محاکمه محمد مصدق دوشنبه ۱۸ آبان ماه ۱۳۳۲ نشست ۲

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
روز رستاخیز ملی ۲۸ امرداد ۱۳۳۲ محاکمه محمد مصدق و سرتیپ ریاحی ۱۲ آبان تا ۱ دی ماه ۱۳۳۲

کیفرخواست دادستان علیه مصدق و سرتیپ ریاحی

مصاحبه فرماندار نظامی تهران درباره همدستی حزب توده با مصدق

دومین جلسه محاکمه محمد مصدق و سرتیپ تقی ریاحی

دوشنبه ۱۸ آبان‌ماه ۱۳۳۲

جلسه امروز صبح دادگاه
دومین جلسه محاکمه آقایان محمد مصدق و سرتیپ ریاحی در دادگاه نظامی به ریاست سرلشکر مقبلی ساعت ده صبح ۱۸ آبان ماه تشکیل گردید و آقای محمد مصدق در تعقیب اظهارات دیروز خویش، مبنی بر ایراد به صلاحیت دادگاه و نقص پرونده، مطالبی اظهار نمود که رئیس محکمه و دادستان به اظهارات ایشان جواب دادند. پس از رسمیت یافتن جلسه، رئیس دادگاه خطاب به آقای محمد مصدق گفت:
رئیس: آقای مصدق مدافعات خود را در اطراف صلاحیت و نقص پرونده بیان فرمایید.
محمد مصدق: یک دقیقه وقت بدهید حالم جا بیاید. آقا من ناخوشم. حال ندارم.
در خلال این مدت محمد مصدق مرتب با وکیل مدافع خود صحبت می‌کرد و سرهنگ بزرگمهر از جا بلند شده‌بود و برای پیدا کردن لایحه دفاعیه به او کمک می‌کرد و عکاس‌ها و فیلم‌برداران عکس‌برداری می‌کردند و فیلم برمی‌داشتند. سپس محمد مصدق گفت:
محمد مصدق: الساعه قربان. من ناخوشم.
قریب سه ربع ساعت محمد مصدق به زیر و رو کردن کاغذهای خود مشغول بود. بعد گفت:
محمد مصدق: عرض کنم اینکه تیمسار رئیس دادگاه به من تذکر دادند که خارج از صلاحیت نشوم، با اینکه داخل در خود صلاحیت بودم، یعنی در چهار دیوار صلاحیت بودم، باز برای امتثال امر مبارکتان، من آن صفحاتی که نوشته‌بودم، عرض کردم و با این حال ناخوش و کسالت، به آن چیزهایی که سبب هیچ گونه اعتراض تیمسار محترم نشود، پرداختم و اینکه دیر آمدم، برای این بود که این کارها را کردم، ولی هنوز هم با این کسالت نمی‌دانم چه کردم. یک مریض یک کاری کرده، یک تیمسار سالمی باید تشخیص بدهد که این کار مریض بیهوده بوده یا نه. دیروز عرض کردم که جنبه سیاسی این کار که معلوم شد، آن وقت جنبه قضایی حتماً معلوم می‌شود. جنبه قضایی این مسئله تابع جنبه سیاسی است. این است حالا یک سه صفحه نوشته‌ام که اگر اجازه بفرمایید، قرائت کنم، بعد بپردازیم به صفحات دیگر، آن هم هر طور نظر مبارک باشد.
ما خود افتادگان مسکینیم
حاجت تیغ برکشیدن نیست
شما هر چه بفرمایید، ما مطیعیم. چه چاره‌ای غیر از این داریم؟ هیچ و هیچ. (بلند شد) آقایان دادرسان محترم تصور نکنید که من از ترس محکومیت این عرایض را می‌کنم. (گریه کرد) گریه هم به من دست داد، ولی از ترس یک نفر که اینجا نشسته، نتوانستم بکنم. من از حکمی که شما بدهید، نه تقاضای تجدیدنظر می‌کنم و نه هرگاه شاهنشاه مرا عفو نمود، آن را قبول می‌نمایم. از عفو باید خائنین استفاده نمایند، ولی خادمین در درگاه عدالت خداوندی نه محکوم‌اند و نه سرافکنده، آنها در آنجا روسفیدند، چه بسیار مقام عالی دارند. توضیحاً عرض می‌کنم اگر من در شورای امنیت محکوم شده‌بودم، هرگز به ایران نمی‌آمدم. روی آمدن نداشتم. نظر خارجی این بود که به هر وسیله‌ای باشد، ما را از بین ببرد. بعد از اینکه به شورای امنیت مراجعه نمود و خارجی مغلوب شد، بعد به دیوان دادگستری عرض حال داد و محکوم شد. آن وقت توجه خود را معطوف به ایران نمود. البته او می‌خواست وجهه خود را از دست ندهد، بگوید که آنها را یک مراجع بین‌المللی محکوم کردند. حال می‌دانید چکار کرد؟
  • اول – به وسیله وکلای مجلس شورا اقدام شد و در آن مجلس سید شوشتری که در تحت حمایت یک خارجی بود، آن ناسزاها را به من گفت، که هر کس غیراز من بود، می‌گفت: خرم به گل نمانده که آبروی خودم را ببرم. من که حاضر شده‌بودم در راه نیل به مقصود از همه چیز بگذرم. از فحش و ناسزای یک آدم معلوم‌الحال، چرا افسرده و رنجیده خاطر بشوم؟ قبل از کشته شدن مراحل دیگری بوده، اول فحش و ناسزا و ضرب و شتم و پس از آن قتل.
