات فرمودند: "به فرض اینکه فرمان عزل صادر شده‌باشد و نخست وزیر نباشم، تا خاتمه اختیارات یک ساله مدتی باقی است و تا خاتمه آن مدت قانونگذارم." (محمد مصدق: صحیح است) ریاست محترم دادگاه واقعاً این حرف‌های آقا از یک طرف مضحک و از طرف دیگر تأثرآور است که چگونه مردی که هفتاد و چند سال از عمرش رفته، مردی که می‌گوید یک عمر کارم سیاستمداری بود.
دکتر حقوق یا دکتر بیطار؟
دادستان: مردی که خود را دکترای حقوق دانسته و در این دادگاه برای دادستان ارتش تولید شک شد، زیرا روزی او در این دادگاه گفت: "من بیطارم". (خنده حضار) واقعاً عرض می‌کنم که اینجانب مردد هستم که ایشان دکتر بیطارند یا دکترای حقوق! از خود ایشان تقاضا کردم رساله دکترای خود را ارائه دهند (محمد مصدق: حاضر است آقا) و اینک از دادگاه محترم تقاضا می‌کنم به ایشان تذکر دهند که رساله خود را ارائه نمایند، (محمد مصدق: درجه تحصیلی که به اینجا مربوط نیست) زیرا برای دادستان ارتش باور کردنی نیست که کسی دکترای حقوق باشد، این طور صحبت‌ها را بکند. منظور از این مقدمات این است که اگر دادستان ارتش وقت دادگاه را می‌گیرد، برای این است که (محمد مصدق: مرا خسته کنند) با متهم سرسختی مواجه است که پایبند به هیچ اصلی نیست. قانون اساسی را که به آن معتقد نیست، قوانین عادی را که می‌گوید: "جز آنچه خودم قانونگذاری کرده‌ام، بقیه را قبول ندارم" (محمد مصدق: بنده کی چنین چیزی عرض کردم؟) (خنده شدید حضار) این ایمان و عقیده ندارد و هر چه می‌خواهد می‌گوید و ابداً از گفته‌های خود پروایی ندارد. او در همین دادگاه به کلیه دادرسان تهمت زد و کار را به آنجا رسانید که ریاست محترم دادگاه مجبور شدند به شرافت سربازی خود سوگند یاد کنند، کار را به آنجا رسانید که وکیل مدافع تسخیریش قرآن در بیاورد و به قرآن سوگند یاد کند که موکلش دروغ می‌گوید. با وجود این حرف‌ها ملاحظه می‌فرمایید که توجهی نمی‌نماید و تنها موجب ناراحتی من این است که او را هم، چون عضو جامعه است، دادستان او را هم باید در پناه خود بگیرد. (محمد مصدق: مرحمت دارند) (خنده شدید حضار) در جلسه از او تقاضا کردم به جای گفتار غیر موجه توجه به عرایض من بکنید و عرض کردم چه بسا عرایض من مبنی بر اشتباه باشد. این اشتباه را باید در مرحله اول متهم از دادگاه رفع شبهه نماید. ناراحتی من این است که برای من به خوبی محسوس است که وقتی صحبت می‌کنم، این متهم سرگرم نقشه کشیدن و طرح‌های دیگری است. (محمد مصدق: چقدر باهوش است) (خنده شدید حضار) این شخص دادگاه را با جلساتی که در خانه خودش تشکیل می‌شد، تفاوت نمی‌دهد. (محمد مصدق: همه مال خدا است) به هر حال اعمالی را که این شخص از روز ۲۵ تا ۲۸ مردادماه انجام داده‌بود، روشن است و همه حکایت از این می‌کند که او ایمان و مذهب ندارد و فرد بی ایمانی است.
یک دقیقه عرض دارم
محمد مصدق: جناب آقای رئیس، بنده راجع به خودم یک اخطار دارم، چون جان من در خطر است. فقط یک دقیقه باید اجازه بدهید. هر وقت می‌خواهید، اجازه دهید، چون مطلب لازمی است باید عرض کنم.