  • من که به پله آخر راضی بودم. هرگز راضی نمی‌شدم پای خود را از پله اول به زمین بگذارم و چون در مجلس نتیجه نگرفتند، به کار دیگر پرداختند بعضی اشخاص و بعضی از علما را وسیله کار قرار دادند. روز نهم اسفند را به وجود آوردند. آنجا هم خدا خواست که من جان به سلامت در برم.
  • سوم – اینکه بین بعضی از نمایندگان جبهه ملی عضو مجلس اختلاف بیاندازند و حکومت کنند که رفراندوم روشن‌فکران ایران از آن جلوگیری کرد.
  • چهارم – این کار هم نشد و چاره منحصر این بود که مردی به نام سرهنگ نصیری کودتا کند. اگر کودتا صورت می‌گرفت، نقشه این بود که مرا از خانه به باشگاه افسران می‌بردند و می‌گفتند وزیر دفاع ملی آنقدر بی‌عرضه بود که به دست چند افسر گرفتار شد. بنابراین چه لیاقتی دارد که بتواند کشور ایران را اداره کند؟ او باید از کار منفصل شود و دولت و هر کس دیگری زمامدار شود. خوب بعد می‌گفتند حق داشتند. وزیر دفاع ملی که کتش را ببندند و حبسش کنند، به درد نمی‌خورد. به حق خدا حق داشتند.
  • پنجم – چنانچه کودتا صورت نمی‌گرفت، دست‌خط را بدهند و باز از دو حال خارج نبود؛ یا قبول می‌کردم و از کار خارج می‌شدم، در این صورت با دست‌خط اعلیحضرت از بین رفته‌بودم و اعلیحضرت در مملکت می‌ماندند و دولت جدید روی کار می‌آمد.
  • ششم – چنانچه دست‌خط را اجرا نمی‌کردم، آن وقت اعلیحضرت از مملکت تشریف می‌بردند، تا خود را داخل معرکه نکرده‌باشند.
  • هفتم – آنچه لازم بود، این بود که افسرانی متعصب مواضعه کنند و بر علیه من به هر اقدامی توسل جویند. این کار هم نشد، ولی خانه من بمباران شد و هر چه داشتم از بین رفت و دولت انگلیس که دشمن مال ما نبود و نظر به خود من داشت، به واسطه خارج شدن اعلیحضرت و ندادن اعلامیه اوضاعی پیش می‌آمد که هر کس حرفی بزند و قسمتی بگوید و به قول آقای آزموده، نعره بکشد و این نعره‌کشی‌ها را به حساب من بگذارند و بگویند چرا در آن روز با قوای انتظامی که کودتاچیان سازش کرده‌بودند و در اختیار من نبودند، از آن نعره‌کشان جلوگیری نکردند و من آنها را در کوره ذوب‌آهن نگذاشتم و ذوب نکردم؟ پس گناهکارم و باید اعدام بشوم. این مسائل بی‌سابقه نیست. این مملکت که تازه در تحت اعمال نفوذ بیگانگان نیامده، از زمان احمدشاه و مظفرالدین‌شاه بوده. در کودتای سوم اوت ۱۲۹۹ هم که من والی فارس بودم، دچار یک چنین گرفتاری شدم و آن این بود که مرحوم احمدشاه تلگراف نوشت که جناب می‌رسید ضیاءالدین طباطبایی را به سمت رئیس وزرا تعیین کردم. من تلگراف را منتشر نکردم. جواب دادم که صلاح در انتشار ندیدم و شاه هم اعتراض نکرد، ولی ماژور ایمبری، قنسول انگلیس فقط یک حرف زد و یک نامه هم به خط خود نوشت و اصراری نکرد. کودتا سبب شد سیاست انگلیس در ایران تغییر کند. ماژور ایمبری را برداشته و مستر چیر مأمور استعمار را راهنمای او گذاشتند، ولی قبل از این، کلنل فرپز را مأمور مذاکره با من نمودند که هم فارسی حرف می‌زد و هم می‌نوشت و به من گفت: چطور شما می‌توانید والی این ایالت باشید و دست‌خط شاه را در خصوص رئیس دولت منتشر نمی‌کنید؟ گفتم: سخن در همین جا است. البته کلنل نمی‌توانست بگوید چرا امر دولت انگلیس را اجرا نمی‌کنید؟ در صورتی که دست‌خط شاه اگر به میل خودش بود، خود او اعتراض می‌کرد. به آنها چه مربوط بود. گفتم: چون این دولت را به رسمیت نشناختم و نخواهم شناخت، اگر من به خود شاه استعفا بدهم، مطلب دیگری دارید؟ با کمال خوشرویی گفت: نه! چون که مقصود دیگری نداشت، جز اینکه من تمکین کنم یا استعفا بدهم، که حاضر شدم برای استعفا. دیگر دلیل نداشت که به دادستان بگوید برای اجرانشدن دست‌خط شاه مرا زندانی و تسلیم دادگاه کنند. مجلس شانزدهم رأی تمایل به من داد. اول وقتی علاء استعفا کرد، سیدضیا در دربار نشسته بود. آنها که پیشنهاد کردند، صد درصد خیال نمی‌کردند من قبول کنم. تا گفتم: قبلت، رفتند گفتند: محمد مصدق گفته قبلت. نظر بود کسی بیاید شلنگ تخته بردارد، والسلام. موضوع را از بین ببرد. (رئیس: بنده فکر می‌کنم با وارد شدن جنابعالی به موضوع تأیید صلاحیت دادگاه فرموده‌اید) بله قربان، بله. نه آن روزها دیگر بنده نمی‌آیم. اگر دادگاه به صلاحیت خود رأی داد، من نمی‌آیم. سرم را ببرید نمی‌آیم.
رئیس: لازم است در جلسات دادگاه حاضر شوید.
محمد مصدق: من نمی‌آیم. خوب بنده را بیاورید، اگر مقررات دادگاه حکم کند. من حرف نمی‌زنم. آقا صلاحیت همین است. می‌خواهید بگویم، نمی‌خواهید نمی‌گویم. من در ماهیت نمی‌آیم.
رئیس: پس جنابعالی ما را صالح فرموده‌اید.
محمد مصدق: قربان شما بروم شما امر کنید بنده در ماهیت حاضر نمی‌شوم. این وکلا مسخرند و در اختیار شما هستند.
اظهارات دادستان ارتش
دادستان: به عرض دادگاه محترم می‌رساند جلسه گذشته عرض کردم دادرس تابع اصول و مقرراتی است که نه متهم، نه وکیل مدافع و نه دادستان نمی‌توانند از آن اصول منحرف شوند. امروز ملاحظه می‌فرمایید آقای محمد مصدقِ در حقوق رجل مجرب و تحصیل‌کرده، نه رعایت موازین قانون را می‌فرمایند و نه به تذکرات ریاست محترم دادگاه ترتیب اثری می‌دهد. (محمد مصدق: من نوکر رئیس دادگاه هستم) ایشان به طور مختصر و مفید و صریح و روشن می‌فرمایند: "تمکین از مقررات قانون نمی‌کنم." ملاحظه فرمودید، به دفعات فرمودند: "سرم را ببرید، دیگر در این دادگاه نمی‌آیم، (محمد مصدق: می‌آیم) وکیل مدافع را هم قبول ندارم" و از این قبیل فرمایشات که به بنده هم در مواقع رسمی و غیررسمی می‌فرمودند، در آن موقع بنده نکته‌ای حضورشان عرض کردم که مؤثر واقع شد و شاید در پرونده امر ضبط است. آن موقع عرض کردم یک مشت مردم را دادستان ارتش بازداشت کرده، باید تکلیف آنها معلوم شود. جواب نمی‌دهم و نمی‌گویم و از این گونه حرف‌ها برازنده شأن جنابعالی نیست. در این لحظه که دادرسی آغاز شده‌است، ملاحظه می‌فرمایید یکی از متهمین، یعنی تیمسار ریاحی، باید دادرسی شوند. بدترین وضع برای متهم وضع بلاتکلیفی است و بدترین وضع برای دادستان این است که علناً مشاهده کند مردی پا روی همه قوانین می‌گذارد و در یک دادگاه رسمی علناً می‌گوید دادگاه و دادستان و همه کس باید مطیع اراده من باشند، (محمد مصدق: من چنین حرفی زدم؟) آن هم اراده‌ای که نه با قانون تطبیق دارد و نه با رحم و انصاف. متعجبم چرا این مرد از این همه گذشتی که درباره‌اش می‌شود سوءاستفاده می‌نماید. ما همه مطیع قانونیم. ما خودسر نیستیم که متهم بگوید به دلخواه من رفتار کنید، وکیل مدافع بگوید عقیده من فلان طور است. ما باید مطیع مقررات قانون باشیم و اینجانب به عنوان دادستان این دادگاه از ریاست محترم دادگاه استدعا می‌کنم درباره این دادرسی همان طوری که این اصل همواره در دادرسی ارتش اجرا می‌شود، رعایت موازین قانونی را صد درصد بفرمایند و امر بفرمایند هر کس مستکف است، مراتب صورت‌مجلس شود تا دادستان بتواند وجدانش آرام باشد. موقعی وجدان اینجانب راحت خواهدبود که جز اجرای قانون، عمل دیگری در این دادگاه از طرف هیچ کس صورت نگیرد و چون دادستان حافظ قانون است، این بود که با اجازه ریاست محترم دادگاه این تذکر را دادم و استدعای خود را مصرانه تجدید می‌کنم تا این دادرسی نتیجه‌اش همان باشد که قانون تصریح کرده‌است، یعنی نتیجه این دادرسی اجرای عدالت با در نظر گرفتن خدا، شاه، میهن باشد که این شعار ما سربازان است. دیگر عرضی ندارم.
رئیس: بنده از آقای محمد مصدق خواهش می‌کنم درمورد صلاحیت و نقص پرونده هر فرمایشی دارند، بفرمایند.
محمد مصدق: این چیزی که من عرض می‌کنم، به نفع مملکت است. به شخص خودم مربوط نیست و تمام در اطراف صلاحیت است، ولی بعد از اعلام صلاحیت، اصلاً اینجا نمی‌آیم و این آقا هم وکیل بنده نیست.
رئیس: بنده تصور می‌کنم مذاکرات کافی باشد.
محمد مصدق: بنده این مطلب را می‌گذارم کنار و بعد راجع به صلاحیت حرف می‌زنم.
رئیس: ولی خواهش می‌کنم در اطراف صلاحیت باشد.
محمد مصدق: نه قربان من امر شما را اطاعت می‌کنم. شما کسی هستید که می‌توانید ما را از بین ببرید یا نبرید. شما خواهیددید هر چه عرض می‌کنم خارج از صلاحیت نیست.
اعلام تنفس
ساعت یازده و پنج دقیقه صبح تنفس اعلام شد.