وزرای مصدق چه می‌گویند؟
دادستان: دادگاه محترم سابقه دارند که پس از حوادث ۲۸ مردادماه وزیران حکومت محمد مصدق تحت تعقیب واقع شدند. اینجا در کیفرخواست اشاره‌ای به گفتار یکی از وزیرانش که ممرترین وزرا بود، نموده‌ام و اشاره به گفتار وزیر دیگری می‌کنم تا دادگاه ملاحظه فرمایند اوضاع این مرد (محمد مصدق: چه بوده؟) از چه قرار بوده‌است؟ از این وزیر سؤال می‌شود: صبح روز ۲۵ مرداد که جلسه هیأت وزیران به طور فوق‌العاده تشکیل شد، با توجه به اینکه مقصود از جلسه فوق‌العاده اخذ تصمیم راجع به امور مهمی بوده‌است، چه مذاکراتی به عمل آمد و در آن جلسه چه کسانی مذاکره کردند؟ ایشان جواب می‌دهند: "به نظر بنده نمی‌توان این جلسه را جلسه رسمی نامید، چون هیچ صحبت‌های جدی نشد. اساساً هم باید گفت که در جلسات هیأت دولت این مطالب (منظور از مطالب امور سیاسی و نظایر آن است) کمتر بحث می‌شد". در جای دیگر سؤال می‌شود: اینکه بیان می‌نمایید در جلسات هیأت دولت مطالب و امور سیاسی و نظایر آن کمتر بحث می‌شد، توضیح دهید پس امور سیاسی در کجا مطرح مذاکره قرار می‌گرفته‌است؟ جواب می‌دهد: "گویا در اتاق استراحت شخص محمد مصدق، که بنده حضور نداشتم". از این آقا سؤال می‌شود: آیا شما که در بحث مطالب مربوط به امور سیاسی حضور نداشته‌اید؟ چگونه در تصمیمات متخذه شرکت می‌کردید؟ جواب می‌دهد: "این فرمایش از نظر قانون صحیح است، ولی من که بالاجبار به عنوان وزیر شرکت می‌کردم، (محمد مصدق: و هزاروپانصد تومان می‌گرفتم) و به علاوه فکر می‌کردم آقای مصدق راهی که به مصلحت مملکت است، می‌پیماید" و در جای دیگر این آقا می‌گوید: "به جرأت می‌توانم بگویم که کمتر به امور سیاسی توجه داشتم".
هنوز می‌گوید: نخست وزیرم!
دادستان: دادگاه محترم توجه فرمایند نمونه‌ای از وضع سیاسی این حکومت در خارج به عرض رسید. اوضاع هیأت وزیران این شخص به این نمونه است که یک نمونه را در کیفرخواست نوشتم و نمونه‌ای را هم اکنون بیان داشتم اعمال این شخص در چهار روز از ۲۵ تا ۲۸ مردادماه بر هیچ کس پوشیده نیست، با وجود همه این مراتب این مرد هنوز خود را آزادی‌خواه، حافظ قانون اساسی و وفادار به سلطنت می‌داند و با نهایت تعجب هنوز می‌گوید: "نخست وزیر من هستم". محمد مصدق هنگامی که از ترس افکار عمومی از دست مردم جان سلامت به در برد، امروز در این دادگاه می‌گوید: "آن مردم چاقوکش بودند" و امروز هم "من نخست وزیر قانونی هستم". نخست وزیر قانونی یعنی چه؟ متهم با استعمال این جمله می‌خواهد بگوید امروز هم که به استناد ماده ۳۱۷ قانون داوری و کیفر ارتش تحت تعقیب درآمده‌ام و خود به خوبی می‌داند که دلایل دادستان به نحوی است که نمی‌تواند از چنگال عدالت رهایی یابد، خوب است عنوان کنم نخست وزیرم. او چنان می‌اندیشد که وقتی که می‌گویم نخست وزیر هستم (محمد مصدق: کسی جزأت نمی‌کند به او حرف بزند) و دنبال او می‌گوید نخست وزیر قانونی هستم، شاید موجب این شود که بگویند نخست وزیر را باید با تشریفات خاصی محاکمه نمود.
در فکر ریاست جمهوری!
دادستان: این اندیشه اولیه او بود که چنانچه ملاحظه فرمودید در جلساتی که مربوط به ایراد به صلاحیت بود پایه کلامش روی همین بود ولی وقتی که قرار صلاحیت صادر شد، اگر ملاحظه فرموده باشید، در جلسات تشکیل شده بعد از قرار صلاحیت او اغلب در حال تفکر فرو می‌رود. (محمد مصدق: فکر می‌کند که رئیس جمهور بشود) (خنده شدید حضار) او این وضع را برای این انتخاب کرده که دادگاه محترم را (محمد مصدق: گیج کند) تحت تأثیر قرار دهد و هر چه دادستان به او توصیه می‌نماید که به جای فرورفتن و فکر کردن در این موضوع که چه موقع و چه جا حرفی بزند که متأسفانه کسانی را بخنداند، خوب است در فکر دفاع باشد، ولی او به این توصیه هم توجهی نمی‌فرمایند.
اظهارات محمد مصدق
رئیس: ده دقیقه تنفس داده می‌شود.
محمد مصدق: بنده دو کلمه عرض دارم و مختصر است.
رئیس: بفرمایید.
محمد مصدق: تیمسار ریاست محترم دادگاه، بنده از تیمسار گله نمی‌کنم که چرا جلوی این مطالب و حرف‌های ناشایستۀ دادستان را نگرفتید؟ خوب، هر کس وظیفه‌ای دارد و البته تیمسار محترم هم به وظیفۀ خودتان عمل می‌نمایید و بنده گله نمی‌کنم، ولی اصولاً می‌خواهم عرض کنم که دادستان باید اعمال و رفتار متهم را تطبیق با قانون بکند و روی آن مطالب صحبت بکند و از دادگاه حکم محکومیت او را بخواهد. یک روز که روز نهم اسفند بود، سیاست خارجی بند و بست کرد، پشت هم اندازی کرد و آن روز به عنوان اینکه من می‌خواهم شاه بشوم، عده‌ای را آوردند پشت منزل من که مرا بکشند و حتی طناب هم آوردند که پس از کشتن مرا به پشت ماشین ببندند و دور شهر بگردانند، ولی امروز ایشان حربه تکفیر مرا به دست گرفته‌اند. دادستان حق ندارد راجع به این موضوع صحبت کند، من مسلمانم، خانواده‌ام مسلمان، پدرم مسلمان، مادرم مسلمان، عیالم مسلمان. (در این موقع به محمد مصدق حالت تأتر دست داد و در حالی که بغض گلوی او را گرفته‌بود به سخنان خود چنین ادامه داد) شب‌های جمعه روضه منزل ما ترک نمی‌شود، شما بفرستید ببینند. هر شب جمعه چند نفری می‌آیند منزل ما و روضه می‌خوانند، آن وقت این آقا به تحریک یک جاهایی می‌خواهد در اینجا مرا بی‌ایمان و بی‌عقیده معرفی کند تا بعد مرا بکشند و قاتل را بگویند که از روی تعصب اقدام به این کار کرد. ایشان حق ندارد چنین حرف‌هایی بزند، این مرد حقش این است که بنشیند، ببیند من چکاره‌ام؟ چه کرده‌ام؟ و اعمال مرا با موارد قانونی تطبیق کند. اگر جرمی مرتکب شده‌بودم، مجازات مرا تعیین کند. این مطالبی که او می‌گوید خارج از حدود است، خارج از مطالب دادستانی است. دادستان باید ادله و براهین اقامه کند، نه نسبت بی‌ایمانی بدهد. یک وقتی زمان استبداد صغیر بود، یک روز مرحوم محمدعلی‌شاه آمدند خواستند یک دارالکبری به جای مجلس شورای ملی درست کنند، بنده مخالف بودم، به جهت اینکه من از همان روز اول طرفدار مجلس و قانون اساسی بودم. در همین جلوی مجلس کنار مسجد سپهسالار روی تپه بهمن‌هایی که آنجا انباشته بود، ما سنگر گرفتیم و هنوز هم جای آن موجود است. به هر حال غرض این است که من خائف بودم که من هم دستگیر شوم. بعد عرض کنم که این دارالکبری درست شد و آقای حشمت‌الدوله که منشی مرحوم محمدعلی‌شاه بودند، مرا هم دعوت کردند. نمی‌دانم این دعوت را به عرض شاه هم رسانیدند یا خیر. به هر حال این دارالشورا در مقابل همین جایی که الان محل اداره شیر و خورشید سرخ است، تشکیل شد. مشیرالسلطنه که صدراعظم بود آمد این دارالشورا را افتتاح کرد و نظام‌الملک هم رئیس دارالشورا گردید. البته این اشخاصی که آنجا بودند، اکثر از مستبدین بودند. ضمن صحبت‌هایی که روز افتتاح در آنجا شد، یکی گفت ما نفهمیدیم که این مدعی‌العموم که می‌گویند در سابق چه بوده‌است؟ نظام‌الملک گفت در زمان سلاجقه یک کسی بود به نام طرخان، این طرخان حافظ جان شاه بود. او آزاد بود که هر وقت می‌خواهد به اتاق شاه و هر کجای دیگر منزل پادشاه می‌خواهد برود و بیاید. شب می‌رفت، روز می‌رفت، خلاصه هر کاری دلش می‌خواست می‌کرد آن وقت هم که اتومبیل نبود که به آن طرخان اتومبیل بدهند تا این ور آن ور برود. هر جا که می‌خواستند این طرخان را بفرستند، روی یک اسب ترکمنی سوار می‌کردند و او هم با این اسب "لوکه" می‌رفت. (یکی از حاضرین گفت: من این طرخان را حالا فهمیدم که چیست.) در ایران سه نوع باقلوا درست می‌کردند: یکی باقلوای یزد، یکی باقلوای تبریز، یکی هم عرض کنم باقلوای بازار. این طرخان کسی است که می‌تواند از هر سه این باقلواها بخورد. حالا عرض کنم این آقای مدعی‌العموم حق ندارد طرخان بشود و هر چیزی که می‌خواهد بگوید و از هر سه باقلوا میل کند. شما آقا، رئیس هستید، بالاتر از ایشان هستید، گویا درجه شما بالاتر است. شما به او دلالت فرمایید، نصیحت فرمایید، وکیل عموم حق ندارد به متهم توهین کند، با متهم باید روی قانون رفتار کرد، ایشان باید دلایل خود را بگوید و تقاضای مجازات متهم را به قول خودشان بکنند.