در طول مدت تنفس، آقای محمد مصدق به تنظیم اوراق خود پرداخت و در این حال مجال خوبی برای عکاس‌ها به دست آمد که از ایشان به حد کافی عکس‌برداری کنند.
تشکیل مجدد دادگاه
ساعت یازده و نیم، دادگاه مجدد رسمیت یافت و رئیس دادگاه اظهار داشت:
رئیس: خواهش می‌کنم در اطراف صلاحیت دادگاه و نقص پرونده و مرور زمان، اگر فرمایش دیگری دارید، بیان فرمایید.
محمد مصدق پس از چند لحظه تأمل: قبل از ورود در موضوع می‌خواهم چند کلمه درمورد بی‌گناهی همکاران خود به عرض برسانم که آقایان همکاران من چون دست‌خط ملوکانه در هیأت وزیران مطرح نشد، غیر از عده‌ای که صبح روز ۲۵ مرداد وزیران برای تشکیل جلسه فوق‌العاده آمدند، سایر آقایان از آن اطلاع نداشتند.
رئیس: بنده باز مطلع می‌شوم که در صلاحیت دادگاه صحبت بفرمایید. این اظهارات جنابعالی در صلاحیت دادگاه‌های عالی است.
محمد مصدق: آقا دارند اینها را محکوم می‌کنند، آنها گناه ندارند، آنها داخل در صلاحیت شما نیستند؟ هر طور می‌فرمایید. بنده مطیع رئیس دادگاه هستم.
رئیس: مطیع مقررات باشید.
محمد مصدق: آقا این بیچاره‌ها اطلاع نداشتند. من مدافع آنها نیستم. یک عده بی‌گناه را نباید محکوم کرد. عرض می‌کنم این محکمه برای رسیدگی به اتهام آنها صالح نیست. آقا، حضرت‌عالی چقدر کم‌صبر هستید. آقا، قربان شما بروم، کم‌حوصله نباشید. آقا، وجدان حکم می‌کند آدمی را که می‌خواهند اعدام کنند، باید به او اجازه دهند همه چیز را بگوید. بنده می‌گویم نباید رئیس دادگاه مته به خشخاش بگذارد.
رئیس: آقایان دیگر هم سهمی دارند.
محمد مصدق: آقایان دیگر خودشان نمی‌توانند دفاع کنند. آقای سرتیپ ریاحی می‌آید ساکت اینجا می‌نشیند. آقا ایشان با من دوست هستند، هر چه بگویم قبول می‌کند.
رئیس: خواهش می‌کنم در موضوع صحبت کنید.
محمد مصدق: امر بفرمایید قربان، امر بفرمایید.
رئیس: بنده عرض می‌کنم دادگاه عالی‌تری باید درباره فرمایشاتی که فرمودید قضاوت کند.
محمد مصدق: آقا من آدم خائنی بودم؟ قربان شما بروم. انشاءالله امیدوارم که سپهبد هم بشوید. حضرت آقای سرلشکر من در ماهیت وارد نمی‌شوم. من باید درمورد صلاحیت حرف‌هایم را بزنم. دادگاه حق ندارد درباره اشخاصی که دست‌خط را ندیده‌اند، رسیدگی کند. آخر آقا من آدم متمردی بودم. آنها که ندیدند، شما می‌گویید بنده که دست‌خط را دیدم، چرا اجرا نکردم؟ بله، اگر ثابت کنم که دست‌خط را به حق اجرا نکرده‌ام، این دادگاه صالح نیست. آن وقت باید پرونده برود به دیوان عالی کشور.
رئیس: صحیح، بفرمایید.
محمد مصدق: اگر من ثابت کردم که دست‌خط را به حق اجرا نکرده‌ام، آن وقت قبول می‌کنید که من نخست‌وزیر قانونی هستم و تا ۲۸ مرداد هم نخست وزیر بوده‌ام و شما صلاحیت رسیدگی ندارید.
رئیس: پس می‌فرمایید دادگاه صلاحیت ندارد؟
محمد مصدق: ابداً، ابداً. صلاحیت چیست؟ بنده را آورده‌اند اینجا برای چه؟ من که نظامی نبوده‌ام. من نخست‌وزیر بودم. مرا آورده‌اند که چرا دست‌خط را اجرا نکردم؟ چون دست‌خط مرا عزل کرده و روز ۲۶ و ۲۷ و ۲۸ مرداد من نخست‌وزیر نبوده‌ام. مرا آورده‌اند حضور مبارک جنابعالی که شما رسیدگی کنید و من باید حالا ثابت کنم که من نخست‌وزیر قانونی هستم و روزهای پیش هم نخست‌وزیر بوده‌ام.
رئیس: بفرمایید.
محمد مصدق: من همین را می‌گویم. قربانت بروم، اگر من غیر از این گفتم، بفرمایید. این آقای سرتیپ آزموده بِبَرد مرا حبس کند، ببخشید، حبس کرده، مجازات هم بکند. بنده می‌گویم یک مقصر در اول دادگاه باید صحبت کند. مثلاً این تیمسار شیروانی را اگر بخواهید مجازات کنید، حق ندارید. این آقای تیمسار شیروانی یک آدم معصومی است.
رئیس: صحبت بفرمایید. آب، چای، چیزی که نمی‌خواهید؟
محمد مصدق: من نوکر شما هستم.
رئیس: جنابعالی برای من همیشه جناب آقای محمد مصدق هستید.
محمد مصدق: به خدا آقای سرلشکر، والله در عمرم من حرف غیر قانونی نزده‌ام. من چطور ممکن است حرف غیرقانونی بزنم؟ وقتی که کسی عادت کرد حرف غیرقانونی نزند، دیگر محتاج به سفارش نیست.