شما در پناه ارتش هستید
رئیس: جنابعالی آقای مصدق در موقع خود دفاعیات خود را خواهید فرمود و برای استحضار خاطر جنابعالی همین قدر عرض می‌کنم که حالا با نهم اسفند خیلی فرق دارد. شما اینجا در حصار ارتش هستید و این دادگاه بنا به امر اعلیحضرت همایونی موظف به حفظ جان شما است و یقین بدانید در اینجا هیچ گونه خطری متوجه جان شما نیست، مگر اینکه اجل خدایی برسد. (محمد مصدق: آخر اجل هم یک جوری می‌آید که آدم نمی‌فهمد) (خنده شدید حضار)
رئیس دادگاه و سایر اعضای آن در حالی که همه می‌خندیدند اظهار داشت: فعلاً ده دقیقه تنفس می‌دهم، و از جای برخاست تا تالار جلسه را ترک کند، ولی محمد مصدق به دنبال اظهارات خود گفت:
محمد مصدق: به هر حال استدعا می‌کنم ایشان توجه فرمایند که یک قدری از حدود خودشان تجاوز نکنند.
مقارن ساعت پنج و نیم جلسه به عنوان تنفس تعطیل شد.
پاسخ دادستان به محمد مصدق
ساعت پنج و چهل‌وپنج دقیقه بعد از ظهر مجدداً جلسه دادگاه تشکیل گردید و پس از اعلام رسمیت جلسه آقای سرتیپ آزموده چنین گفت:
دادستان: بنده باز هم به ناچار در این بیانات غیر موقع و غیر وارد آقای مصدق با اجازه ریاست محترم دادگاه پاسخ ایشان را به عرض دادگاه محترم می‌رسانم. به طور مقدمه عرض می‌کنم چون شخص متظاهری نیستم و به هیچ وجه میل ندارم کوچکترین عملی انجام دهم که خدای نخواسته حمل به تظاهر شود، این است که همان طوری که ملاحظه می‌فرمایید، جز بیان ادعا عملی انجام نداده‌ام. روزی نیست که صدها نفر، چه به وسیله تلفن، چه ملاقات، چه نامه از اینجانب خواستار نشوند که چرا آن طوری که آقای مصدق باطنشان هست من ایشان را در این دادگاه معرفی نمی‌کنم؟ اینجانب همواره پاسخ آن آقایان محترم را چنین می‌دهم که آقای مصدق فردی است از افراد جامعه و اینجانب جز آنچه در کیفرخواست نوشته‌ام، نمی‌توانم عمل و وظیفه دیگری انجام دهم. در شب قبل ساعت ده شب مرد مصر و محترمی از من به وسیله تلفن خواستار شد که همان شبانه ایشان را ملاقات کنم، چون گرفتار بودم معذرت خواستم و ملاقات را موکول به وقت دیگر کردم. آن مرد متجاوز از یک ربع ساعت در تلفن شمه‌ای از خصایل این آقا بیان می‌کردند، از جمله چنین فرمودند که من، یعنی آن شخص، از اوان جوانی با آقای مصدق دوست و صمیمی بودم شب‌ها و روزهایی را با او گذرانده‌ام. ایشان می‌فرمودند در سال ۱۳۱۴ روزی در احمدآباد در خدمت آقا بودم. آقای مصدق ضمن بیاناتشان گفتند: "امروز من فهمیده‌ام که آنچه تحصیل کرده‌ام و آنچه در امور سیاسی ممارست کردم، همه را اشتباه کردم." (محمد مصدق: صحیح!) و می‌فرمودند آقای مصدق از بیان خود چنین نتیجه گرفته که: "حال می‌فهمم که چه اشتباهی درباره اعلیحضرت نمودم که بدیهی است." (محمد مصدق: بنده در آن ایام یک نفر را در احمدآباد پذیرایی نکردم) آن شخص می‌فرمود که محمد مصدق این بیان را آن روز به نحوی بیان کردند، (محمد مصدق: که من از تأثر گریه کردم) که من باور کردم که محمد مصدق از گذشته خود پشیمان شده‌است و تغییر عقیده داده‌است و خود را از ارادتمندان شاه می‌داند. (محمد مصدق: من هیچ وقت تغییر عقیده نداده‌ام) همان روز شرفیاب حضور اعلیحضرت شدم و رشته سخن به گفتار آقای مصدق کشیده شد. این شخص می‌فرمود با وجود اینکه چندین مرتبه به اعلیحضرت عرض کردم که آقای مصدق ضمن صحبت‌های خودشان این مطلب را گفت، اعلیحضرت فرمودند: با وجودی که تو سال‌ها است با این شخص صمیمی هستی، ولی تردید نداشته‌باش این صحبت‌ها را نیز کرده که تو بیایی و به من بگویی که به این وسیله عواطف من را نسبت به او جلب کنی و این مرد می‌خواهد هر لحظه که از دستش برآید، نسبت به مقام سلطنت از هیچ گونه عملی خودداری نکند. (محمد مصدق: اسم آن مرد را بفرمایید کیست؟)
محمد مصدق مسلمان نیست
دادستان: به هر جهت مبنای کیفرخواست روی این اصل است که محمد مصدق از ساعت یک روز ۲۵ مردادماه یاغی شد. (محمد مصدق: بسیار خوب) به این منظور که اساس حکومت مشروطه ایران را با تخت و تاج سلطنت با کمک عناصر دست چپ بر هم زند. این مبنای کیفرخواست دادستان ارتش عملش را منطبق با ماده ۳۱۷ قانون دادرسی و کیفر ارتش دانسته، (محمد مصدق: بسیار خوب) که مجازاتش (محمد مصدق: اعدام است) بله، اعدام است، زیرا او از روز ۲۵ تا ۲۸ مردادماه که به حکومت یاغی خود ادامه می‌داده‌است، اعمال و رفتاری نموده که هیچ فرد مسلمانی این کارها را نمی‌کند و دادستان ارتش در اینجا می‌تواند بگوید که این مرد با این اعمالی که کرده، مرد مسلمانی نیست.
تو حق نداری! – تشنج جلسه
محمد مصدق: بنده آقای رئیس اخطار دارم.
در این موقع محمد مصدق با حالت عصبانی از جای خود برخاست و گفت:
محمد مصدق: آقای رئیس، دادستان حق ندارد این صحبت‌ها را بکند. حق ندارد این حرف‌ها را بزند، حق ندارد به مذهب من دخالت کند. اگر این طور است، پس بنده مرخص می‌شوم.
در این وقت محمد مصدق از جا برخاست و کیف خود را زیر بغل گرفت و خواست تالار جلسه را ترک کند، ولی رئیس دادگاه چند بار زنگ را به صدا درآورد و خطاب به محمد مصدق گفت:
رئیس: آقا تمنا می‌کنم بفرمایید. استدعا می‌کنم بنشینید. تشریف داشته‌باشید. شاید آقای دادستان می‌خواهد مطالبی بگوید.
محمد مصدق: به هر حال اگر او این حرف‌ها را بزند، من در اینجا نمی‌مانم، مگر اینکه مرا به زنجیر کشید. او حق ندارد این حرف‌ها را بزند.
محمد مصدق در این موقع روی خود را به طرف دادستان کرد و در نهایت عصبانیت در حالی که فریاد می‌زد، اظهار نمود:
محمد مصدق: تو موظف نیستی این حرف‌ها را در اینجا بزنی، وظیفه تو این است که در حدود قانون حرف بزنی، فهمیدی،؟ به تو می‌گویم در حدود قانون صحبت کن، خیال می‌کنی.
دادگاه وضع خاصی به خود گرفته‌بود. از طرف تماشاچیان سر و صدایی به گوش می‌رسید و هیأت دادرسان به یکدیگر نگاه می‌کردند. دادستان ارتش ساکت و آرام در جای خود نشسته بود و در حالی که به قیافه محمد مصدق خیره شده‌بود، لبخند می‌زد، ولی خود مصدق از شدت عصبانیت می‌لرزید و سرهنگ بزرگمهر وکیل مدافع او سعی داشت او را آرام کند. بالاخره صدای پیاپی رنگ رئیس وضع جلسه را به حالت عادی آورد و محمد مصدق به جای خود نشست و دادستان ارتش به سخنان خود چنین ادامه داد:
دادستان: اینکه گفتم این مرد ایمان ندارد، برای این است که مرد مسلمان وقتی که به قرآن مجید قسم یاد کرد، به هیچ قیمتی، ولو اینکه خود و تمام خانواده‌اش از بین بروند، ممکن نیست خلاف سوگندی که یاد کرده، عمل کند. (محمد مصدق: به خدا نمی‌کنم. به خدایی که سوگند خورده‌ام تا حیات دارم، به سوگند خود وفادارم، من در تمام عمرم دروغ نگفته‌ام، چه برسد به اینکه خلاف قسم رفتار کنم)
رئیس: آقا بفرمایید. بفرمایید. اگر اهانت شود، من مانع می‌شوم.