رئیس: پس از کیفرخواست الان دفاع می‌فرمایید؟
محمد مصدق: برای تشخیص بی‌گناه از گناهکار تشکیل دادگاه نمی‌دهند؟
رئیس: نه، دادستان باید تحقیق کند ببیند. خواهش می‌کنم در صلاحیت بحث کنید.
محمد مصدق: صلاحیت است. به سر خودت، قربانت بروم، صلاحیت است. یعنی شما صلاحیت اینکه آنها را محاکمه کنید، ندارید.
رئیس: توضیح بفرمایید صلاحیت چیست؟
محمد مصدق: صلاحیت آن است که یک دادگاهی بتواند به تفسیر اشخاص رسیدگی کند اگر متهم گفت به این دلیل دادگاه صلاحیت ندارد، باید رسیدگی بشود.
رئیس: استدعاهای ما هم از آقای محمد مصدق همین است که بگوید به چه دلیل دادگاه صلاحیت ندارد.
محمد مصدق: حوصله بفرمایید، آقا مردم چه تقصیر دارند که شما می‌خواهید مسافرت کنید.
رئیس: ما یک ماه هم می‌مانیم، ولی رعایت مقررات را بفرمایید.
محمد مصدق: قربان شما بروم. عرایض من مربوط به صلاحیت است. حضرتعالی وقتی تشریف آوردید رئیس محکمه شدید، باید آن مقررات نظامی را کنار بگذارید.
رئیس: صبر و حوصله نظامیان خیلی زیاد است.
محمد مصدق: حضرتعالی صبرتان زیاد است، اما همه نظامی‌ها صبرشان زیاد نیست. رئیس دادگاه نباید از لایحه متهم اطلاع داشته‌باشد، ولی شما مثل این است که اطلاع دارید.
رئیس: آقای محمد مصدق شما با یک سرلشکر سر کار دارید. سرهنگ بزرگمهر به قرآن قسم خورد، بنده هم قسم می‌خورم که لایحه را به کسی ندادم. جنابعالی اظهار دیانت کردید، به خدا قسم خوردید، بنده مثل یک سرباز قسم خوردم، وکیل مدافع شما به قرآن قسم خورد.
محمد مصدق: آقا بنده عرض می‌کنم همکاران بنده گناهکار نیستند. یعنی نگویید که من دست‌خط را به آنها نشان دادم.
رئیس: خواهش می‌کنم راجع به موضوع بفرمایید.
محمد مصدق: معلوم می‌شود جنابعالی اینها را قبلاً خوانده‌اید و بنده عرضی ندارم. رئیس دادگاه نباید از لایحه متهم اطلاع داشته‌باشد. ولی شما مثل این است که اطلاع دارید.
رئیس: آقای محمد مصدق، شما با یک سرلشکر سر و کار دارید، وجدان و شرافت دارد، به شرافتم قسم نخوانده‌ام.
در این موقع آقای سرهنگ بزرگمهر قرآن مجید را از جیب بیرون آورده، گفت:
سرهنگ بزرگمهر: به این قرآن، من مدافعات ایشان را به کسی نداده‌ام.
رئیس: جنابعالی می‌گویید که ما دفاع شما را خوانده‌ایم؟ بنده مثل یک سرباز قسم خوردم، وکیل مدافع شما به قرآن قسم خورد، که ما نخواندیم.
محمد مصدق: پس چرا نمی‌گذارید بخوانم؟
رئیس: برای اینکه وقت دادگاه گرفته می‌شود و فقط آن قسمت را بخوانید که مربوط به صلاحیت است.
محمد مصدق: جریان کودتا و واقعه شب ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ – لازم می‌دانم عرض کنم که در روزهای ۱۹ و ۲۰ مرداد عده‌ای از اشخاص که به منزل من می‌آمدند، اظهار می‌نمودند که دربار در خیال کودتا است و من با این اظهارات مخالف بودم و می‌گفتم: دربار برای چه می‌خواهد کودتا بکند؟ دربار معنا ندارد که کودتا کند. ولی از آنجایی که لازم بود شخص خود را مصون بدارم، نه تنها از آن روز، بلکه از نهم اسفند همیشه در فکر قوای دفاعیه خود بودم و چند مرتبه از سرتیپ ریاحی سؤال کردم که: وضعیت در چه حال است؟ ایشان می‌گفتند: جای نگرانی نیست. از ایشان سؤال کردم: وقتی به سعدآباد رفتم چهار تانک بود، آیا باز هم هست؟ گفتند که: اینها در اختیار وزارت دفاع ملی است. من مطمئن شدم آقای سرتیپ ریاحی روز جمعه مرا ملاقات نکرد. درصورتی که روزهای جمعه برای دادن گزارش می‌آمدند. روز شنبه هم نیامد. نگران شدم. به خود گفتم شاید مشغول انجام وظیفه هستند. ساعت پنج بعد از ظهر همان روز به ملاقات من آمدند و گفتند: گرفتار موضوعی شدم. به ایشان گفتم: اگر اتفاقی روی دهد، مسئولیت آن به عهده شخص شما است که پیش‌بینی‌های لازم را نکردید و از ایشان نوشته گرفتم و نوشتند که هر عملی اتفاق بیفتد، مسئول پیشامد منم. بعد از آقای ابوالقاسم امینی تقاضای ملاقات کردم. گفتند: امشب بیایم یا فردا صبح؟ گفتم: کار فوری است، امشب تشریف بیاورید. ایشان آمدند. از تانک‌ها پرسیدم. جواب دادند: اعلیحضرت موافقت کرده‌اند تانک‌ها به یک صورتی که زننده نباشد، به شهر آورده‌شوند. من هم موافقت کردم که هر طور اعلیحضرت می‌دانند، عملی شود. شب شخصی مرا پای تلفن خواست و به من گفت: امشب کودتا شروع می‌شود و دو تا تانک آورده‌اند به خیابان حشمت‌الدوله. اسامی اشخاص را به من گفت و من آن اسامی را نوشتم. پس از این خبر، سرتیپ ریاحی را خواستم، نبود، به شمیران رفته‌بود. دستور دادم فوراً به شهر بیایند. اخبار کودتا را به ایشان دادم، گفتم: با این اخبار چرا باید از ستاد خارج شده‌باشید؟ گفت: اکنون می‌روم وسایل دفاع خانه شما را فراهم می‌کنم. گفتم: گذاردن کامیون جلوی منزل من کار مفیدی نیست. اگر کودتا شد، تا قوای امدادی برسد، عوامل کودتا کار خود را تمام می‌کنند. این از آن شب‌ها نیست که اگر تانک بفرستید مردم ناراحت شوند. لازم است قوه کافی تهیه کنید. سرتیپ ریاحی موافقت کرد و دستور داد. خود من آمدن تانک‌ها را حس کردم. ارتباط بین ما به کلی قطع نشد. سه مرتبه تلفن کرد. در مرتبه آخر گفت: قوای گارد شاهنشاهی فاطمی را گرفته‌اند. بالاخره معلوم شد بعد از آمدن سرتیپ ریاحی، گارد شاهنشاهی کودتا را که در نظر داشتند، شروع کرده‌است و عین ابلاغیه دولت که صبح روز ۲۵ مرداد در این مورد صادر شد، خوانده می‌شود. (ابلاغیه دولت را خواند) این بود قسمتی از اعلامیه. اکنون سه مطلب را باید مورد توجه قرار داد:
  • اول – آیا معمول بوده که دست‌خطی از شاهنشاه چنین ابلاغ شود؟
  • دوم – آیا معمول بوده‌است که برای نخست‌وزیر معزول شاهنشاه دست‌خط ارسال دارند؟
  • سوم – آیا دست‌خط اصالت داشته‌است؟ دست‌خط ملوکانه در ۲۲ مرداد صادر شده و معلوم نبود چرا همان روز ابلاغ نشد. دوم دست‌خط‌های شاهنشاه همیشه در ساعت متعارف ابلاغ می‌شد. معلوم نبود چرا ساعت یک و نیم بعد از نیمه شب را انتخاب کردند.
رئیس: چون گفته‌های شما پخش می‌شود، در ماهیت صحبت کنید.
محمد مصدق: آقا صحبت من در صلاحیت است. صورت‌مجلس کنید. من باید بگویم دست‌خط را به چه دلیل قبول نکردم. آن وقت شما صلاحیت ندارید. حالا اگر شما از من بپرسید چرا دست‌خط را اجرا نکردید، آقا من باید بگویم چرا اجرا نکردم.
رئیس: جنابعالی داخل در موضوع نمی‌شوید و می‌خواهید به دادگاه تحمیل کنید. بنده از جنابعالی می‌پرسم: هوا چطور است؟ می‌فرمایید: نقاشی خوب است.
محمد مصدق: شما می‌گویید بنده این را نخوانم؟ بله آقا من به صلاحیت دادگاه اعتراض دارم. حضرت آقای سرلشکر اعتراض من به صلاحیت دادگاه روی سه چیز است؛ یکی اینکه بنده را آورده‌اند که چرا دست‌خط را اجرا نکرد؟ آقا این به دادگاه مربوط نیست. این مربوط به مدافع است. آقا به صلاحیت مربوط است. حالا می‌فرمایید صالح هستید؟ بسیار خوب مرا محکوم کنید.
رئیس: نه آقا با دلیل بگویید.
محمد مصدق: یکی از دلایلی که من دست‌خط را قبول نکردم، برای این بود که یک ساعت بعد از نیمه شب آن را ابلاغ کردند.
رئیس: آقای محمد مصدق جواب سؤال محکمه این است؟
محمد مصدق: بله، عرض می‌کنم، همین است. والله، به خدا قسم دنیا به من حق می‌دهد.
رئیس: بنده قربانِ جنابعالی بشوم. افسوس می‌خورم که انضباط دادگاه به من اجازه نمی‌دهد.
محمد مصدق: شما تا حالا رئیس دادگاه شده‌اید؟
رئیس: اعتراضی دارید یا ندارید؟
محمد مصدق: به من اجازه بدهید. آنچه که من می‌دانم، شما نمی‌دانید که از من سؤال کنید. باید خودم بگویم. اجازه بدهید وقایع کودتا را به عرض شما برسانم. آن وقت اگر دیدید من صحیح نگفتم، یک سؤال برای اصلاح بفرمایید.
رئیس: از جنابعالی یک سؤال می‌کنم، خیلی ساده. این دادگاه صالح برای رسیدگی به این پرونده هست یا نه؟
محمد مصدق: نه!
رئیس: دلایل را بفرمایید.
محمد مصدق: می‌گویم این دادگاه صلاحیت ندارد. به دلیل اول این دست‌خط شاه، دست‌خط شاه نبود. قانون من اجازه نمی‌داده که این دادگاه تشکیل شود.