محمد مصدق: عرض کردم قرآن مهر کردم و فرستادم برای اینکه شاه از من مطمئن شود. بفرمایید اگر من برخلاف سوگند رفتار می‌کنم، مرا به دار بزنند، من آدمی نیستم که دروغ بگویم. آقا این چه حرفی است می‌زنید؟
خیانت به قرآن
دادستان: آقای مصدق علاوه بر سوابق موجود، در همین دادگاه یک راست اظهار کردند که: "من نسبت به شاهنشاه فقید (محمد مصدق: عقیده نداشتم) سوگند وفاداری نخورده‌بودم (محمد مصدق: صحیح است) و به همین جهت به او عقیده و ایمان نداشتم"، (محمد مصدق: صحیح است، صحیح است. قربان آدم چیزفهم) (خنده شدید حضار) ولی نسبت به اعلیحضرت محمدرضاشاه پهلوی (محمد مصدق:مرهونش هستم) که می‌گوید وفادار هستم، با نقض قانون اساسی و عدم اجرای دستور اعلیحضرت همایونی دادستان ارتش مدعی است که این مرد به قرآن مجید و قانون اساسی خیانت کرده‌است. دادستان ارتش این مرد را به این مناسبت تحت تعقیب قرار داده که با نقش سوگند وفاداری (محمد مصدق: باید ثابت کنی) این مرد به اعلیحضرت همایون شاهنشاهی خیانت کرده (محمد مصدق: هر وقت ثابت کردی آن وقت درست است) و دادستان ارتش می‌گوید که این مرد به قرآن مجید خیانت کرده‌است (محمد مصدق: بسیار خوب) داستان ارتش شاهد است که در همین بازداشتگاه برای تسلی خاطر او دو مرتبه قرآن آوردند، ولی این مرد قرآن را رد کرد و قبول نکرد (محمد مصدق: کی آقا؟ کی؟ چه وقت؟ خلاف است آقای رئیس. آقا من اینجا قرآن ندیدم) ولی حالا در اینجا دم از ایمان و اعتقاد می‌زند. این مرد را می‌گویم مسلمان نیست، زیرا در همین دادگاه تهمت و افترا زد و می‌گویم مرد مسلمان به کسی تهمت و افترا نمی‌زند (محمد مصدق: به کی تهمت زدم؟ تهمت را شما به من می‌زنید) می‌گویم این مرد مسلمان نیست، برای اینکه مرد مسلمان یک مشت مردم بی‌پناه را که هدفی جز حفظ قانون اساسی ایران نداشته‌اند، که اصل اول آن مقرر می‌دارد مذهب رسمی آن اسلام است، در روز ۲۸ مردادماه به خاک و خون کشید (محمد مصدق: بنده؟) و اگر مسلمان بود به طور قطع (محمد مصدق: این کار را نمی‌کرد) این عمل را انجام نمی‌داد. گفتم این مرد مسلمان نیست، زیرا جنایت به مذهب اسلام و خیانت به قانون اساسی ایران کرده‌است. در این دادگاه به کرّات گفته‌ام این مرد سراسر زندگی‌اش عوام‌فریبی بوده‌است و حالا در همین جا به خودم تبریک می‌گویم که چه به مورد بوده‌است که در چنین جلسه این مرد را با مدارک مثبت (محمد مصدق: معرفی کردم) معرفی کردم. اگر می‌گوید که شب‌های جمعه روضه‌خوانی‌اش ترک نمی‌شد، با این خیانتی که به مردم مسلمان و مذهب اسلام کرده (محمد مصدق: روضه‌خوانی هم دروغ بوده‌است) برای عوام‌فریبی بوده، زیرا دادستان ارتش معتقد است که این مرد از ساعت یک صبح روز ۲۵ مردادماه (محمد مصدق: مرتد شده‌است) اعمالش جز خیانت به مذهب اسلام و رفتارش بر مبنایی جز آنچه در کیفرخواست ذکر شده، نبوده‌است. متهم را ملاحظه می‌فرمایید که سرسختی عجیبی از خود نشان می‌دهد.
چون جوابی ندارد
دادستان: حال که متوجه شده‌است در مقابل مطالب من جوابی ندارد بدهد، (محمد مصدق: دارم آقا، دارم) سبب شده‌است (محمد مصدق: تکفیرش کنم) دست به عوام‌فریبی بزند، ولی ملاحظه می‌فرمایید که من تردید ندارم که خوب دانسته که دیگر از این بند (محمد مصدق: خلاصی ندارد) رهایی ندارد (محمد مصدق: به خدا نمی‌خواهم خلاص شوم) دادرسان محترم باید خوب به عرایض بنده توجه فرمایند و به دقت به گفتار این آقای محترم توجه فرمایند. هنگام شور و موقع صدور رأی خدا و وجدان را در نظر بگیرید و تردید ندارد که این عمل را انجام خواهیدداد. (محمد مصدق: بسیار خوب) این متهم به این مطلب که می‌گویم عقیده ندارد. او تصور می‌کند عده‌ای که اینجا گرد هم نشسته‌اند و بدون دقت و توجه می‌خواهند کسی را محکوم کنند، زیرا برای اینکه مذهب ندارد و مسلمان نیست.
تشنج مجدد جلسه
محمد مصدق: آقای رئیس، آقای رئیس، من اخطار می‌کنم. آقا حق ندارد این حرف‌ها را بزند، چرا جلوگیری نمی‌کنید؟ پس بنده مرخص می‌شوم.
و در این موقع محمد مصدق مجدداً از جای خود برخاست تا از جلسه خارج شود، ولی عده‌ای مانع شدند.