در این هنگام سرتیپ آزموده بلند شد و گفت:
دادستان: بنده توضیح مختصری دارم.
اظهارات دادستان
رئیس: بفرمایید.
دادستان: قانون و مقررات و رویه این است و دیروز هم به عرض رسانیدم که قبل از خواندن کیفرخواست دادستان، به متهم ابلاغ می‌شود که اگر درمورد صلاحیت یا نقص پرونده یا مرور زمان اعتراض دارد، بیان نماید.
محمد مصدق: صحیح است.
دادستان: ادعای دادستان ارتش به موجب کیفرخواست این بوده‌است که آقای محمد مصدق از ساعت یک صبح روز ۲۵ مردادماه ۳۲ یاغی شده و منظورش به هم زدن اساس حکومت و تخت و تاج سلطنت بوده‌است. اکنون که دو جلسه دادرسی به علت گفتارهای غیرموجه این متهم سرسخت به روزی افتاده که مثل این است که اینجا صحنه تأتر شده‌است، از ریاست محترم دادگاه تقاضا می‌کنم از این آقا بپرسند مگر تا این لحظه کیفرخواست دادستان در این دادگاه قرائت شده‌است که او می‌گوید سرتیپ نصیری چه کرد، یا دست‌خط چطور بود و از این قبیل. این شخص از حسن خلق، از نزاکت و گذشت ریاست دادگاه سوءاستفاده می‌نماید. او برخلاف انصاف گفت: دفاعیاتش را ریاست دادگاه خوانده است و یک نفر افسر شرافتمند ارتش را که وکیل او است، متهم نمود که دفاعیاتش را به ریاست دادگاه داده‌است. این مرد انصافش این است. این مرد را من می‌شناسم. ضمن تحقیقات همه این صحنه‌ها را بازی کرده. دیروز تا حالا هر چه گفته، از والی بودن فارس، از زمان محمدعلی‌شاه و ناصرالدین‌شاه، همه را برای من تعریف کرده، او درسش را فعلاً روان است. وقتی قبل از شروع به دادرسی و قبل از خواندن کیفرخواست از متهم و وکیل مدافع می‌پرسند ایراد به صلاحیت داری یا نه، معنایش این است که بگوید قضات دادگاه مثلاً به فلان جهت صالح نیستند و اسم ببرد کدام یک از قضات صلاحیت ندارند، یا بگوید دادستان دادگاه به فلان دلیل صلاحیت ندارد. این یک جهت ایراد به صلاحیت است. جهت دیگر این است که اگر من‌باب مثال یک راهزن مسلح را که رسیدگی به جرمش در صلاحیت دادگاه نظامی است و رئیس دادگاه به آن راهزن تکلیفی می‌فرماید طبق قانون که اگر ایراد به صلاحیت داری، بگو. آن راهزن دلایلی می‌آورد و می‌گوید رسیدگی به جرم راهزنی در صلاحیت دادگاه نظامی نیست و یا به عبارت دیگر راهزن تعبداً یا به فرض، جرم راهزنی را به خود می‌خرد و می‌گوید: به فرض اینکه جرم را مرتکب شده‌باشم، این دادگاه صلاحیت ندارد. راهزنان هم در دادگاه درمورد بیان صلاحیت یا عدم صلاحیت دادگاه نمی‌گویند رئیس دادگاه معلوم می‌شود مدافعات مرا خوانده و به خدا و قرآن قسم بخورند. این افسانه نیست. این مرد در ساعت اول به جلسه این دادگاه گفت: "مریضم، با حال مرض دیشب مدافعاتم را نوشتم." پس از آن گفت: "به خدا و قرآن قسم که رئیس دادگاه مدافعات مرا خوانده‌است." دادرسی تابع اصول و مقررات است، وگرنه این جلسات، جلسات دادرسی نخواهدبود و قانون هر چه حکم می‌کند، باید بدون ملاحظه به موقع اجرا درآید، باز هم از ریاست دادگاه استدعا دارم که بیش از این اجازه نفرمایند وقت این دادگاه تضییع گردد. چه در این دادگاه، متهم دیگری هم هست و دادستان ارتش و دادرسان محترم نیز وظایف دیگری دارند. بدیهی است هرگاه یکی از متهمین با رعایت قانون بخواهد شب و روز هر چه دلش می‌خواهد دفاع کند، همه ما در اختیار او هستیم، ولی اگر کسی بخواهد خارج از موضوع صحبت کند، یک عده افسر شرافتمند نباید به گفته‌های او گوش دهند، بلکه باید مراقب صورت‌مجلس شود و به این وضع مسخره خاتمه داده‌شود. دیگر عرضی ندارم.
رئیس: بنده مجدداً خواهش می‌کنم اگر راجع به صلاحیت دادگاه اعتراض دارید، بفرمایید.