رئیس: بفرمایید آقا بنشینید. بفرمایید بنشینید.
محمد مصدق با عصبانیت فریاد زد: چرا از این حرف‌ها جلوگیری نمی‌کنید؟ شما آقای رئیس نمی‌توانید محکمه را اداره کنید. او حق ندارد این حرف‌ها را بزند. (زنگ رئیس)
رئیس خطاب به دادستان: خواهش می‌کنم درمورد مذهب صحبت نکنید.
محمد مصدق خطاب به دادستان: شما چکار دارید به این کارها؟ آقا حرف خودتان را بزنید.
دادستان: مقام ریاست توجه بفرمایند که بنده واژه‌هایی که در بین عرایضم استعمال کردم اینها بود، عرض کردم یاغی است، (محمد مصدق: خوب باشد. آقا یاغی می‌گویی، طاغی می‌گویی، هر چه می‌خواهی بگو) عرض کردم خودخواه است، (محمد مصدق: بله آقا صحیح می‌فرمایید) عرض کردم بی‌باک است، (محمد مصدق: خیلی خوب سرسخت است) عرض کردم لجوج است، (محمد مصدق: بله، بله، بفرمایید) عرض کردم سفاک و حیله‌گر است. (محمد مصدق: صحیح، بله اینها همه حرف‌هایی است که می‌شود گفت. اینها را که گفتید قبول دارم حرف دیگرتان را بزنید)
جناب مصدق‌السلطنه
در این موقع دادستان ارتش چند دقیقه‌ای تأمل کرد و پس از آرامش محیط دادگاه به سخنان خود چنین ادامه داد:
دادستان: خوب است ریاست محترم دادگاه توجه فرمایند برای دادستانی که عمل متهم را منطبق با ماده ۳۱۷ نموده، این دادستان باید چه نحو بیان ادعا نماید که متهم اعتراض نکند. اگر متهم توقع دارد که عرض کنم جناب آقای محمد مصدق مقلب به مصدق‌السلطنه از یوم ۲۵ مردادماه قیام مقدس ملی فرموده‌اند (محمد مصدق: ابداً اینها را نگویید، بفرمایید یاغی) و اعمالشان هیچ نبوده جز به منظور عظمت ایران، این حرف‌ها به هیچ وجه از من ساخته نیست و نمی‌توانم به سلیقه ایشان صحبت کنم، چون اینجانب وظیفه دارم بیان ادعا کنم که با اجازه مقام ریاست آن را توضیح می‌دهم و از مقام ریاست دادگاه استدعا دارم به متهم دستور فرمایند که هنگام صحبت من خارج از موضوع نشود و حرف نزند چون این جلسه کنفرانس و خطابه نیست. (محمد مصدق: آقا من وکیل مجلس بوده‌ام)
سن محمد مصدق
دادستان: آقایان دادرسان محترم بایستی توجه داشته‌باشند که دادستان برای اثبات مدعای خود بایستی آنچه در نهاد متهم است، بگوید. روز گذشته عرض کردم آقای مصدق چگونه مقررات را زیر پا گذاشت و به هیچ یک از اصول قانون توجهی نداشت. اکنون به عرض می‌رساند آقای محمد مصدق هنگامی که در پیشگاه دادگاه خود را معرفی می‌نماید و به طوری که در تحقیقات بیان داشته‌است، عمر خویشتن را بین ۷۲ و ۷۳ سال اعلام نموده‌است. مطابق سوابق موجود این متهم حتی در سن خود نیز (محمد مصدق: تحریف کرده) تحریف کرده‌است، زیرا مطابق شناسنامه‌ای که از متهم در دست است و اظهارنامه‌ای که در اداره ثبت موجود است، بیش از ۷۵ سال دارد، (محمد مصدق: آن قمری است، شمسی را حساب کنید) به هر جهت از مقام ریاست دادگاه (محمد مصدق: تقاضای مجازات او را دارم) تقاضای رسیدگی دارم و ممکن است پرونده امر را از اداره آمار بخواهید، به طوری که عرض کردم در دادگاه‌های جهانی مرسوم است که سوابق متهم را مورد توجه قرار می‌دهند. (محمد مصدق: بله) عرایض بنده روی این موضوع است که دادگاه خوب متهم را بشناسد، (محمد مصدق: که چند سال دارد؟) (خنده شدید حضار) چون این موضوع در رأی دادگاه مؤثر است. به هر حال دادگاه بایستی به این توجه داشته باشد، زیرا موضوع سن ایشان (محمد مصدق: اهمیت فوق‌العاده دارد) (خنده حضار) اهمیت دارد، از نظری که بعداً عرض خواهم‌کرد.