محمد مصدق: عرض کنم اگر گفتم اینها را جنابعالی خواندید، این مطالب ماشین‌شده را گفتم. ممکن است ماشین‌نویس یک نسخه برداشته باشد و وکیل مدافع من اطلاع نداشته‌باشد. اینکه خودم امروز نوشتم، معلوم شد که به استحضار آقا نرسیده‌است، چون در موقع خواندن مانع نشدند. حالا باید دادگاه تصمیم بگیرد. والله اگر شما مرا محکوم بکنید، نه تجدیدنظر می‌خواهم و نه درخواست عفو. قبول می‌کنم بنده در این زندان می‌مانم تا جان بدهم و اگر عفوم کردند و از زندان بیرونم کردند، من به شما می‌گویم به محضی که دستم به چیزی برسد، افتخار می‌کنم. شما می‌خواهید به ایشان (اشاره به دادستان) اهمیت دهید، مختارید و اما بنده قربان شما بروم، عرایضم خارج از قانون نیست و می‌گویم دادگاه صالح نیست و این را بنده برای اطلاع ایشان می‌گویم. در تنظیم کیفرخواست غیر از اینها می‌گویم و در کیفرخواست من باید در اصل دعوا وارد شوم و نه حالا اینها موضوع کیفرخواست است. ایشان از روی بی‌اطلاعی حرف از کیفرخواست زدند و ایشان می‌گویند که کیفرخواست گفته که محمد مصدق جنایت کرده. اما مربوط به صلاحیت سه چیز است و من باید ثابت کنم که آن سه روز وزیر بوده‌ام و نمی‌توانسته‌ام دست‌خط شاه را اجرا کنم و این محکمه در حکم قانون، حق رسیدگی به این کار را ندارد. سوم اینکه هیأت منصفه و هیأت مقننه باید در رسیدگی به جرایم سیاسی حضور داشته‌باشد و در جرم سیاسی در اصل ۷۳ می‌گوید: "باید در رسیدگی هیأت منصفه حضور داشته‌باشد" و اینها مربوط به این است که بگویم و صلاحیت شما را رد بکنم و شما هر چه زودتر به مسافرت برید. (خنده حضار) بنده اصلاً دیگر حرف نمی‌زنم و امر شما را اطاعت می‌کنم و اینجا نشسته، ولی حرف نمی‌زنم. قربان شما بروم اگر تردید دارید، از چهار تن قاضی بپرسید و صورت‌مجلس کنید و بگویید که یک نفر متهمی وقتی که می‌خواهد بگوید محکمه صالح نیست، نباید بنشیند که دادگاه از او سؤال کند و دادستان هم صلاحیت ندارد.
رئیس: هر وقت صلاحیت داشتید، سؤال می‌کنم.
محمد مصدق: من باید دلایل آن را بگویم و نمی‌گذارید بگویم و من ۴۵ صفحه برای صلاحیت نوشته‌ام.
رئیس: آقای محمد مصدق، به خدا قسم که من باید به شما بگویم که چرا اعلیحضرت همایونی مرا انتخاب نمودند. فرمودند که: تو سابقه‌ات زیاد است و عدالت را رفتار خواهی نمود. فرمودند که: هر چه به حق است، رأی بدهید. ممکن بود که برای محکمه، دیگری را برای دادن رأی در نظر گرفته و انتخاب کنند، ولی من این طور نیستم و ممکن است اشتباه کنم، ولی خلاف وجدان و عدالت رفتار نمی‌کنم.
محمد مصدق: من شما را برای همین چیز نمی‌خواستم بازنشسته کنم و مرقومه‌ای در این باره از شما دارم.
رئیس: اگر یک چنین چیزی بود، من افتخار می‌کنم و اینها راجع به صلاحیت دادگاه هم خوب است، بفرمایید و منطقی است، ولی آن چیزهایی را که می‌گفتید، قانونی نبود و عوض این مطالب فرمایشات خود را برای صلاحیت بفرمایید.
محمد مصدق: صلاحیت دو قسم است؛ یکی صلاحیت ذاتی و یکی هم شخصی، و بنده در عدم صلاحیت آقایان عرضی ندارم و صلاحیت شخصی آن است که اصلاً یک محکمه‌ای صلاحیت نداشته‌باشد و من نسبت به صلاحیت جنابعالی ذره‌ای ایراد ندارم و من در صلاحیت شخصی آقایان حرفی ندارم و من گذشت آقایان را بالاتر از این می‌دانم و بنده همین آقای سرتیپ شیروانی را به واسطه شکایت مردم گرگان از آنجا خواستم، ولی می‌دانم که ایشان آنقدر شرافتمند هستند که هرگز آن موضوع را به حساب اینجا نمی‌گذارند و سرتیپ بختیار هم همین طور بود. نمی‌دانستم که آقایان سرتیپ بختیار و شیروانی این مطالب را در نظر نخواهندگرفت و ما ایرانی‌ها بسیار وطن‌پرستیم و این کار با یک ببخشید درست می‌شود و حالا شما مرا ببخشید، ببخشید. باید دانست که بنده به صلاحیت آقایان اعتراضی ندارم و به صلاحیت دادستان و دادگاه اعتراض دارم و حالا نمی‌خواهید، قربان شما می‌روم و دستگاه خود را جمع می‌کنم و می‌روم.
رئیس: دیگر بیش از این اعتراضی به صلاحیت ندارید؟
محمد مصدق: دارم.
رئیس: پس بفرمایید.
چون باز آقای مصدق می‌خواست از روی نوشته راجع به صلاحیت دادگاه بخواند و رئیس دادگاه آن را وارد با مسئله مورد بحث نمی‌دانست و آقای محمد مصدق هم در قرائت آن پافشاری می‌نمود، لذا رئیس گفت:
رئیس: آقای مصدق نسبت به صلاحیت صحبت بفرمایید.
محمد مصدق: اینها راجع به صلاحیت است و حالا که نمی‌گذارید، آنها را نمی‌خوانم و خودم را راحت می‌کنم.
رئیس: خودتان را راحت کنید و ما را هم راحت نمایید و حالا جلسه دادگاه را ختم می‌کنیم و جلسه آینده ساعت ده صبح فردا خواهدبود.
ساعت یک و ربع بعد از ظهر جلسه ختم شد.