هدف نهایی مصدق
دادستان: این کسی که هنوز که هنوز است خود را نخست وزیر می‌داند، به نظر دادستان ارتش برای دادگاه مفید است که بداند این شخص حتی سن خود را برای اینکه نماینده ملت شود، پایین آورده تا به نظر و مقصود نهایی خودش (محمد مصدق: که جمهوری باشد) (خنده حضار) که بر هم زدن تاج و تخت سلطنت بوده‌است، برسد. متهم روزی گفت این دادگاه صلاحیت ندارد و بعد قربانِ اعضای دادگاه رفت و گفت: "قربانِ هر پنج تایتان بروم" (محمد مصدق: بله، بله) و سپس گفت: "من در عمرم حرف غیر قانونی نزدم" (محمد مصدق: نه) و گفت: "البته کسی که عادت کرد حرف غیر قانونی نزند هرگز کار خلاف قانون نمی‌نماید". از دادرسان محترم تقاضا می‌کنم به این قبیل گفتارهای متهم توجه بفرمایند (محمد مصدق: محتاج به سفارش نیست) این عبارت او چند چیز را نشان می‌دهد، از جمله اول که می‌گوید اگر می‌توانم و دست‌خط را اجرا نکردم دادگاه صلاحیت ندارد چیزی مفهوم نمی‌شود جز اینکه متهم به خود اجازه می‌دهد در برابر فرمان عزلش خود را هم‌طراز مقام شامخ سلطنت بداند، زیرا همانطور که آقای سرهنگ شاهقلی در بیان خود گفتند، موضوع این نیست که ما بگوییم اعلیحضرت همایونی حق صدور فرمان را داشته‌اند یا نداشته‌اند، این عرایض را هم که عرض کردم او مرا مجبور به عرض آنها کرد.
برای رفع توهم
دادستان: زیرا اینجانب چنین اندیشیده‌ام که اگر پاسخ این متهم داده نشود، شاید عده‌ای برایشان توهم حاصل شود که اعلیحضرت همایونی حق صدور دستخط را نداشته‌اند. به هر حال این موضوع مورد استناد متهم است که دست‌خط به این شخص رسیده و تمکین نکرده و یاغی شده، ثانیاً موضوع قربان و صدقه رفتن متهم از اعضای دادگاه (محمد مصدق: حقش است) دلیل یک روحیه مخصوصی از متهم است که در عین حال که بر علیه بالاترین مقام مملکت سوءنیت کرده، چگونه در همین دادگاه تهمت و افترا زد و از طرف دیگر قربان هر ۵ نفر دادرسان رفت؟ (محمد مصدق: اما تا حالا نرفته‌ام، چون قربانی نشده‌ام) این متهم سخت دقیق است که تا آنجایی که می‌تواند عواطف دادرسان محترم را چنان به خود جلب نماید، (محمد مصدق: مجذوب شده‌اند؟) که در کیفر او تخفیف قائل شوند. متهم در این دادگاه ادعا کرد که در عمرش حرف‌های غیر قانونی نزده‌است. این اظهارات را که می‌کند، یا دادستان دادگاه را عاری از عقل می‌داند، (محمد مصدق: استغفرالله) یا اینکه می‌خواهد بدون منطق و بدون دلیل حرف‌هایی بزند. دادرسان محترم تصور می‌رود به خوبی روشن شده‌اند که تا چه پایه اعمال این متهم از ۲۵ مرداد به بعد نه تنها خلاف قانون عادی بوده، بلکه سراسر مخالف با قانون اساسی و ضدیت با مقام سلطنت بوده‌است. آیا این همه قتل و غارت، دخالت در انتخابات، مخدوش کردن آرا، کشت و کشتار، فروریختن مجسمه‌های شاهنشاه، بر افراشتن پرچم‌های ضد استقلال، میتینگ به راه انداختن روز ۲۵ مردادماه، به خاک و خون افکندن مردم بی‌گناه، صدور دستور برای رفراندوم مجدد، صدور دستور به سفرای ایران در ممالک خارجه دائر به اینکه چگونه از شاهنشاه متبوع خود استقبال نمایند، زیر نظر گرفتن پادشاه، صدور امریه دائر به دستگیری نخست وزیر قانونی مملکت که تیمسار سپهبد زاهدی بوده‌اند، شعار نوشتن به در و دیوار و کف خیابان‌ها، هتک حرمت به نوامیس مردم و صدها نظیر آن، که همه از ساعت یک صبح روز ۲۵ مرداد روی داد، اینها به زهم آقای مصدق که می‌گوید در عمرش حرفی و عملی خلاف قانون انجام نداده، به نظر دادگاه محترم منطبق با قانون است؟ (محمد مصدق: البته رسیدگی می‌کنند) اگر چنین است، دادرسان محترم ضمن رأی برای دادستان ارتش باید روشن فرمایند که عمل خلاف قانون در این کشور چیست؟
رئیس: جلسه دادگاه ختم می‌شود و جلسه آینده ساعت دو و نیم بعد از ظهر فردا تشکیل خواهدشد.
مقارن ساعت ۷ بعد از ظهر جلسه دادگاه ختم گردید.